eitaa logo
^ نـجـوا🌱 ^
1.4هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
6.8هزار ویدیو
6 فایل
﷽ _بِسمـ‌ࢪب‌عماࢪهاے‌آقاسیدعلۍ👀✊🏻 تاامام‌عاشقان‌غایب‌اسٺ اطاعٺ‌ازخامنہ‌ا؎واجب‌اسٺ!:)🕶 تشریف بیارید داخل🙂☕️! - ارتبـٰاط‌بـامـدیران: #حنیفھ³¹³ برای تبادل⬇️ @Siamak_1457 (تبال زیر 500 انجام نمی‌شود) تاریـخ تأسیـس کانال:✨1401/8/24✨
مشاهده در ایتا
دانلود
✔️ ناشکری ممنوع!🚫 ❣️«شکر نعمت، نعمتت افزون کند. کفر،نعمت از کفت بیرون کند .» 💜 بعضا فکر میکنیم که ناشکری کردن فقط این هست که کفر بگوییم یا غر بزنیم ، نه ! اگر به داشته هایمان توجه نکنیم و استفاده ی درست از داشته هایمان نکنیم این یک ناشکری بزرگی محسوب میشود . 💜 ناشکری فقط کلامی نیست ،در عمل هم باید دقت کنیم ،یعنی نعمتی را که داریم درست استفاده کنیم ،به آن توجه کنیم ،رسیدگی کنیم . 💜 حال این نعمت هر چیزی باشد ،مادی یا معنوی.... ^_ @Whisper_313 _^
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استادی با شاگردش از باغى ميگذشت چشمشان به يک کفش کهنه افتاد ... شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفشهای کارگرى است که در اين باغ کار ميکند ... بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم ... استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم ، بيا کارى که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين ... مقدارى پول درون آن قرار بده ... شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند ... کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همينکه پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى ، پولها را ديد ... با گريه فرياد زد : خدايا شکرت خدايی که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى ... ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويی به نزد آنها باز گردم و همينطور اشک ميريخت ... استاد به شاگردش گفت : هميشه سعى کن براى خوشحالی خود ببخشى نه بستانی ... در مقابل یک فرد معلول با سرعت کم راه بروید . در مقابل مادری که فرزندش رو از دست داده بچه تون رو نبوسید . در مقابل یک فرد مجرد از عشقتون نگید . در برابر کسی که نداره ، از داشته هاتون مغرورانه حرف نزنید . هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد ... مگر به فهم و شعور مگر به درک و ادب . آدمی فقط در یک صورت حق دارد به دیگران از بالا نگاه کند و آن هنگامی است که بخواهد دست کسی را که بر زمین افتاده را بگیرد و او را بلند کند ... این قدرت تو نیست این انسانیت است ...👌 ^_ @Whisper_313 _^
✍پیامبر اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم: کسى که با او (حسین) عناد ورزد، خداوند رایحه بهشت را بر او حرام گرداند. 📚بحار الانوار 505/35 و احقاق الحق 202/9 ^_ @Whisper_313 _^
🟢بركت سحرخيزى🔻 💫عَنِ الصّادِقِ عليه السلام فى قَوْلِهِ تَعالى: «إنَّ قُرْآن الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً » قالَ: يَعْنى صَلاةُ الْفَجْرِ تَشْهَدُها مَلائِكَةُ اللَّيْلِ وَ مَلائِكَةُ النَّهارِ، فَإذا صَلَّى الْعَبْدُ الصُّبْحَ فى طُلُوُعِ الْفَجْرِ اُثْبِتَتْ لَهُ مَرَّتَينِ أثْبَتَها مَلائِكةُ اللَّيْلِ وَ مَلائِكَةُ النَّهارِ.  📚[ مفتاح الفلاح :10] ☘امام صادق عليه السلام در مورد گفتار خداوند متعال كه قرآنِ فجر مشهود است فرمود: يعنى نماز صبح كه فرشتگان شب وفرشتگان روز شاهد آن هستند. پس هنگامى كه انسان نماز صبح را در طلوع سپيده بجا آورد دوبار براى او ثبت مى شود هم فرشتگان شب و هم فرشتگان روز براى او مى نويسند🌺 ^_ @Whisper_313 _^
🟢برترين عبادت🔻 🔹 عَنْ عَلىٍّ عليه السلام قالَ: اَفْضَلُ الْعِبادَةِ سَتْرُ الْعُيُونِ بِذِكْرِاللّه ِ سُبْحانَهُ. 📚 [ ميزان الحكمة 2: 1376 ح 8960، چاپ دارالحديث] 🔸على عليه السلام فرمـود: برترين عبادت بيدارى چشم ها با ذكر خداوند سبحان است ^_ @Whisper_313 _^
💥هشدار، هشدار ⚡️عَنْ أبى جَعْفَرٍ عليه السلام قالَ: إنَّ إبْليسَ إنَّما يَبُثُّ جُنُودَ اللَّيْلِ مِنْ حينَ تَغيبُ الشَّمْسُ إلى وَقْتِ الشَّفَقِ وَ يَبُثُّ جُنُودَ النَّهارِ مِنْ حينَ يَطْلُعُ الْفَجْرُ إلى مَطْلَعِ الشَّمْسِ، وَذَكَرَ أنَّ النَّبىِّ صلي الله عليه و آله كانَ يَقُولُ: أكْثِرُوا ذِكْرَاللّه ِ فى هاتَيْنِ السّاعَتَيْنِ فَإنَّهُما ساعَةُ غَفْلَةٍ. 📚 [ مكارم الاخلاق: 305] 👈امام باقر عليه السلام فرمود: شيطان لشگريان شب خود را از غروب خورشيد تا هنگامى كه روشنايى و قرمزى آفتاب هست پخش مى كند، و لشگريان روز را از زمان طلوع صبح تا طلوع آفتاب پخش مى كند، و ياد آورى كرد كه: پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مى فرمود: در آن دو ساعت زياد ذكر و ياد خدا كنيد چون آن دو زمان ساعت غفلت است.[وشيطان ممكن است انسان را غافلگير كند.]👌 ^_ @Whisper_313 _^
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ✅ذکرهای زیبا ✍️از چیزی نگرانی؟ بگو: حسبی الله لا اله الا هو علیه توکلت وهو رب العرش العظیم. گرفته میشی بگو: لااله الا الله ولا حول ولا قوه الا باالله. ناراحتی؟ همیشه بگو: إنما أشکو بثی و حزنی الی الله. در زندگیت موفق نیستی؟ بگو: و ما توفیقی إلا باالله علیه توکلت وإلیه أُنیب. خوشحال نیستی؟ همیشه بگو: حسبی الله ونعم الوکیل. از دنیا خسته‌ای؟ بگو: اللهم اجعل همی الاخره. نمازهایت را به موقع و مداوم نمی‌خوانی؟ همیشه بگو: اللهم اجعلنی مقیم الصلاه ومن ذریتی. می‌خواهی ازدواج کنی؟ بگو: ربی لاتذرنی فردا وانت خیرالوارثین. تنهایی؟ همیشه بگو: ربی هب لی من لدنک سلطانا نصیرا. خوشحالی؟ همیشه بگو: الحمدالله حمدا کثیرا. در کارهایت سختی می‌بینی؟ بگو: اللهم یسرلی اموری واشرح لی صدری. دوست داری آرزویت برآورده شود؟همیشه بگو: استغفرالله ربی واتوب الیه. تو دلت از دست کسی ناراحتی؟بگو: اللهم اجعلنی من الکاظمین الغیظ والعافین عن الناس. می‌خواهی دایم قرآن بخونی؟بگو: اللهم اجعل القران ربیع قلبی. خونه‌ای در بهشت می‌خواهی؟ بگو: قل هوالله احد. الله صمد. لم یلدولم یولد. ولم یکن له کفوا احد. ^_ @Whisper_313 _^
. 📌 داستانی زیبا از معلم قرآن... پیرزن قدی خمیده و چهره‌ای خندان و دوست‌داشتنی داشت. تصویر درون قاب عکسی که در آغوش داشت را بوسید و قرآن را برداشت. پرسیدم: «مادر این عکس پسرتونه؟» چشمانش خیس شد و با صدایی لرزان گفت: «نه دخترم، عکس نوه‌مه.» 🔹 به عکس نگاه کردم؛ چشمان جوان می‌خندید، جوری که انگار همان‌جا حضور داشت. 🔸 پیرزن سفرهٔ دلش را گشود: «می‌خواست بره جبهه اما من اجازه نمی‌دادم. خیلی اصرار می‌کرد اما راضی نمی‌شدم. یک روز بهش گفتم: هر وقت بهم قرآن خوندن یاد دادی، اونوقت می‌ذارم بری. از همون روز شروع کرد و بهم سواد یاد داد. اونقدر قشنگ و با‌حوصله، که تو یک ماه، همه چی رو یاد گرفتم.» 🔹 آهی کشید و با گوشه روسری، اشک چشمانش را پاک کرد و ادامه داد: «روزی که می‌خواست بره جبهه، بهم گفت: یادت نره‌! قول دادی به همه این محله قرآن یاد بدی و بشی معلم قرآن و برای امام زمان سرباز تربیت کنی.» پیرزن لبخندی زد و قرآن را گشود. در جواب چشمان مهربانش، لبخند زدم و گفتم: «از اهل محل شنیدم که شما معلم قرآن بی‌نظیری هستید.» ^_ @Whisper_313 _^
🍁 وقتی انسان ها از تنهایی می نالند، منظورشان این نیست... که اطرافشان خلوت است، تنهایی این است که... هیچکس نمی فهمد چه می گویند.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ^_ @Whisper_313 _^
🌸🍃🌸🍃 در مورد افرادی به كار می‌رود كه هنوز یك كار را تمام نكرده به سراغ كار دیگری می‌روند. مردی در بازار شهری حجره داشت و آوازه خساست و تنگ نظری او، ورد زبان مردم شهر بود به طوری كه اگر كسی می‌خواست مردی را به خساست مثال بزند نام او را می‌آورد. روزی چند نفر از كسبه‌ی بازار در مورد رفتار عجیب این مرد با هم صحبت می‌كردند. آنها با یكدیگر شرطی بستند مبنی بر اینكه هركس بتواند یك وعده غذا خود را میهمان این مرد خسیس كند شرط را برنده شده. یكی از بازاریان یك روز شاگردش را به دكّان مرد خسیس فرستاد و از او دعوت كرد برای مشورت در مورد یك معامله به دكّان او بیاید. مرد خسیس كه حرف معامله را شنید، خیلی خوشحال شد. سریع كارهایش را كرد و خود را به دكّان دوستش رساند. بعد از سلام و احوالپرسی نشست تا با مرد صحبت كند. ولی چون دكان شلوغ و پر رفت و آمد بود مرد دكان‌دار گفت: در این سروصدا نمی‌توانیم خوب حرف بزنیم شب شام به منزل من بیا تا آنجا با خیال راحت بنشینیم و حرف بزنیم. غروب كه شد مرد خسیس لباس‌هایش را پوشید و راهی خانه‌ی مرد بازاری شد. مرد صاحب خانه به گرمی از او استقبال كرد. سفره‌ای رنگین چید تا شام بخورند بعد از شام برایش میوه آورد. مرد خسیس كه این همه خوشبختی یكجا نصیبش شده بود از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجید. بعد از شام مرد صاحب خانه آمد بنشینند و با هم صحبت كنند كه صدای جیغ و فغان از آشپزخانه به گوش رسید. مرد خود را به آشپزخانه رساند سپس بازگشت و رو كرد به مرد خسیس و گفت: شرمنده! سینی چای از دست زنم افتاده و روی پایش ریخته، پایش سوخته باید سراغ طبیب بروم و او را به خانه بیاورم تا مداوایش كند. اصل صحبت ما می‌ماند برای یك شب دیگر حالا یا خانه‌ی من یا خانه‌ی شما، مرد خسیس كه حرف مرد را در حد تعارفی می‌دانست گفت: خانه‌ی ما و شما ندارد، دفعه‌ی بعد تشریف بیاورید خانه‌ی ما، خداحافظی كرد و به خانه‌اش بازگشت. مرد خسیس كه رفت، مرد برگشت و به زنش گفت: عالی بود! خیلی خوب بود. باید ببینیم، او كی من را دعوت می‌كند تا شرط را ببرم. چند شبی از شب میهمانی گذشت. مرد خسیس دید خبری از طرف مرد دكان‌دار نیامد. تصمیم گرفت خودش به دكان او رود و به بهانه‌ی احوالپرسی از همسر بیمارش ببیند، چه وقت می‌توانند در مورد معامله صحبت كنند. رفت سلام و احوالپرسی كرد و نشست از احوال همسر مرد پرسید. مرد تاجر گفت رو به بهبودی است ولی فعلاً قادر به حركت نیست. باید دوباره شبی بنشینیم و با هم صحبت كنیم. مرد خسیس: تعارف كرد كه باشه اگر خواستی شبی به خانه‌ی من بیا تا با هم صحبت كنیم. مرد گفت: خدا عمرت بدهد، باشه شام میام تا وقت كافی داشته باشیم و با هم صحبت كنیم. مرد خسیس كه پشیمان شده بود گفت: نه! تو شام بیایی همسرت در خانه تنها می‌ماند؟ مرد پاسخ داد: او تنها نیست! خواهرش به خانه‌ی ما آمده تا مواظبش باشد. مرد خسیس كه دستی دستی خودش را در چاه انداخته بود، فردا با نارضایتی برنج و گوشت و میوه خرید و به خانه برد و از همسرش خواست به اندازه‌ی غذای دو نفر شام بپزد. زن مرد خسیس كه خیلی دست و دلباز بود و از دست خسیس بازی‌های شوهرش خسته شده بود، چندین نوع غذا درست كرد تا سفره‌ای رنگارنگ برای میهمانشان پهن كند. مرد مغازه‌دار غروب كه شد دكانش را بست به خانه رفت و به همسرش گفت: به همه گفتم من امشب شرط را می‌برم من یك وعده غذا خانه‌ی مرد خسیس می‌خورم. لباسهایش را پوشید و به خانه‌ی او رفت. مرد خسیس با دلخوری و به امید بستن یك معامله پرسود از میهمانش پذیرایی كرد و سفره‌ی رنگارنگی چید آن دو با هم سر سفره نشستند بسم الله گفتند و شروع به خوردن غذا كردند. مرد مغازه‌دار كه آن همه غذای رنگارنگ را دیده بود اشتهایش باز شده بود و تند و تند می‌خورد. از طرف دیگر مرد خسیس حرص می‌خورد. با خود فكر كرد كه اگر من دست از غذا خوردن بكشم او خجالت می‌كشد و عقب می‌رود. مرد خسیس الحمدلله گفت و كنار سفره نشست ولی میهمان خوشحالش فقط غذا می‌خورد. كمی كه گذشت مرد خسیس دید اگر باقیمانده‌ی غذای در سفره را نخورد همین هم از دستش رفته به ناچار دوباره بسم الله گفت و شروع به خوردن كرد. مرد مغازه‌دار رو كرد به دوستش و گفت: پرخوری اصلاً كار خوبی نیست؟ آدمی كه از اینقدر غذا نمی‌گذرد نمی‌تواند شریك خوبی در سود و زیان یك معامله باشد. تو كه الحمدلله گفته بودی چرا دوباره بسم الله...؟ ^_ @Whisper_313 _^