مهـــارتهای نویسنــدگی
⛱ترفندهای شروع داستان 🎯مکالمهها را به حداقل برسانید. 🌱 اگر فکر میکنید مجبورید داستان خود را با م
در کل شروع داستان با گفتگو، شروع قویای نیست مگر اینکه نویسنده حرفهای باشه.
بریم برای چالش نویسندگی امروز...
علاقهمندان به نویسندگی ، حتی اگر فقط همین دو روز در هفته رو هم برای نوشتن استمرار داشته باشید، عالیه.
مطمئن باشید نتیجه خواهید گرفت👌
بسم الله الرحمن الرحیم 🍀
همین امروز، جهت عادتسازی در حرفهی نوشتن، حداقل تا ۲۰۰ کلمه بنویسید.
واژهی امروز:
«دَرْک»
#باشگاه_نوشتن
#چالش
https://eitaa.com/Writingskills
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁هوا بس ناجوانمردانه سرد است...
https://eitaa.com/Writingskills
#تمرین
📝 نویسندگی خلاق
🌴در یک تا سه پاراگراف بهترین و خوشایندترین تجربهٔ خود را از نوشتن بنویسید.»
✍️ بهترین تجربهام...
https://eitaa.com/Writingskills
مهـــارتهای نویسنــدگی
#تمرین 📝 نویسندگی خلاق 🌴در یک تا سه پاراگراف بهترین و خوشایندترین تجربهٔ خود را از نوشتن بنویسید.
تمرین هفتگی رو دریابید دوستان😍
من اینجام 👇برام بفرستید.
https://eitaa.com/z_ansarizade
هدایت شده از آرامش !
بیکلام.mp3
3.75M
صدایم ثانیه به ثانیه
تحلیل میرود
و درد و بغض
رمق چشمانم را میرباید،
بهگونهای که
توان گشودن پلک را ندارم؛
تا نگاهت کنم
تا صدایت کنم
تا عذابت کنم.
کاش بودی و بر سر بالینم
مرهم میشدی
بر قلبِ صدتکهام.
کاش خود میفهمیدی
جراحت این دل را
و وخامت حالِ این تن را؛
و تنهایِ تنها
در این عصرِ دلهرهآورِ مهر
در این اتاق تاریک
بینور و بیهیاهو،
عیادت میکردی من را
به عاشقانهترین حالت.
✍🏻 مطهره ناطق
#قلبُ_قلم
#آشفتگی
مطهره جان، دختر عزیز جوانهای منه😍
از نویسنده های خوشذوق، شاعر و فعال گروه نوجوان های جریان...❤️
از کانالش دیدن کنید.
📱 لایو استاد معماریانی
❓چرا نسبت به کارهایمان بیانگیزه میشویم؟
🔸 موضوع: #مدیریت_انگیزهها
📆 یکشنبه ۲۳ مهرماه ساعت ۱۹
🔸 در کانال نظم فکری در ایتا:
🆔 @nazmefekri
⏱ همین الان گوشیتون رو کوک کنید که از دستش ندید⌛️
نویسنده های عزیز!
⁉️شما هم تا بحال بی انگیزه شده اید؟
⁉️وقتی بی انگیزه می شوید چطور سطح انرژی تان را مجدداً افزایش می دهید؟
⁉️ وقتی حال و حوصلهٔ نوشتن ندارید، چطور بر این احساس غلبه می کنید؟
برای پاسخ به این سوالات فردا شب، لایو بالا 👆 را از دست ندهید.
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
«کاجهای زیادی بلند.
زاغهای زیادی سیاه.
آسمانِ به اندازه آبی.
سنگچینها، تماشا، تجرد.
کوچهباغ فرا رفته تا هیچ.
ناودانِ مزین به گنجشک.
آفتابِ صریح.
خاکِ خوشنود.
چشم تا کار میکرد
هوش پاییز بود.
ای عجیب قشنگ !
با نگاهی پر از لفظ مرطوب
مثل خوابی پر از لکنت سبز یک باغ،
چشمهایی شبیه حیای مشبک،
پلکهای مردد
مثل انگشتهای پریشان خواب مسافر !
زیر بیداری بیدهای لب رود
انس
مثل یک مشت خاکستر محرمانه
روی گرمای ادراک پاشیده میشد.
فکر
آهسته بود.
آرزو دور بود
مثل مرغی که روی درخت حکایت بخواند.
در کجاهای پاییزهایی که خواهند آمد
یک دهان مشجر
از سفرهای خوب
حرف خواهد زد؟..»
✍سهراب سپهری
https://eitaa.com/Writingskills
مهـــارتهای نویسنــدگی
#تمرین 📝 نویسندگی خلاق 🌴در یک تا سه پاراگراف بهترین و خوشایندترین تجربهٔ خود را از نوشتن بنویسید.
#تمرین
#دست_نوشته
"به نام او که یادش آرام بخش جانهاست"
پشت درِ اتاق عمل نشسته ام .ترس و نگرانی به تمام وجودم چنگ انداخته است.
کمتر از 48ساعت از عمل قلب بازش نگذشته که برای برداشتن آپاندیس دوباره رفته اتاق عمل.
فقط حرف زدن باخدا آرامم می کند.
اما نه با زبان که با نوشتن!
آه...وقتی اسم همراه بیمار اعلام شد
کیف دستی ام را به یکی سپردم و برای امضاء فرم رضایت از عمل بسرعت خودم را رسانده بودم.
برای یافتن تکه کاغذی ...خودکاری.....
.به اطرافم چشم می چرخانم.
این طبقه فقط یک اتاق عمل دارد و یک سالن انتظار کوچک با تعدادی صندلی فلزی..همین و بس!
ناخودآگاه دست توی جیب مانتویم
می برم. در یکی تقویم جیبی و در آن یکی تکه مداد کوچکی است.
انگار دنیا را به من داده اند.
شروع به حرف زدن با خدا می کنم
تک تک حروف و کلمات از قلبم به چشم می آیند و با ردٌ مدادم، جان می گیرند.
می نویسم ...
مطمئنم که بیمارم در آغوش لطف توست و تو خواسته ای
که همه ی قطعات معیوبش را بردارند و بیمارم را سالم تحویل دهند....
من آرام و سبک به انتظار می نشینم.
و اصلا شبیهِ قبل از نوشتنم نیستم.
من دوباره به معجزه ی قلم و نوشتن
ایمان می آورم.📝📖
✍#زینب_ذوالفقاری
#مرداه_ماه_1395
#بیمارستان_شهید_رجایی_تهران
مهـــارتهای نویسنــدگی
#تمرین 📝 نویسندگی خلاق 🌴در یک تا سه پاراگراف بهترین و خوشایندترین تجربهٔ خود را از نوشتن بنویسید.
#دست_نوشته
#تمرین
بهترین تجربه ام..
توی نماز خانه بودیم. آقای رضایی از نیروی انتطامی سخنرانی داشت. همان لحظه خبر رسید که کلاس انشا داریم. راستش من یکی که سوختهی رفاقت بودم نتوانستم تحمل کنم. رفیقم را قال گذاشتم و الفرار. البته عشق و علاقه ام به خانم توانایی هم بی تاثیر نبود.
در را باز کردم و دیدم همه مشغول نوشتن اند. خانم توانایی گفت: یالا بدو بیا یکی انتخاب کن و بنویس. سریع موضوعات را از بغل دستی گرفتم و یکی را انتخاب کردم و شروع به نوشتن کردم. راستش اولین بار بود دست به قلم میشدم. انتخاب کردم:
کافه انبار جمله های عاشقانه است
وقتی تمام شد اولین نفر من دست بلند کردم. و تنها کسی که از اولین جلسهی انشا بیست گرفت منی بودم که اولین بار بود مینوشتم.
و معجزه ی قلم را از آن روز فهمیدم. استارت زدم و تا الان هم با قلم رفیقم.
📝 فاطیما
دیگر دستانم توان نگه داشتن چمدان ها را نداشت و پاهایم توان نگه داشتن من را،با زانو بر روی آسفالت داغ باند فرودگاه فرود آمدم با چشمانی لبریز از اشک شوق به خودم خوش آمد می گفتم ، بعضی از همسفران با تعجب نگاهم می کردند ،بعضی بی تفاوت رد می شدند ،بعضی تعارف کمک میکردند و فقط دو سه نفر که گویی حال و روز شأن مثل من بود رفتارم را درک می کردند
،مگر میشود بیست سال از مام وطن دور باشی ،در دیاری با ظاهری مدرن و باطنی پوسیده و زنگار زده تحصیلات عالیه ات را بگذرانی حتی به مراتب علمی و جایگاه خوبی هم رسیده باشی اما باز احساس کمبود کنی ،آری میشود تجربه اش کرده ام سال های سال در مکانی زندگیم را گذراندم که متعلق به آنجا نبوده ام ،آسایش زندگی فروان بود اما آرامشش؟؟؟
این واقعیت شهر فرنگ است که با تمام وجود درکش کردم و تصمیم گرفتم برگردم،
با یک بلیط بکطرفه برای همیشه، گنجایش تنهایی من پر شده بود، بهتر است بگویم لبریز شده بود
،با اینکه همکاران و دوستان ظاهرأ ایرانی که دیگر رفتار و ظاهرشان عطر و بوی دلنواز یک ایرانی اصیل را نداشت بسیار سرزنشم کردند و تمام سعیشان را کردند تامنصرفم کنند اما نشد، دلم برای ایرانم با تمام نقاط ضعفش که خوشبختانه به همت دلسوزانش رو به کمرنگی است و تمام نقاط قوتش که باز هم خوشبختانه باعث افتخار ،نام آوری و اقتدار در عرصه جهانی شده تنگ شده بود،دوست داشتم بیایم و نقشی هر چند کوچک در پر رنگ تر شدن نقاط قوتش ایفا کنم.
«هیچ جا خونۀ خود آدم نمیشه» این جمله را بارها و بارها شنیده بودم خصوصاً زمانی که تصمیم به مهاجرت گرفته بودم ،و من این حقیقت را با بند بند وجودم درک کردم.
نزدیک تحویل سال نو بود که رسیدم درب منزل ،خواستم بهترین عیدی سال را که می دانستم چقدر منتظرش بودند به خانواده ام بدهم.ساعتم را نگاه کردم فقط یک دقیقه مانده بود همراه تمام هموطنانم دعای تحویل سال را همانجا پشت در زمزمه کردم،صدای شادی و توپ تحویل سال و خنده که کوچه را فرا گرفت ،آیفون را زدم و اینبار صدای جیغ و شادی عزیزانم از غافلگیری حضورم بود که غالب شد بر فضای کوچه.
« درک »
📝یاس
#باشگاه_نوشتن
#چالش
بنر های گالری کوچه های هنر را در جای جای شهر که می دیدم لبخند رضایت روی لبانم ظاهر می شد ،چقدر ما آدم ها عاجز هستیم از درک علت بعضی اتفاق های پیرامونمان که گاهأ به ظاهر تلخ هستند اما در واقع مقدمه ای برای یک پایان شیرین.
کسی چه می دانست که گم شدن تلفن همراه گرانقیمتی را که دو سه ماه پیش پدر برای تولدم خریده بود و پیدا شدنش سبب ایجاد جرقه ای در ذهن یک گروه هنری شود برای خلق آثار هنری زیبا وخدمت رسانی به اهالی چند کوچه در یک منطقه محروم که چهره ی بیروح و خسته در و دیوار های محله اشان را تبدیل کنند به دیوار های رنگی با طرح های شاد و فرهنگی و محله را باصفا تر کند،محله ای که یکی از ساکنان محترمش تلفنم را پیدا کرده بود و با آخرین تماس که شماره پدر بود زنگ زده و با هم قرار گذاشته بودند که من را غافلگیر و خوشحال کنند ،آن روز بعد از پایان کلاس های دانشگاه همراه پدر طبق قرار قبلی به محله اشان رفتیم و آن ها بعد از یک پذیرایی گرم تلفن همراهم را آوردند وشگفتانه اشان را رو نمایی کردند، واقعاً خوشحال شدم و این شد که تصمیم گرفتم به پاس محبتشان با همراهی مالی پدر و حضور هنری دوستانم دیوار های خاک گرفته آنجا را تبدیل کنیم به دیوار های رنگی و چشم نواز و البته که یک گالری رایگان برای یک گروه هنری جوان و یک نمایش عمومی رایگان برای همۀ مردم ،یک ایدۀ دو سر برد .
«دیوار رنگی»
📝یاس
#باشگاه_نوشتن
#چالش
مهـــارتهای نویسنــدگی
📱 لایو استاد معماریانی ❓چرا نسبت به کارهایمان بیانگیزه میشویم؟ 🔸 موضوع: #مدیریت_انگیزهها 📆 یکش
اینو یادتون نره..😉
الان شروع میشه