مهـــارتهای نویسنــدگی
#تمرین 📝 نویسندگی خلاق 🌴فقط 3 خط دربارۀ راه و جاده مورد علاقهتان بنویسید. 📌اگر دوست داشتید
#تمرین ارسالی🎉
«پاکت سیگارش را از جیبش بیرون آورد و تکیهاش را به ماشین داد، یک نخ را گوشه لبش گذاشت و به دریا خیره شد، انگار موج های دریا اجازه نمیداد که سبزی جنگل پشت سر را ببیند. نزدیکش رفتم میدانستم در آن امواج چه میبیند که یادش میرود مرحله بعدی روشن کردن سیگار است.
دستم را روی شانه اش گذاشتم، زیر چشم مرا نگاه کرد و دوباره به دریا خیره شد و گفت: این دریا دیگر مال ما نیست _ و اشک در چشمانش حلقه زد
گفتم: تا سربازان روس نرسیدند راهی شویم
چشمانش را پاک کرد و سوار جیپ شد
و دریا را به همراه جنگلش رها کردیم و برگشتیم.»
👌مرحبا
این یک صحنه است. یک صحنه داستانی!
خوب دقت کنید: گفتگو داره، شخصیت داره،
مکان مشخصه، طرح داستانی داره و تعلیق
داستانی هم ایجاد میکنه.
اینجوری بنویسین 😊
https://eitaa.com/Writingskills
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☔️چترم را
کنار ایستگاهی در مه
جا گذاشتهام
خیس و خسته آمدهام
و حالا
شاعر که نه،
بارانم!!
نجوا رستگار
https://eitaa.com/Writingskills
ســــلام بعدازظــهر تون بخیــــر.
یادتونه که گفته بودم یک خبری
دارم؟!...
.
خبر مربوط به دیروزه 👌....
پس از اشتراک خـــبر ....اینو
هم بگم که انشاالله امشب
بررسی تمام ارســـــالیها رو
توی کانال میذارم.
این دو روز واقعا سرم شلوغ
بوده و به خیــــلی از کـــارها
نرسیدم...☺️
💐💐💐💐💐💐
🪴یک عصرانه مهمان صاحبخانه...
به نیابت از همهی عاشقان زیارتش:
«السلام علیک یا علی بن موسی الرضا ع»
https://eitaa.com/Writingskills
❤️چه مصرعهای زیبایی و چه پردههای باشکوهی.... به ولادت آقا نزدیک میشیم..❤️
https://eitaa.com/Writingskills
#دست_نوشته
خیلی وقت است که در انتظار روشنایی و نور خورشید هستیم که جرقه ای بزند و فرجی برساند
چند وفتی میشود که مردم در کویر دل خود مانده اند ، مانده ایم در کویری که تاریکی بر آن چنبره زده و مانع دیدگانمان شده است .
با وجود تاریکی ، کویر را کورکورانه میگردیم و هنگامی که به یکدیگر برخورد کردیم عصبانی شده و بد و بیراه به هم میگوییم
مردم همگی خسته اند در قبال این تاریکی !تاریکی که سبب گمشدنمان در این کویر بیرحم شده است .
امیدوارم در اثنای این مردم جاهلی وجود نداشته باشد که چشمانش به این تاریکی عادت کند و در هنگام طلوع خورشید ، خورشید را به عنوان منبع روشنایی قبول نکند که اگر اینگونه باشد دنیا به فنا میرود
"طلوع خورشید "
مهـــارتهای نویسنــدگی
#دست_نوشته خیلی وقت است که در انتظار روشنایی و نور خورشید هستیم که جرقه ای بزند و فرجی برساند چن
#دست_نوشته
📜ارسالی دوست خوبمون
🍀متنی ادبی با زبانی استعاری.
پس از کلمهی امیدوارم، جمله از لحاظ دستوری درست نیست یا علائم نگارشی اون جایگذاری نشده برای همین ریتم خواندن رو کند کرده.
🍀اواسط پاراگراف دوم هم که دوبار کلمه خورشید اومده بهتره یکی ش تغییر کنه و واژهی هم معنی برای اون بکار بره.
تکرار کلمه اون هم پشت سرهم جایز نیست.
به علت اینکه متن کوتاه بود، بیشتر از این نمیتونم راجع به قلم نویسنده نظر بدم.
موفق باشی 💐
«من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
در دلِ من چیزی است، مثلِ یک بیشهی نور، مثلِ خوابِ دمِ صبح
و چنان بیتابم، که دلم میخواهد
بِدَوم تا تهِ دشت، بروم تا سرِ کوه...»
https://eitaa.com/Writingskills
سلام... روز آفتابی تون بخیر
حالــــتون خوبه؟ انشاءالله
که خوبید و سرحال و پــــر
انرژی....
.
چنــد روزی نبـودم، بشـدت
درگیر بیماری و امتحـانـات
بچهها... این مـوقــع ســال
همیـشه همین بحـــران از
راه میرســه و.... 🥲😶
گاهـــی ایموجیها واقعا
بهتر شرایـط رو توصیف
میکنن...👌
https://eitaa.com/Writingskills
راستی چه خبر از ایشون؟؟!
میشناسین که... نه؟
اسمش رو گذاشتیم👈 چسبک.
گفتیم اگر یک ذره تنبلی کنین،
میچسبه به قلم و خودکار تون..
👈به حرفهای امروز مون ربط
داره....
https://eitaa.com/Writingskills
مهـــارتهای نویسنــدگی
#تمرین 📝 نویسندگی خلاق 🌴فقط 3 خط دربارۀ راه و جاده مورد علاقهتان بنویسید. 📌اگر دوست داشتید
خب بریم سراغ کارهای عقب افتاده مون...
یکی از دوستان خوب مون، این متن رو
برای تمرین هفته فرستادن و نظر خودشون در این رابطه جالبه... ببینید👇
#ارسالی
قدم هایم را یکی پس از دیگری روی شن های روان میگذارم.
به هر طرفی که میروم انگار بیراهه ای جدید رو به رویم سبز میشود، کویر بود و کویر...
خورشید عاشقم شده بود و باد شن ها را به رقص در میآورد، بیچاره من که عروس بخت برگشتهی این صحنه های مبهم بودم.
زانوانم ناله میکردند و التماس که بمان اندکی صبر کن...
ناگاه زانو زدم در برابر عظمت افق و خیره شدم به سراب های پی در پی...
فریاد زدم: کمک..!
باید از اینجا میرفتم من هنوز زنده ام...
صدایم نپیچید. فرار کرد...
خدا بود؟ صدایم را دزدید پاسخ داد فقط بهش فکر کن...
فکر؟ به جایی که باید میبودم؟
چشمانم را بستم.
قدم هایم را یکی پس از دیگری روی آسفالت سخت جاده میگذارم درختان سپیدار سر به فلک کشیده اند.
ریه ام پر شده از اکسیژن، خورشید هنوز طلوع نکرده، گرگ و میش شده آسمان...
در امتداد جاده میدوم هوا خنک است باد لای گیسوان سیاهم میپیچد فریاد میزنم...من زنده ام...
می ایستم دم و بازدم، جریان خون طول تمام رگ هایم را میدود، قطرات شبنم روی صورتم آهسته آهسته شکل میگیرند.
..........
چشمانم را باز میکنم. دراز کشیده ام روی زمین، آسمان آبی تر از همیشه شده و پرتو های خورشید از لابه لای شاخ و برگ درختان راه باز کردند تا بیفتند روی صورت من و من را بیدار کنند، صدای شرشر رودخانه باعث حرکت سرم به چپ میشود، بلند میشودم دستانم را فرو میکنم در آب، یخ میزند انگشتانم، قطرات آب را پرتاب میکنم روی صورتم و بلند میخندم...
دستی به گیسوان پریشانم میکشم و میبافمشان، خرگوش سفیدی خیره نگاهم میکند میایستم کوله ام را روی پشتم میگذارم و کل مسیر را تا خانه درختی ام میدوم خرگوش میشود همبازی ام و کل مسیر را دنبالم میدود...
(قرار بود سه خط درمورد جاده بنویسم اما اینطور شد، برای خودش یک مسیر دیگه ای رو رفت....)
خووووووب اومدم دوباره 😊
به پیام دوستمون دقت کردید؟
مهم همینه که نوشتن رو ادامــه
بدید... اوایــل کــار نویـسنــدگی
خصوصا در نوشتن داستان این
مدل اتفاقات زیاد میافته و کاملا
هم طبیعیه...
پس اینطور مواقع فقط ادامه بدید
و اگر هم دوست نداشتید یا از نظر
شما متن بدی شد، به قصد تمـریــن
انجامش بدید.