8.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 در شب #شهادت_امام_هادی علیه السلام فیلمی کمتر دیده شده از آخرین غبارروبی حرم امام هادی(علیهالسلام) توسط شهید #حاج_قاسم سلیمانی در سامرا
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهادت امام هادی علیه السلام تسلیت
ان شاءالله به زودی زیارت عتبات روزیمان شود
امام هادی علیه السلام فرمودند:
به جای حسرت و اندوه برای عدم موفقیت های گذشته با گرفتن تصمیم و اراده قوی جبران کن
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
10.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حرکات نمایشی «زنان یگان ویژه پلیس»
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#بامن_بمان_17
در همین حین صدای زنگ بلند شد
در را باز کرد که قامت مادر منصور جلوی رویش نقش بست
اخم ریزی کرد و گفت:
_سلام خاله
شرمسار به زمین نگاه کرد:
_سلام پسرم
خیلی با خودم کلنجار رفتم ک بیام یا نه روم نمیشد بیام.
گفتم شاید به خاطر نادونی پسرم منو خونه راه ندید و سنگ روی یخ بشم.
کمیل نگاهی به صورت چروک افتاده خاله اش انداخت ک در نگاه نگران مادرانه اش گره خورد
لبانش را به اجبار کش داد و سعی کرد لبخند بزند:
_این چه حرفیه خاله، تو ک تقصیری نداشتی.
منصور سه چهار ساله ک دیگه با شما رفت وامد نداره.
-درسته دیر اومدم ولی،باور کن خیلی شرمندم کمیل جان.
منصور اگه اون کوفت و زهرماری هاشو کنار میزاشت ک الان کنار پدرش بود نه کنار دوستای لات و لوتش.
بغض ش را فرو خورد وچادرش را جلوتر کشید:
-هوا یکم سرده خاله،بیا داخل.
مهم خود منصوره ک اگه گیرش بیارم ...
خاله اش با گریه جلوی در زانو زد و گفت:
_درسته پسرم خطاکاره
درسته سرت کلاه گذاشته ولی منم مادرم
توروخدا ببخشش، تورو به جدت قسم.
مادر کمیل ک دورتر ایستاده بود دیگر نتوانست طاقت بیاورد و سمت او خیز برداشت:
_چی از جون پسرم میخوای خواهر.
پسرت حسابی حقشو گذاشت کف دستش.
من جای تو بودم اسم همچین بچه ای رو از شناسنامم خط میزدم تا اینکه براش طلب بخشش کنم.
در را محکم کوبید و با تشر گفت:
_تا وقتی من نخوام کمیل حق نداره کسی رو ببخشه.
یبار از مهربونی پسرم سواستفاده کردید بسه.
کمیل دو زانو روی زمین نشست که مادرش گفت:
_کمیل؟ پسرم خوبی؟
سرش را تکان داد و گفت:
_میخوام تنها باشم.
سینی چایی را برداشت و به استکان دست نخورده کمیل خیره شد.
***
نرگس با شنیدن صدای بهم خوردن در از جایش بلند شد و پرسید:
_خاله رفت؟
-اره.
مامان کو؟
-تو اشپزخونس، از وقتی اومده تو
نیم ساعته با استکانا ور میره.
من که میگم اصلا حواسش اینجا نیست.
صدای زنگ گوشی نرگس بلند شد که سراسیمه قطع کرد.
کمیل متعجب پرسید:
_چرا جواب ندادی؟
دست پاچه گفت:
_هیچکی نبود داداش،من میرم تو اتاقم.
#ادامه_دارد....
#بامن_بمان_18
سمت اشپزخانه رفت و رو به مادرش:
_چرا اینقدر کلافه شدی مامان جان،
فکر نمیکردم با اومدن خاله اینقدر بهم بریزی.
غصه ی چیزی رو نخور مادر من،مهم منم که بعد گذشت یه ماه سعی دارم فراموش کنم همه چی رو،هرچند خیلی سخته
مادرش با بغض سمتش برگشت :
_به خاطر یه چیز دیگه بهم ریختم
-چی شده
باز کسی چیزی گفته؟
-سمانه.. داره نامزد میکنه!!
انقدر جا خورد ک فکر کرد اشتباه شنیده:
-چی؟
-قراره سوم فروردین با پسرعموش نامزد کنه.
دایی جلال زنگ زد خبر داد.
سعی کرد احساساتش را مخفی نگه دارد، برای همین با بی تفاوتی گفت:
_خوشبخت بشه!
-فقط همین کمیل؟ اون قرار بود زن تو بشه، قرار بود عروس من باشه،حالا میخوان به یکی دیگه بدنش.
-گفتن این حرفا دردی رو دوا نمیکنه مادر، من فراموشش کردم ،فعلا ذهنم فقط سمت پیداکردن منصوره.
کمیل از اشپزخانه خارج شد خواست سمت اتاقش برود ک با ازاده رو به رو شد.
پس او هم حرف های انهارا شنیده
از کنار آزاده گذشت وارد اتاقش شد در را محکم بست و به ان تکیه داد.
احساس میکرد چیزی از وجودش جدا شده.
تحمل این فشار روحی برایش سخت بود.
دعا میکرد که در این کشمکش روحی ایمانش را از دست ندهد.
پشت میزش نشست و سرش را میان دستانش گرفت.
تمام خاطراتش با سمانه از کودکی تا به ان روز را مرور کرد.
سمانه برایش نقطه ای نامفهوم بود که دیگر معنایی نداشت.همه چیز تمام شده بود.
گاهی وقت ها به ذهنش میرسید از این سرنوشت تلخش به خدا شکایت کند و بگوید، چرا درست یک ماه قبل ازدواجش با دختری ک عاشقش بود باید منصور ان بلا را سرش بیاورد و مجبور شود با آزاده ازدواج کند.؟!
اما بعد خودش را تسلیم حکمت و امر خداوند میکرد و برای حفظ ایمانش دعا...
#ادامه_دارد....
امروز تولد فرشته ای آسمانی است.
💐💐💐
او به دنیا آمد تا یکی از حماسه سازان قرن چهاردهم هجری شمسی باشد
وبه ندای سید و سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین لبیک بگوید.
🌼🌸💐
توشمعی و پروانه به دورت درطواف
خون خود را هدیه کردی در مصاف
💐💐💐
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌼🌸🌺
شهید سید محمد رضا قدیری
🌸🌷💐
فرزند سید مهدی
🌼🌸🌹
ولادت.1348
🌼🌸💐
شهادت.1365/11/5
🌼🌸🌷
درسن .17سالگی
🌼🌸🌹
محل شهادت.شلمچه
🌼🌼🌼
روحش شاد و یادش گرامی
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#شبتون_علوی💐🌿
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ اللهِ أَنْتَ أَوَّلُ مَظْلُومٍ وَ أَوَّلُ مَنْ غُصِبَ حَقُّهُ صَبَرْتَ وَ احْتَسَبْتَ حَتَّى أَتَاکَ الْیَقِینُ فَأَشْهَدُ أَنَّکَ لَقِیتَ اللهَ وَ أَنْتَ شَهِیدٌ عَذَّبَ اللهُ قَاتِلَکَ بِأَنْوَاعِ الْعَذَابِ وَ جَدَّدَ عَلَیْهِ الْعَذَابَ جِئْتُکَ عَارِفا بِحَقِّکَ مُسْتَبْصِرا بِشَأْنِکَ مُعَادِیا لِأَعْدَائِکَ وَ مَنْ ظَلَمَکَ أَلْقَى عَلَى ذَلِکَ رَبِّی إِنْ شَاءَ اللهُ یَا وَلِیَّ اللهِ إِنَّ لِی ذُنُوبا کَثِیرَةً فَاشْفَعْ لِی إِلَى رَبِّکَ فَإِنَّ لَکَ عِنْدَ اللهِ مَقَاما مَعْلُوما وَ إِنَّ لَکَ عِنْدَ اللهِ جَاها وَ شَفَاعَةً وَ قَدْ قَالَ اللهُ تَعَالَى وَ لا یَشْفَعُونَ اِلّا لِمَنِ ارْتَضَى
سلام بر تو اى ولى خدا، تو نخستین ستمدیدهاى، و نخستین کسىکه حقّش غصب شد، صبر کردیو به حساب خدا گذاشتى تا مرگت رسید، شهادت مىدهم که تو خدا را ملاقات کردى. درحالىکه شهید بودى، عذاب کند خدا کشندهات را به انواع عذاب، و بر او عذاب را تازه کند، به سویت آمدم، شناساى به حقّت، و بیناى به شأنت، دشمن با دشمنانت و آنکه به تو ستم کرد، ان شاء الله بر این عقیده پروردگارم را ملاقات کنم، اى ولى خدا، مرا گناهان زیادى است، از من نزد پروردگارت شفاعت کن، که تو را پیش خدا جایگاه معلومى است، و تو را به درگاه خدا آبرو و حق شفاعت است، و خداى تعالى فرموده است: و شفاعت نکنند جز براى کسی که او پسندد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398