حفظ آثار شهدای دستجرد
#فرار_از_مدرسه
#راوی_خواهرگرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسینعلی_هاشمپور
برادرم حسینعلی کلاس سوم دبستان بود یک روز به همراه شهید محمدعلی هاشمپور و شهید حسنعلی هاشمپور (فکر می کنم یا به علت سختگیری معلمهای قدیم یا بخاطر بازیگوشی)
از مدرسه فرار کرده بودند. یک دفعه نگاه کردیم دیدیم حسینعلی و محمدعلی و حسنعلی هر سه به سمت صحرا به سرعت می دوند و پشت سرشان هم معلمشان با دانش آموزان به دنبالشان می دوند که آن سه را بگیرند؛ ما هم از همه جا بیخبر رفتیم به دنبال معلم و دانش آموزان که بفهمیم چه اتفاقی افتاده است که آن سه نفر در حال فرار هستند و معلمشان هم به دنبالشان است. آنها بدو ما بدو اما آنقدر سریع می دویدند که هیچ کس به پای آنها نرسید. شاید سه یا چهار متر فاصله معلم با بچه ها بود اما نفس کم آورد و رهایشان کرد. وقتی دیدیم نمی توانیم بچه ها را متوقف کنیم همگی برگشتیم ؛ این قضیه بود تا آفتاب غروب کرد و هوا تاریک شد و هر چه پدر و مادرم منتظر شدند که حسینعلی به خانه برگردد خبری نشد. پدرم رفت سراغ پدر شهید محمدعلی هاشمپور که عموی ما بود و گفت: حسینعلی هنوز به خانه برنگشته است نگرانیم؛ عمویم گفت: خب محمدعلی ماهم هنوز برنگشته است ماهم منتظریم. بعد باهم به منزل شهید حسنعلی هاشمپور رفته بودند که همسایه بودیم. پدرم از حاج آقا رضا پدر شهید حسنعلی هاشمپور پرسیده بود حسنعلی شما منزل است؟ گفته بود نخیر هنوز به خانه برنگشته است. آن وقت فهمیدیم که هر سه برنگشتند و هرجا هستند باهم هستند. خانواده ها شروع کردند پیگیر شوند و به دنبالشان بگردند تا پیدایشان کنند. قدیم در روستا برق هم نداشتیم و فانوس به دست در تاریکی شب کلی گشتند تا فهمیدند رفتند توی مسجد کوچک محل و از سرما زیر گلیم مسجد خوابیدند و خوابشان برده بود و قدیم امکاناتی در مساجد نبود. فقط یک گلیم قدیمی پهن بود و چندتا مهر که نماز بخوانند. بچه ها همان گلیم را بجای رختخواب استفاده کرده بودند و از ترس اینکه مورد سرزنش خانوادهایشان قرار نگیرند تصمیم گرفته بودند شب را بیرون از خانه بمانند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#نماز_و_روزه
#راوی_برادرزاده_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#اکبر_احمدی
یکی از ویژگی های خاص شهید اکبر احمدی این بود که ایشان به اعتقادات دینی و مذهبی خیلی مقید بود و به واجبات مثل نماز اول وقت و روزه اهمیت خاصی می داد و به گفته ی اطرافیان شهید بیشتر اوقات را روزه می گرفت. و سعی می کرد با روزه گرفتن نفس خود را سختی دهد و از گناه دوری کند تا بخدا نزدیکتر شود و از ثواب بی شمار روزه داری بهرمند گردد و بیشتر ساعتهای عمر خویش را مهمان ویژه ی خدا باشد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
سلام و درود خدا بر مادران شهدا که راویان برحق شهدا هستند.
مادری که دو فرزندش تشنه شهید شدن، این حوض رو بین دو مزار درست کرد و همیشه پر از آب نگهش داشت!
حالا هم که این مادر از دنیا رفته، مردم راهش رو ادامه میدن....
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
سلام خدا بر شهیدان راه حق 🌷
عماد رضا وسلما جمشیدی فرزندان شهید مدافع امنیت مهدی جمشیدی 🌷
شادی روح شهدا صلوات 🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
13.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥روایت شهید سلیمانی از اتاق عملیات حزبالله با حضور ایشان، سید نصرالله و عماد مغنیه در آخرین مصاحبه با سایت رهبر انقلاب
🔹بازنشر به مناسبت سالگرد شهادت شهید عماد مغنیه 🌹
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
📸امروز پانزدهمین سالگرد شهادت یکی از برجستگان تربیت یافته در مکتب امام روح الله و فرماندهی بینظیر است؛ شهید عماد مغنیه ، رضوان الله علیه.
«علی صمدزاده»
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
3.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 شهیدی که از کانال حنظله زنده برگشت.
🔹 سخنان شنیدنی
#شهید_مجید_پازوکی
درخصوص شهید محمودوند
و دوری از شهرت این دو شهید درکلیپ مشخص است...
◇ #شهید_علی_محمودوند
در ۲۲ بهمن سال ۱۳۷۹ همزمان با عید قربان بر اثر انفجار مین با سجدهای خونین در قربانگاه #فکه به شهادت رسید و به دوستان شهیدش در کانال حنظله پیوست.
#جستجوگر_نور
#جانباز_شهید_علی_محمودوند🌷
#سالروز_شهادت
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
📌 ماجرای خوابی که حاج قاسم بعد از شهادت
شهید زینالدین دید
🔹️ هیجانزده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟ همین چند وقت پیش، توی جاده سردشت؟»
◇ حرفم را نیمهتمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانیاش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسههاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زندهن.»
◇ عجله داشت. میخواست برود. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه میخوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمندهها برسونم.»
◇ رویم را زمین نزد و گفت: « قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی که میگم زود بنویس.»
◇ هولهولكی گشتم یک برگه كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم»
◇ بنویس: «سلام، من در جمع شما هستم» همین چند كلمه را بیشتر نگفت.
◇ موقع خداحافظی به او گفتم: «بیزحمت زیر نوشته رو امضا كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. زیرش نوشت: «سیدمهدی زینالدین»
◇ نگاهی بهتزده به آن كردم و با تعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی»
◇ سید مهدی گفت: « اینجا بهم مقام سیادت دادن.»
◇ از خواب پریدم. موج صدای مهدی هنوز توی گوشم بود «سلام من در جمع شما هستم»
#زین_الدین
#حاج_قاسم
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398