گفت:
_تو خیلی خوبی..خوش اخلاق،مهربون، مؤدب، باحیا،باایمان، زیبا...هرچی بگم کمه..ولی بخاطر دل من...شاید خیلی زود تنها بشی...من هر کاری کردم نتونستم بهت علاقه مند نشم.نتونستم فراموشت کنم.
عجب!! پس عذاب وجدان داشت.
سرشو انداخت پایین و با پاش سنگ ها رو جا به جا میکرد.
بهش نزدیکتر شدم.دست هاشو تو دستم گرفتم. دست های مردی که همسرم بود و عاشقانه دوستش داشتم.
جا خورد. دست هاشو کشید ولی محکم تر گرفتمش.تو چشمهاش نگاه کردم.اونقدر صبر کردم تا امین هم به چشمهای من نگاه کنه.وقتی چشم تو چشم شدیم،بالبخند گفتم:
_پس همدردیم.
سؤالی نگاهم کرد.با حالت شاعرانه گفتم:
_درد عشقی کشیده ام که مپرس.
جدی گفتم:
_تو که مجبورم نکرده بودی.
-ولی اگه من...
-اون وقت هیچ وقت نمیفهمیدمش.
بازهم سؤالی نگاهم کرد.با لبخند گفتم:
_درد عشقو دیگه.
لبخند غمگینی زد.سرشو انداخت پایین.
-امین
-بله
باخنده گفتم:
_ای بابا! پنج بار دیگه باید صدات کنم تا اونجوری که من میخوام جواب بدی؟
لبخند زد.سرشو آورد بالا با مکث گفت:
_جانم
گفتم:
_نمیخوای عروس خوشگل و مؤدب و خوش اخلاق و مهربون و باحیا تو به پدرومادرت معرفی کنی؟
لبخندی زد و گفت:
_بریم.
اول رفتیم سر مزار مادرش آرامگاه بانو مهری سعادتی.همسر شهید ایمان رضاپور.
امین بابغض گفت:
_سلام مامان،امین کوچولوت امروز داماد شد. میدونم عروستو بهتر از من میشناسی. آوردمش تا باهات آشنا بشه.
نشستم کنار امین.گفتم:
_سلام..وقتی امین میگه مامان،منم میگم مامان، البته اگه شما اجازه بدید.
بعد از فاتحه،باهم برای شادی روح مادرش سوره یس و الرحمن خوندیم
گفتم:_امین
نگاهم کرد.
-جانم
لبخند زدم.گفتم:
_بیا پیش مادرت باهم قول و قراری بذاریم.
-چه قول و قراری؟
-هر وقت پیش هم هستیم جوری رفتار کنیم که انگار قراره هزار سال با هم باشیم. تولحظه زندگی کنیم. بیخیال آینده،باشه؟
-باشه.
-یه قولی هم بهم بده.
-چه قولی؟
-هر وقت خواستی بری اول از همه به من بگی.حداقل دو هفته قبل از رفتنت.
یه کم مکث کرد.گفت:
_یه هفته قبلش.؟!
بالبخند گفتم:
مگه اومدی خرید چونه میزنی؟ باشه ولی اول به من بگی ها!
-قبول.
-آفرین.
رفتم رو به روش نشستم.یه جعبه کوچیک از کیفم درآوردم و گرفتم جلوش.
-این چی هست؟
-بازش کن.
وقتی بازش کرد،لبخند عمیقی زد.انگشتر عقیقی که بهم هدیه داده بود؛با ارزش ترین یادگاری مادرش.
دست راستمو بردم جلوش که خودش تو انگشتم بذاره. لبخندی زد و به انگشتم کرد. دست هامو کنار هم گذاشتم و به حلقه و انگشتر با ارزشم نگاه میکردم.لبخند زدم. هردو برام با ارزش بودن.امین نگاهم میکرد و لبخند میزد.
بلند شد و گفت:
_بریم پیش بابام.
اما من نشسته بودم.به سنگ مزار نگاه کردم و تو دلم به مادر امین گفتم کاش زندگی منم شبیه زندگی شما باشه، شما بعد شهادت همسرتون دیگه تو این دنیا نموندین. کاش خدا به من رحم کنه و وقتی امین شهید میشه،من قبلش تو این دنیا نباشم. شهادت امین، امتحان خیلی سختیه برای من.
رفتیم پیش پدرش. رو به روم نشست.بعد خوندن فاتحه و قرآن،به من نگاه کرد.یه جعبه دیگه از کیفم درآوردم و بهش دادم.گفت:
_همه جواهراتت رو آوردی اینجا دستت کنم؟!
لبخند زدم و گفتم:
_بازش کن.
وقتی بازش کرد ،اول یه کم فقط نگاهش کرد. بعد به من نگاه کرد و لبخند زد.یه انگشتر عقیق شبیه انگشتر عقیق مادرش ولی مردانه،سفارش داده بودم براش درست کنن.
دستشو برد از جعبه درش بیاره،باجدیت گفتم:
_بهش دست نزن.
باتعجب نگاهم کرد.
-مگه مال من نیست؟!!
جعبه رو ازش گرفتم.انگشتر رو از جعبه درآوردم، بالبخند جوری گرفتم جلوش که فهمید میخوام خودم دستش کنم. لبخند زد و دستشو آورد جلو.خیلی به دستش میومد.با حالت شوخی دو تا دستشو آورد بالا و به حلقه و انگشترش نگاه میکرد؛مثل کاری که من کرده بودم.
نماز مغرب رو همونجا خوندیم.
بعد منو به رستوران برد و اولین شام باهم بودنمون رو خوردیم.
من با شوخی و محبت باهاش حرف میزدم.امین هم میخندید.
بعد شام منو رسوند خونه مون.
از ماشین که پیاده شدم، زدم به شیشه.شیشه ی ماشین رو پایین داد...
👇🔔 ادامه دارد ......
✍نویسنده : بانو مهدی یار
به نام خدا 🌸
ازسخنان مقام معظم رهبری امام خامنهای
جلسات بزرگداشت شهدا ادامه حرکت جهادی و ادامه شهادت است.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
23.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥مستند فرزند روحالله
🔹روایتهایی از زندگی و شهادت سید روحاللهعجمیان به دست اغتشاشگران
#شهدا
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
Mahmood:
🚨 ادارهی هیچ کشوری در دنیا، دشوارتر و پیچیدهتر از ادارهی ایران نیست.
🔰 هر لحظه باید بابت نعمت رهبر حکیم، شجاع و مدبّرمان سجده شکر بجا بیاوریم!
🌺 سلامتی آقامون صلوات
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
قول شفاعت ...
حضرت آیت الله خامنه ای در 18 آبان 1385 طی سفری که به استان سمنان داشنند، ضمن دیدار با خانواده های شهدا و ایثارگران سخنانی ایراد نمودند. در بخشی از این سخنرانی یادی کردند از سه شهید:
🌴 آن سه نوجوانى که از مهدى شهر با هم پیمان مى بندند که هر کدام شهید شدند، آن دو نفر دیگر را در روز قیامت پیش خداوند شفاعت کنند؛ سه تا نوجوان و هر سه شهید مى شوند؛ نام این ها را شماها مى دانید؛ داستان این ها را شماها مى دانید. اینها جزو ماجراهاى فراموش نشدنىِ تاریخ است. این ها چیزهایى نیست که از خاطره یک ملت برود
اسامی این 3شهید که از اهالی مهدی شهر(سنگسر) می باشند عبارت است از: علي سراج، مجتبي سعيدي و احمد مختاري
از این سه شهید، دستخطی به جا مانده است که به این قرار است:
متن پیمان نامه:
«اينجانبان علي سراج، مجتبي سعيدي و احمد مختاري پيمان مي بنديم بر اين كه هر كدام از ما 3 تن به درجه رفيع شهادت نائل آمد دو نفر ديگر را در روز قيامت شفاعت نموده و در محضر خداوند ازخدا بخواهد که ازگناهان دو تن ديگر بگذرد و در نزد خداوند دو تن ديگر را شفاعت نمايد
خدايا چنان كن سرانجام كار
تو خشنود باشي و ما رستگار
1364/6/9
#یازینب
#جهادتبیین
#درآرزوی_شهادت
#یاد_شهدا_وامام_شهدا_باذکر_صلوات
#یادشهداکمترازشهادتنیست
#باشهـــداوسیّدالشُّهداتــاظهــــور
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
ما دعای فرجت را همه دم می خوانیم
ما همه منتظر آمدنت می مانیم
★★★~~★★★
السلام علیک یا صاحب الزمان
«اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآء، وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ، وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ، فِى الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد، اُولِى الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ، مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ، اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِىُّ یا عَلِىُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانى، فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانى فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِب الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ».
#شبتون_مهدوی🌹🌿
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
⚘شهدا را با خواندن زیارتنامه شان زیارت کنید .⚘
⚘اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
⚘ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
⚘اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
⚘ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ
⚘ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
⚘اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
⚘اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
⚘اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ
⚘بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم
⚘وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا
⚘فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شهید انقلاب حسن برهانی:
راوی برادر شهید
قبل از پیروزی انقلاب بود یک روز اعلام کردند که قرار است در شهر اصفهان تظاهرات شود. ما که در روستای شیدان زندگی می کردیم همگی آماده رفتن به شهر شدیم تا در تظاهرات شرکت کنیم.حسن که موتور سواری بلد بود سوار موتور شد و رفت تا یکی دوتا از دوستانش را باخودش به تظاهرات بیاورد. در میان راه در حین رانندگی ناگهان با موتور به زمین می خورد و موتورش آتش میگیرد و بر اثر حرارت زیاد آتش حسن نیز می سوزد و دیگر نتوانست در تظاهرات شرکت کند و راهی بیمارستان شد و پس از چند روز که در بیمارستان بستری بود به علت سوختگی زیاد دعوت حق را لبیک گفت و به لقاء الله پیوست و برای همیشه جاویدان شد. برای همین حسن را شهید انقلاب نامیدند چون در این مسیر جان خود را تقدیم انقلاب کرد. باشد که راه شهید حسن برهانی و شهدای انقلاب را ادامه دهیم تا زمینه ساز ظهور باشیم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
کوهیم و به دل آتشی از غم داریم
با یاد غم تو اشک نمنم داریم
سردار عزیز و آسمانی برگرد
آرامش چشمان تو را کم داریم
هدیه به روح مطهر شهدا صلوات🥀
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398