📌 جواب از شهید مشتیاقی که پدرش را قانع کرد
🔹️ پدر حسین می گوید یک روز خطاب به فرزندم گفتم : پسرم، تو به اندازهی کافی جبهه رفتی، دیگه نرو!
◇ بگذار آنهایی بروند که تابه حال نرفتهاند؛
چیزی نگفت و یک گوشه ساکت نشست.
◇ صبح که خواستم نماز بخوانم، آمد روی من را بوسید و با احترام کامل جانمازم را جمع کرد و گفت: پدرجان! شما به اندازهی کافی نماز خواندهای، بگذار کمی هم بینمازها نماز بخوانند!
◇ نگاهی به قد و بالایش کردم و در دلم یک آفرین گفتم، او خیلی زیبا مرا قانع کرد و دیگر حرفی برای گفتن نداشتم..
🔹️ شهید حسین مشتاقی متولد نکات مازندران در ۱۶ اردیبهشت ماه ۱۳۹۵ در خانطومان به شهادت رسید که بعد از چهل روز مفقودالاثر بودن از طریق دی ان ای شناسایی شد و پیکر مطهرش در روز یکم تیرماه ۱۳۹۵ مصادف باشناسایی و خاکسپاری شد.
#پدرشهید
#شهید_حسینمشتاقی
@mahman11
Salam Ei Mah Khase (320).mp3
10.95M
مداحی حماسی . شهدایی
به یاد شهدا 🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌼🌷
شهید محمد تقی مصطفایی
🌼🌹
فرزند. مهدی
🌼🌸
تولد.1328/4/15
🌼💐
ت.شهادت.1363/10/9
🌼🌺
درسن.35سالگی
🌼💐
محل شهادت.امیدیه جنوب
🌼🌷
روحش شاد یادش گرامی راهش پررهرو باد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شمشیر یزید کُـنــد بود؛
سکوت خواص صیقلش داد
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
📸دستنوشته منتشرنشده #حاج_قاسم سلیمانی در مزار ایشان رونمایی شد.
🔰 "داروی درد من شهادت است"
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
۸۱ شهید برای امنیت
🔹 مدعیان آزادی ظرف ۳ ماهه گذشته دهها خانواده و ملت ایران را داغدار کردند
#جهاد_تبیین
#شهدای_مدافع_امنیت
#مدعیان_آزادی
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#طرفدار_صلح_و_آشتی
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_فصیحی
محمد یک ویژگی اخلاقی که داشت این بود که وقتی کسی عصبانی می شد سعی می کرد طرف را آرام کند. یا کسانی که مشاجره می کردند می رفت به طرفین دعوا می گفت: شما کوتاه بیا و ساکت باش تا عصبانیت طرف مقابلت فروکش کند که دعوا اوج نگیرد. یا مثلا اگر ما بردارا که کوچکتر از خودش بودیم در خانه با هم دعوا می کردیم ما را نصیحت می کرد و می گفت: بروید یک گوشه بنشینید تا آرام شوید و ما را باهم آشتی می داد. و اگر اشتباهی از یک کدام ما بچه ها سر می زد و پدر و مادرمان ناراحت می شدند و ما را دعوا می کردند. محمد سعی می کرد آنها را بخنداند تا ناراحتیشان زود بر طرف شود. اصلا اهل دعوا و مشاجره و بحث های بی خود و بی جهت نبود. بیشتر طرفدار صلح و دوستی و آشتی و آرامش بود تا جنگ و دعوا و سرو صدای ناروا و بی احترامی کردن به دیگران و سلب آسایش اطرافیان؛ همیشه افکار مثبت داشت و در کارهایش خدا را در نظر داشت. همیشه به ما سفارش می کرد اگر تو مدرسه با هم کلاسی هایتان دعوا کردید احتیاجی نیست به خانه که آمدی به مادر و پدر بگوئید و ناراحتشان کنید.
شما هم سن و سال هستید یک روز باهم دعوا می کنید روز بعد باهم دوباره دوست می شوید پس تا یکم باهم دعوا می کنید به کسی نگوئید. خودتان باهم بروید صلح کنید.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
عکسهای یادگاری شهید حسن عباسی 🌹
شادی روح مطهرش صلوات 🤲
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
🔥 #رمان_فرار_از_جهنم 👣🔥
نویسنده طه ایمانی شهید مدافع حرم
#قسمت_5
مسئولیت پذیر باش
وسایلم رو جمع کردم و زدم بیرون ... ویل هم که انگار منتظر چنین روزی بود؛ حسابی استقبال کرد ...
تمام شب رو راه رفتم و قرآن گوش دادم ... صبح، اول وقت رفتم در خونه حنیف زنگ زدم ... تا همسرش در رو باز کرد، بی مقدمه گفتم: دعاتون گرفت ... خود شما مسئول دعایی هستی که کردی ... نه جایی دارم که برم ... نه پولی و نه کاری ...
با هم رفتیم مسجد ... با مسئول مسجد صحبت کرد ... من، سرایدار مسجد شدم ...
من خدایی نداشتم اما به دروغ گفتم مسلمانم تا اجازه بدن توی مسجد بخوابم ...
نظافت، مرتب کردن و تمییز کردن مسجد و بیرونش با من بود ... قیچی باغبونی رو برمی داشتم و می افتادم به جون فضای سبز بیچاره و شکل هایی درست می کردم که یکی از دیگری وحشتناک تر بود ... هر چند، روحانی مسجد هم مدام از من تعریف می کرد ... سبزه آرایی های زشت من رو نگاه می کرد و نظر می داد ... .
بالاخره یک روز که دوباره به جون گل و گیاه ها افتاده بودم، اومد زد روی شونه ام و گفت ... اینطوری فایده نداره ... باید این بیچاره ها رو از دست تو نجات بدم .... .
دستم رو گرفت و برد به یه تعمیرگاه ... خندید و گفت: فکر می کنم کار اینجا بیشتر بهت میاد ...
ضمانتم رو کرده بود ... خیلی سریع کار رو یاد گرفتم ... همه از استعدادم تعجب کرده بودن ... دائم دستگاه روی گوشم بود ... قرآن گوش می کردم و کار می کردم ...
این بار، روح حنیف تنهام گذاشته بود ... نه چیزی کم می شد، نه کاری غلط انجام می شد ... بدون هیچ نقص و مشکلی کارم رو انجام می دادم ...
نگاه
از سر کار برمی گشتم مسجد و اونجا توی اتاقی که بهم داده بودند؛ می خوابیدم ... .
چند بار، افراد مختلف بهم پیشنهاد دادن که به جای خوابیدن کنار مسجد، و تا پیدا کردن یه جای مناسب برم خونه اونها ... اما من جرات نمی کردم ... نمی تونستم به کسی اعتماد کنم ... .
رفتار مسلمان ها برام جالب بود ... داشتن خانواده، علاقه به بچه دار شدن ...چنان مراقب بچه هاشون بودن که انگار با ارزش ترین چیز زندگی اونها هستند ...
رفتارشون با همدیگه، مصافحه کردن و ... هم عجیب بود ... حتی زن هاشون با وجود پوشش با نظرم زیبا و جالب بودند... البته این تنها قسمتی بود که چند بار بهم جدی تذکر دادند ... .
مراقب نگاهت باش استنلی ... اینطوری نگاه نکن استنلی... .
و من هر بار به خودم می گفتم چه احمقانه ... چشم برای دیدنه ... چرا من نباید به اون خانم ها نگاه کنم؟ ... هر چند به مرور زمان، جوابش رو پیدا کردم ... .
اونها مثل زن هایی که دیده بودم؛ نبودن ... من فهمیدم زن ها با هم فرق می کنند و این تفاوتی بود که مردهای مسلمان به شدت از اون مراقبت می کردند ... و در قبال اون احساس مسئولیت می کردند ... .
هر چند این حس برای من هم کاملا ناآشنا نبود ... من هم یک بار از همسر حنیف مراقبت کرده بودم
خانه من
رئیس تعمیرگاه حقوقم رو بیشتر کرد ... از کار و پشتکارم خیلی راضی بود ... می گفت خیلی زود ماهر شدم ... دیگه حقوق بخور و نمیر کارگری نبود ... خیلی کمتر از پول مواد بود اما حس فوق العاده ای داشتم ...
زیاد نبود اما هر دفعه یه مبلغی رو جدا می کردم ... می گذاشتم توی پاکت و یواشکی از ورودی صندوق پست، می انداختم توی خونه حنیف ... بقیه اش رو هم تقسیم بندی می کردم ... به خودم خیلی سخت می گرفتم و بیشترین قسمتش رو ذخیره می کردم ... .
هدف گذاری و برنامه ریزی رو از مسلمان ها یاد گرفته بودم ... اونها برای انجام هر کاری برنامه ریزی می کردند و حساب شده و دقیق عمل می کردند ... .
بالاخره پولم به اندازه کرایه یه آپارتمان کوچیک مبله رسید ...
اولین بار که پام رو توی خونه خودم گذاشتم رو هرگز فراموش نمی کنم ... خونه ای که با پول زحمت خودم گرفته بودم ... مثل خونه قبلی، یه اتاق کوچیک نبود که دستشوییش گوشه اتاق، با یه پرده نصفه جدا شده باشه ... خونه ای که آب گرم داشت ... توی تخت خودم دراز کشیده بودم ... شاید تخت فوق العاده ای نبود اما دیگه مجبور نبودم روی زمین سفت یا کاناپه و مبل بخوابم ... برای اولین بار توی زندگیم حس می کردم زندگیم داره به آرامش میرسه ... .
توی تختم دراز کشیدم و گوشی رو گذاشتم روی گوشم ... چشم هام رو بستم و دکمه پخش رو زدم ... و اون کلمات عربی دوباره توی گوشم پیچید ... اون شب تا صبح، اصلا خوابم نبرد ...
کم کم رمضان هم از راه رسید ... رمضانی که فصل جدیدی در زندگی من باز کرد
ادامه دارد ....
#شبتون_فاطمی
زيارتنامه حضرت فاطمة الزهراء عليها السلام
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ نَبِىِّ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ حَبيبِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَليلِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ صَفىِّ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ اَمينِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ اَفْضَلِ اَنْبِياءِ اللهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِّيَةِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سِيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمينَ مِنَ الاَْوَّلينَ وَالاْخِرينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللهِ وَخَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَىْ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الصِّدّيقَةُ الشَّهيدَةُ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ ، اَلسـَّلامُ عـَلَيْكِ اَيَّتـُهَا الْفاضِلـَةُ الزَّكِيـَّةُ ، اَلسـَّلامُ عـَلَيْكِ اَيَّتـُهَا الْحَوْراءُ الاِْنْسِيَّه
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بلند شو علمدار💔😔
#جان_فدا
تو سردار دلهایی و یادت فراموش نمی شود
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
سلام
صبحتون معطر به ذکرصلوات برمحمدوآل محمد(صلی الله علیه و آله وسلم)🌷
به رسم ادب هرصبح:
السلام علی رسول الله وآل رسول الله❤️
السلام علیک یااباعبدالله الحسین❤️
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا❤️
السلام علیک یابقیة الله فی ارضه(عج)❤️
السلام علیکم جمیعاو رحمت الله و برکاته..💚
و لعن الله علی اعدائهم اجمعین...🔥
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
بسم الله الرحمن الرحیم
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
⚘شهدا را با خواندن زیارتنامه شان زیارت کنید .⚘
⚘اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
⚘ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
⚘اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
⚘ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ
⚘ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
⚘اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
⚘اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
⚘اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ
⚘بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم
⚘وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا
⚘فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍سردار حاج قاسم سلیمانی:
علاقه من به مادرم و شاید هم علاقه متقابل مادر به من موجب می شود که من به جای دوسال، سه سال شیر بخورم...
آرام آرام از بغل مادر به چادربسته شده به پشت او منتقل می شوم. بعضی وقت ها از صبح تا ظهر، روی پشت او، داخل چادر بسته شده قرار داشتم و او در تمام این حال، در حال کارکردن بود یا درو میکرد یا بافه جمع میکرد یا خانه را رفتوروب می کرد و یا گله را میدوشید یا غذا و نان می پخت. و من چه آرامشی در پشت او داشتم! همانجا میخوابیدم. به نظرم، مادرم هم از حرارت من آرامش داشت.
#جان_فدا
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 کجایی مأمن دلتنگیهای من
🔹همسر شهید مسعود نیکمحمدی در تشییع یک شهید گمنام در دهدشت کهگیلویهوبویراحمد دلتنگیهای خود را در یک کلمه خلاصه کرد و فریاد میزد سلام مسعود.
◇ فرمانده مفقودالاثر سردار شهید سیدمسعود نیکمحمدی در عملیات کربلای ۵ از ناحیه سر هدف گلوله تیربار متجاوزین بعثی قرار گرفت و بهشهادت رسید و هنوز پیکرش در شلمچه جامانده و حتی پلاکی از او به خانوادهاش نرسیده.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398