🌹احمد عشقش به امام چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب وصف ناکردنی بود. بعد از انقلاب وقتی که برای امام کسالت قلبی پیش آمده بود احمد در مسافرت بود، در راه وقتی که خبر را شنید از ناراحتی ماشین را کنار جاده نگه داشت و در حالی که می گریست گفت: خدایا از عمر ما بکاه و به عمر این رهبر بیفزا و وقتی به تهران رسید به بیمارستان رفت و آمادگی خود را برای اهدای قلب رهبرش اعلام کرد....
#شهید_احمد_کشوری
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
🌹به روی سنگ قبرم اسمم را ننویسید!
میخواهم همچون ده ها شهید دیگر
گمنام باقی بمانم...
اگر خواستید فقط این جمله را بنویسید:
✧✫مـــشــتـــی خـاک بـــه پـــیـشـــگـاه خــداونـــد✫✧
#شهید_علی_قاریان_پور
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
🌹نه #آبادان، نه خرمشهر می ماند
نه این عزّت به گوش دهر می ماند
نمی رفتی اگر ای لاله ی سرخ
چه ننگی از برای شهر می ماند
شهادت این زمین را آسمان کرد
زمین را قبله گاه یک جهان کرد
فراری داد دشمن را ز خانه
عدو را، سست و خوار و ناتوان کرد
شما چون نخل ها اِستاده بودید
به یاد کربلا آماده بودید
اگر آتش، اگر درد و عطش بود
شما دلداده و آزاده بودید
یقین دست شما، دست خدا بود
که خرمشهر همچون کربلا بود
خدا آزاد کرد این سرزمین را
که معراج بلند لاله ها بود
فدا شد جانشان در ورطه غم
نشد چیزی به حق خواهی مُقَدَم
که آبادان و خرمشهر باشد
همیشه تا ابد، آزاد و خرّم
چو روح الله آن فرمانده فرمود:
که باید حصر را هرگونه بگشود
شکسند حصر آبادان به همّت
دگر چشم عدو یک دم نیاسود
خروشان موج چون اروند بودند
به گوش این زمانه، پند بودند
که ماییم عاشقان وصل دلدار
برای وصل با لبخند بودند
رهاورد شما عشق است و نور است
که خوزستان پر از شور و غرور است
به لطف آن رشادت ها که کردید
همیشه خصم از این خاک دور است
شهیدان خدا، تا زنده هستیم
ز خون پاکتان شرمنده هستیم
همیشه عاشق روی شماییم
ز مهر رویتان آکنده هستیم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
🌹خوشا به حال آنان که
در این دریای طوفان زده دنیایی
با شهادت "صید خدا " شدند ....
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
گفتم حاجی رویِ امـــر به معــــروف هم دیگه نمیشه حســـاب کرد، چون تأثیـــر نداره!
گفت ولی دشمن روی سکوت تو حساب ویژهای باز کرده...
#لبیک_یا_خامنه_ای
#شهدا
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#جوانان_فاطمی
#زندگی_به_سبک_شهدا
❇️داماد جبهه ای
✔️می گفت: داماد من باید چند خصوصیت داشته باشد تا بتوانم دخترم را دستش بسپارم.
اول: ایمان؛ در اینکه شکی نیست.
دوم: اهل جبهه بودن؛ جوانی که غیرت انقلابی داشته باشد و در جبهه حضور پیدا کند میشود رویش حساب باز کرد. نسبت به زن و بچه اش هم احساس مسئولیت خواهد داشت.
سوم: وابسته نبودن؛ کسی که در مشکلات بزرگ شده باشد و متکی به خودش باشد همیشه می تواند در زندگی راهش را پیدا کند. این سه خصلت رو که داشته باشه، بقیه مسائل مهم نیست؛ نه پول، نه موقعیت. همین ها کافی است.
🌺شهید علی صیاد شیرازی
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#ڪلام شهـید
خدایا معیار سنجش اعمال ، خلوص است من میدانم اخلاصم کم است، اما اگر مخلص نیستم امیدوارم...
#شهیدمحمدرضا تورجی زاده
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
📸 حضور رهبر انقلاب در مرقد مطهر امام راحل و گلزار شهدای بهشت زهرا(س)
🔻در آستانه ایامالله دهه فجر و چهلوچهارمین سالگرد پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب صبح امروز (سهشنبه) با حضور در حرم امام خمینی(ره) یاد و خاطره بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران را گرامی داشتند.
🔹رهبر انقلاب اسلامی سپس با حضور در مزار شهدای حادثه هفتم تیر و شهدای انفجار دفتر نخست وزیری در هشت شهریور سال ۱۳۶۰ یاد شهیدان بهشتی، رجایی و باهنر و یاران شهیدشان را گرامی داشتند.
🌷 حضرت آیتالله خامنهای همچنین بر مزار شهید مدافع امنیت آرمان علیوردی و تعدادی از شهدای مدافع حرم، شهدای گمنام و شهدای مدافع سلامت نیز حضور یافتند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
43.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#رفیق شهیدم🌷
#سردار دلهاحاج قاسم سلیمانی🌷
#تدریس نشانه ق🌷
#دبستان_پسرانه_فطرت کلاس اول اندیشه🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فرقی نداره ایرانی باشی
یا لبنانی،
جهاد باشی،
یا آرمان،
مهم اینه برای آرمان هات جهاد کنی
و سرانجام قصه دنیات بشه شــهـادت🌷
#شهیدجهادعمادمغنیه
#شهید_آرمان_علی_وردی
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
📽 #گزارش_تصویری | حضور رهبر انقلاب در مزار شهدای حادثه هفتم تیر و شهدای انفجار دفتر نخست وزیری در هشت شهریور سال ۱۳۶۰. ۱۴۰۱/۱۱/۱۱
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍#دست_نوشته_شهدا
ڪیسٺ ڪه قصهٔ مرا پیش نگـار من برد؟
باد به گوش او مگر ناله زار من برد
نامه نوشتهام بسے نیسٺ ڪبوترے چرا؟
ڪو بر من بیاید و نامـه به یـار من برد..😔💔
نامه شهید محسݩ حججۍ به امام رضا(ع)
#شهید_محسݩ_حججی 🕊
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷#مـعـرفـی_شــهــدا
شهید جاویدالاثر علی آقا عبداللهی
نام پدر: محمد رضا
محل تولد: تهران
تاریخ ولادت: ۱۳۶۹/۰۷/۱۰
تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۱۰/۲۳
محل شهادت: منطقه خالدیه خانطومان – سوریه
مدت عمر:۲۳سال
📚کتاب مربوط به این شهید:همسایه آقا
🌷#خـاطــرات_شـهــدا.
مادر این شهید بزرگوار می گوید: از آقای سبزی پرسیدم آیا علی اسیر شد پاسخ داد فکر نکنم، پرسیدم آیا علی شهید شد، گفت فکر نکنم، اما خیلی حال عجیبی داشت.آقای سبزی گفت؛ من بسیار جدی هستم، اما آن روز برای ابوامیر اشک میریختم. در بین شهدا علی را ندیدم، اما احتمال دارد تکفیریها پیکرش را مانند دیگر شهدا گرو نگه داشته باشند تا در معاملات سنگین به نیروهای رزمنده باز گردانند.
این مادر بزرگوار در پایان به وصیتهای شهید آقا عبداللهی پرداخت و گفت: همیشه آرزوی شهادت داشت و پیرو امر رهبری بود.در وصیتنامه خود آورده است که دوست دارد فرزندش نیز شهید شود و هیچ کدام از ما از خط رهبری بیرون نرویم.
🌷#وصـیـت_نــامـه
امیرحسین عزیزم ابراز عشق و دوست داشتن تو را در کلام و قلم نمی توانم ابراز کنم ولی بدان تو همه وجود پدرت بوده ای و دل کندن از تو خیلی برای من سخت بوده است ولی من در ظاهر به روی خود نیاوردم تا دیگران ناراحت نشوند و مانع رفتن بنده نشوند.
من از تو می خواهم تماما گوش به فرمان ولی فقیه خود باشی و هوشیار و آگاه با بصیرت زندگی خود را توام با تحصیل و کسب علم سپری نمایی و مراقب مادرت باشی و خواهشی که از تو دارم که مادرت را اذیت و ناراحت نکنی چرا که باعث ناراحتی من می شود.
🌼شـادی روح پــاک
شهیدعلی آقا عبداللهی صـلوات
🦋#رهــبــرانـه
گر پـــدر رفت..
تـفــنـگــ پدری هست هنوز!
شـیــر مـردی
چو عـلـــی خـامـنــه ای هست هنوز...🇮🇷
#لبیک_یا_خامنه_ای🇮🇷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
❁﷽❁
در ادامه نکوداشت یاد و خاطره شهدای هشت سال دفاع مقدس و بمنظور ارج نهادن به جانفشانی های این عزیزان
آشنایی کوتاه از این شهید بزرگوار خدمت شما همراهان کانال ، تقدیم نماییم
شهید سرافراز خدابخش قاسمی
🌹🌹🌹
فرزند مرحوم محمد رضا قاسم
💐💐💐
محل تولد حسن آباد جرقویه
🌸🌸🌸
تاریخ تولد ۱۳۴۷/۴/۱
🥀🥀🥀
تاریخ شهادت ۱۳۶۵/۱۱/۱۲
❤❤❤
محل شهادت : شلمچه
🔸شهید بزرگوار قاری قرآن و با وجود سن کم سخنران توانمند و مسلط بود .به امور مذهبی و فرهنگی و تعلیم آن به دانش آموزان علاقمند بود و دوست داشت در آینده روحانی باشد و در نهایت نیز طلبه حوزه علمیه گردید و به جبهه اعزام شد و در عملیات کربلای ۵ بدرجه رفیع شهادت نایل آمد و پیکر پاکش بر روی دستان مردم شهید پرور و قدرشناس منطقه جرقویه تشییع و در گلستان شهدای حسن آباد در جمع همرزمان روحانیش شهیدان حسن و محمد علی قیصری آرام گرفت .
इई 🌸🌺🌸ई
🌹اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فرجهمَ🌹
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
🔴معرفی ابرحریف خاورمیانه به مردم آمریکا
ماهنامه (فارین افرز) از قدیمیترین و معتبرترین نشریات سیاست خارجی آمریکا،به زندگی سیاسی و اجتماعی آیتالله خامنهای پرداخته است.
این نخستین بار است که یک مجله معتبر آمریکایی تیتر اول و مطلب اصلیش را به مرور مواضع و جهتگیریهای رهبرکنونی ایران اختصاص میدهد.
در این شماره ازمجله عکس ایشان را بر روی جلدش چاپ کرده، این کاربیسابقه بوده است، که چهرهای سیاسی را بهصورت تکی و تمام صفحه چاپ کند.
آقای گدین روزکه مدیر مسول مجله است گفت: علت اختصاص مطلب اصلی نشریه به آیتالله خامنهای،آشنایی بیشتر مخاطبان آمریکایی از رهبری ایران است،که قدرت سیاسی بسیار دارد و تصمیمات و سخنانش با پیامدهای مهم منطقهای و بینالمللی همراه است.
این مجله اذعان کرد:تیزهوشی و مدیریت بالای آیتالله خامنهای مانع تحققق اهداف غرب در مقابل ایران است.
مقاله(جنگ آیتالله): این مرد ۸۰ ساله بیسر و صدا به قدرتمندترین مردخاورمیانه تبدیل شده است.
آیتالله خامنهای طی۳۰ سال رهبریاش، همیشه یک مشکل آزار دهنده برای رؤسای جمهورایالات متحده بوده است.
ضمنا در مطلبیBBCباعنوان آیتالله خامنهای مرد فضاهای خالی ایران:آنچه آیتالله خامنهای را از بسیاری از رهبران متمایز میکند،نگاه منطقی وعملگرایانه اوبه سیاست است.
روزنامه آمریکایی یو اس ای تودی نوشت: بزرگترین مشکل آمریکا در ایران حضور یک (ابرحریف) بهنام آیتالله خامنهای است،که نقشه راه رامیشناسد ومردم به اواعتماد آمیخته بااعتقاد دارند(با یک سخنرانی رشته ها را پنبه می کند
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_sho
#با_من_بمان_27
از محمد خواهش کردم که در مورد پدرم چیزی به فامیلای کمیل نگه.
رفتم تو که نرگس دستمو کشید و منو برد گوشه ی هال:
_محمد چی بهت میگفت؟؟
-در مورد اتفاقات گذشته و اون مهمونی ازم میپرسید!
-اها.
در همین حین محمد هم اومد تو که با دیدن نرگس و من سرشو انداخت پایین ورفت.
به نرگس نگاه کردم که دیدم تو خودش رفته و لبخند میزنه.
بازوشو تکون دادم که به خودش اومد و سرشو انداخت پایین.
------
تنها جایی که خالی مونده بود کنار کمیل بود. کنارش نشستم که کمیل سرشو خم کرد و زیر گوشم گفت:
_باهات حرف زد؟؟
سرمو به نشونه ی اره تکون دادم.
_بهش گفتم پی گذشته رو نگیره،ولی اون اصرار داره که منصورو پیدا کنیم و به سزای عملش برسونیم.
اگه همه چی خوب پیش بره پدرت به جرم شهادت دروغ محکوم میشه،از مشهد که برگشتیم باید بریم پیشش و راضیش کنیم که در مورد منصور بهمون اطلاعات بده!
عکس العملی نشون ندادم،درسته مهر پدرم از دلم رفته بود ولی بازم پدرم بود
چطور میتونستم بیتفاوت باشم.
دستام یخ کرده بودند گرمی دستایی رو احساس کردم که سرمو بالا گرفتم
لبخند اطمینان بخشی زد و گفت:
_نگران چیزی نباش،خدا بزرگه.
بهت که گفتم میخوام همه چی رو فراموش کنم،شاید بعد اینکه بی گناهیم ثابت شد پدرتو بخشیدم.
بهش نگاه کردم و زیر لب گفتم:
_ممنونم.
ته دلم از این رفتارش ذوق کرده بودم
دست خودم نبود،لبخند از لبام نمیرفت.
نجمه و نرگس داشتند تو گوشی چیزی رو نگاه میکردند،نداهم مشغول سر زدن به شام بود.
محمد هم مرتب کانالای تلویزیونو عوض میکرد تا برنامه خوب پیدا کنه
صدای برخورد قطره های بارون به پنجره ی خونه میومد
دستمو از تو دستای کمیل خواستم بیرون بکشم و برم حیاط زیر بارون که ناگهانی برقا رفت.
صدای جیغ کشیدنی اومد که با ترس به مبل چسبیدم.
محمد خندید و گفت:
_چیزی نیست بابا، برقا رفته!
صدای نرگس اومد:
_خوب شدی گفتی برقا رفته خودمون نمیدیدیم!
-خواهش میکنم!
نجمه گفت:
وای من میترسم،شمعی چیزی نیست.
نوری کمی از اطرافمونو روشن کرد که ندا گوشیشو سمت ما گرفت و گفت:
_تکنولوژی پیشرفت کرده،گوشیتون که چراغ قوه داره!
_راس میگی ها،اصلاحواسم نبود!
کمیل با حالت شوخی رو به نرگس گفت:
_از بس مخی،فقط خوب بلدی جیغ بزنی!
خندیدم که صدای بسته شدن در یکی از اتاقا اومد.
همه با وحشت سمت عقب نگاه کردند...
#ادامه_دارد....
#با_من_بمان_28
#نویسنده_محمد_313
کمیل از جاش بلند شد و سمت در رفت :
_من میرم ببینم چی بود!
با نگرانی به بقیه نگاه کردم،مدتی بعد صدای خندون کمیل از اتاق اومد:
-چیزی نیست پنجره باز بوده!
نفسی از اسودگی کشیدم که با شنیدن فریاد کمیل هراسان همه سمت اتاق دویدیم.
قلبم داشت از جا کنده میشد،جلوی در ایستادیم که،با دیدن کمیل که روی زمین افتاده بود و از سرش خون میرفت جیغ بلندی کشیدم!
نرگس اونقدر شکه شده بود که روی زمین افتاد.
محمد داخل رفت و با کسی که تو اون تاریکی نمیتونستم ببینمش درگیر شد
ندا و نجمه سمت نرگس رفتن.
فرد غریبه محمد رو هل داد که روی زمین افتاد و به سرعت از خونه دوید بیرون.
اونقدر شکه و ترسیده بودیم که حتی نتونستیم عکس العملی نشون بدیم.
نجمه با ترس رو به محمد گفت:
_داداش توروخدا مواظب باش!
محمد: سریع زنگ بزنید امبولانس بیاد گمونم بدجور زخمی شده سرش.
و سریع از جاش بلند شد ودنبال اون فرد غریبه بیرون رفت.
کنار کمیل نشستم و با گریه تکونش دادم:
_اقا کمیل؟ توروخدا بیدار شو!
توروخدا چشماتو باز کن
توروخدااااا.
...
#ادامه_دارد....
#ادامه_قسمت_بیست_و_هشتم
مدتها بود کنارش نشسته بودم ای کاش هیچ وقت نمیرفتیم اون باغ ساعت شیش صبحه ولی هنوز هم کمیل بیهوشه.
دکتر میگفت خیلی محکم با یه چیز سخت مثل فلز یا چوب تو سرش زدن
هرچی ازم میخواستن برم خونه استراحت کنم قبول نمیکردم دلم طاقت نمیاورد.
اونا چه میدونن من چقدر دوسش دارم
اشکامو پاک کردم و زیر لب باز هم برای هزارمین بار از خدا خواستم دوباره چشماشو هرچی زودتر باز کنه.
باید خیالم راحت میشد که به هوش میاد
کسی کنارم نشست که رومو چرخوندم
حوریه خانوم بود:
-خسته شدی دخترم، از دیشب تاحالا بالای سرش وایستادی.دکترش گفت به زودی به هوش میاد پس برو خونه استراحت کن بهت زنگ میزنم!
سرمو تکون دادم و گفتم:
_توروخدا بزارین کنارش باشم خواهش میکنم ازم نخواین برم!
اونم بغض کرده بود:
_خدا ذلیلت کنه منصور،منکه میدونم همه ی اتیشا از زیر گور تو بلند میشه.
نرگس، حوریه خانومو صدا زد که از اتاق بیرون رفت.
به چهره ی غرق خواب کمیل خیره شدم
اولین بار بود که این همه نگاش کرده بودم.
تو این یه شبی که بالاسرش بودم وهر دقیقه نگاش میکردم بیشتر از پیش بهش احساس وابستگی میکردم.
از فکر اینکه هیچ وقت به هوش نیاد قلبم زیر رو میشد.
لب هامو از هم باز کردم و گفتم:
_خواهش میکنم زودتر بیدار شو از دیشب تاحالا صداتو نشنیدم!
اونقدر بیقرار شده بودم که هردم اشک میریختم،دیگه نمیتونستم صورت بی روحشو بببینم.
از اتاق بیرون رفتم،دیگه واقعا صبرم تموم شده بود.چرا به هوش نمیومد؟
نکنه ضربه ی سرش خطرناک باشه و کما بره؟؟ من از دلتنگی و انتظار میمیرم؟؟
روی صندلی انتظار ولو شدم که نرگس دستمو گرفت،با بیجونی پرسیدم:
_گرفتنش؟؟
-نه.محمد گفت گمش کردم!
احتمالا دزدی چیزی بوده باشه و فکر کرده مثل همیشه باغ خالیه.
سرمو رو شونه نرگس گذاشتم و هق هق کنان گریه کردم :
_چرا باید اون بلارو سر کمیل بیاره
من بدون اون نمیتونم!
نرگس اروم بغلم کرد:
_اروم باش عزیزم!
برام مهم نبود حالا نرگس از علاقه ی من چیزی بفهمه، چقدر به شونه های خواهرانش نیاز داشتم...
#ادامه_دارد....