بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷#مـعـرفـی_شــهــدا
شهیدحسین ولایتی فر
نام پدر : محمدتقی
محل تولد : دزفول
تاریخ ولادت: ۱۳۷۵/۴/۶
تاریخ شهادت : ۱۳۹۷/۶/۳۱
محل شهادت: اهواز
مدت عمر: ۲۲سال
محل مزار : گلزار شهدای شهیدآباد دزفول
🌷خصوصیات اخلاقی شهید حسین ولایتی فر
۱- در جمع رفقای هیئتی حسین لقب سردار داشت. همیشه میگفت: «من یک روز شهید میشوم.» هیچوقت اهل ریا نبود، اما یکجا ریا کرد آنجایی که گفت:«بذار تا ریا بشه تا بقیه یاد بگیرند، من میدانم شهید میشوم.» همیشه میگفت: «من یک روز شهید میشوم.» حتی یک بار هم در همان سنین نوجوانی به علت بازی گوشی معلم او را از کلاس بیرون کرد. حسین هم میگوید: «حالا که مرا از کلاس بیرون میکنید حرفی نیست، اما حواستان باشد که دارید شهید آینده را از کلاس بیرون میکنید.»
۲-تقریبا همیشه حسین را دردرحال کار بود وتلاش و کوشش میکرد.اصلا خستگی برایش معنا و مفهوم نداشت.بدن ورزیده و آماده ای داشت.درست زمانی که همه خسته بودند شوخی های حسین گل می کرد و به همه روحیه می داد.استراحت حسین ماند برای بعد از شهادتش.
۳- هم و غم حسین مسائل فرهنگی جامعه بود
🌷#خاطــرات_شـهـــدا
او درسن ۸سالگی عضو جلسات قرآن مسجد حضرت مهدی(عجل الله) شد.
حضور چندین ساله ی او درمحفل های معنوی تاثیر به سازایی در شکل گرفتن روحیات حسین گذاشت.
در سن۱۷ سالگی به عنوان مسئول جلسات قرآن فعالیت میکرد. مدتی از حضورش در جلسات گذشته بود که میخواست بچههای جلسات را برای اردوی زیارتی مشهد و قم ببرد که به علت مشکل مالی دوستان بزرگتر پیشنهاد میدهند که به صلاح نیست اردو برگزار شود. حسین هم میگوید: «من شخصاً پیگیر کمک مالی و خیر میشوم.» از آن ماجرا میگذرد و اردو برگزار میشود. بعدها دوستان متوجه شده بودند که حسین برای برگذاری اردو وام گرفته بود و تا سالها هنوز درگیر پرداخت قسط وام بود.
ایشان در ۲۰ سالگی جذب سپاه شد. دورههای تکاوری را پشت سر گذاشته بود.
محل خدمت حسین بعد از گذراندن دورههای ابتدایی اهواز بود.
🌼شـادی روح پــاک
شهید حسین ولایتی فر صـلوات🌼
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوز صدای فاطمه صدرزاده فرزند شهید مدافع حرم مصطفی صدر زاده
بابا واقعا دلم برات تنگ شده 😢
این لحظه قیمتش چقدر میرزه
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
49.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به یاد پدرانی که آسمانی شدند علی الخصوص شهدای دهه شصت
🌷🌹
شادی روحشان صلوات
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#با_من_بمان_32
چادرمو جلوتر کشیدم و به اطراف نگاه کردم، تقریبا از شهر خارج شده بودیم
نجمه به درختای گوشه جاده اشاره کرد و گفت:
_بریم اونجا خیلی قشنگه درختاش.
محمد:اونجا که چیزی نیست،میخوام ببرمتون یه جای قشنگ تر.
وسایلارو از ماشین خارج کردیم که من زیر انداز رو برداشتم
کمیل دست به سینه به ماشینش تکیه داده بود،کلاه نخی میزاشت که باند سرش تو چشم نباشه،کنارش وایستادم و منتظر بقیه موندم:
-خوش گذشت؟؟
بهش نگاه کردم و گفتم:
_اره خیلی.
از گوشه ی چشمش بهم نگاه کرد و گفت:
_باشه.
-خوب من میخواستم پیشتون بمونم ولی نجمه اصرار کرد.
-نه دیگه اونجا بیشتر خوش میگذشت
دورهمی حسابی کیف کردین.
سبد غذا رو برداشت و رفت ،سمتش دویدم و دسته ی سبدو گرفتم:
_سنگینه بزارید کمکتون کنم!؟
دسته ی سبدو ازم گرفت و به راهش ادامه داد:
_خودم میتونم.
سرجام وایستادم و ازم دور شد
گمونم ناراحت شده بود.
...
رودخانه ی کوچیکی از پایین کوهپابه میگذشت و کنارش پر درخت بود
خیلی قشنگ بود، روی یکی از تخته سنگا نشستم و مداد و دفترمو که اورده بودم از کیفم خارج کردم تا تصویر اینجارو نقاشی کنم.
محمد و کمیل مشغول کباب کردن مرغا شدن،عمه خانومم قابلمه ی برنجو رو پیکنیک گذاشت که گرم بشه.
نرگس و نجمه و ندا هم مشغول فوتبال بازی کردن بودند،از رفتاراشون خندم گرفته بود،مثل پسربچه ها سر توپ دعوا میکردند.
مونده بودم چی بکشم
کمیل روی یکی از تخته سنگا نشست و به محمد گفت:
_من دیگه خسته شدم بقیش با تو!
فکری به سرم زد،زیر چشمی نگاش کردم و مشغول کشیدن چهرش شدم.
عاشق طراحی کردن بودم،همیشه ارزو داشتم کنکور هنر بدم ولی افسوس که نتونستم.
نرگس اومد سمتم که برگه ی نقاشی رو قایم کردم
-ازاده تو نمیای بازی؟؟
-نه.
#ادامه_دارد....
-چیکار میکنی دختر؟
-دارم طراحی میکنم.
-اوووو بده ببینم چی کشیدی.
-هنوزنکشیدم. تازه میخواستم شروع کنم.
-یعنی نیم ساعته اینجا نشستی داری فکر میکنی؟
ابروهاشو داد بالا و اروم گفت:
_یا تو فکر یاری؟
با ابروهاش به کمیل اشاره کرد که مشتی به بازوش زدم خندید و گفت:
_منکه میدونم دوسش داری!!
_هیییس نرگس،بقیه میشنون!
-خوب بشنون!میخوای برم به خودشم بگم،جرم که نکردی کمیل شوهرته دیگه.
خواست داد بزنه که گفتم:
_نه نرگس خواهش میکنم
خندید و با شیطنت برگه ی نقاشیمو برداشت، سعی کردم ازش بگیرم ولی از دستم فرار کرد و با خنده بهش نگاه کرد:
_اووووو که داشتی تازه شروع میکردی،
نامرد رو نکرده بودی اینقدر هنرمندی
برم بهش نشون بدم!
خواست سمت کمیل بره که بازوشو گرفتم:
_نرگسسس؟؟
ابروهاشو بالا داد و گفت:
_پس باید بیای باهامون بازی کنی!
_چشممم،نقاشیم تموم شه میام!
با لودگی گفت:
_ای شیطوووووون!
دوباره تو بازوش زدم و خندیدم
جدی گفت:
_میخوام یه چیزی رو بهت بگم؟
منتظر بهش نگاه کردم:
_سعی کن بهش بفهمونی دوسش داری
از وقتی اومدیم مشهد کمیل خداروشکر خیلی بهتر شده، الان به نظرم دیگه وقتشه همه چی رو دور بریزین و به فکر خودتون باشید.
ولی خوب اگه تو روی خوش نشون بدی مطمئنم کمیلم خیلی خوب میشه باهات.
به زمین نگاه کردم که گفت:
_خجالتو بزار کنار،به فکر زندگیت باش
تو که خداروشکر تو این مدت فهمیدم دختر خوبی هستی
حالا پدرت هرکاری کرده که به تو ربطی نداره.
با بغض گفتم:
_هرچقدرم بد باشه پدرمه،دلم میخواد بدونم داره چیکار میکنه!
دستمو گرفت و گفت:
_عزیزم فعلا صلاح نیست در مورد پدرت چیزی بگی، اول سعی کن قلب کمیلو بدست بیاری بعدش دوتا اشک بریزی واسه پدرت حله میبرتت ببینش!
از لحنش خندم گرفت که صدایی گفت:
تو گوش هم چی پچ پچ میکنین میخندین، در گوشی تو جمع کار زشتیه
محمد بود، که نرگس در جوابش گفت:
_حرفای شخصی بود!
-ما که از قدیم زمون دیدیم خواهرشوهر و زنداداش گیسای همو بکشن
شما اینطوری گل میگید و گل میشنوین ما در تعجبیم!
_وا
-والا
خندیدم و گفتم:
_نکنه شما دوست دارید ما دعوا کنیم،
محمد دستشو گاز گرفت و گفت:
_من غلط کنم.
کمیل صداش زد:
_محمد؟محمد؟ باز کجا گذاشتی رفتی بیا مواظب گوشتا باش.
محمد شونه هاشو بالا انداخت و گفت:
_اقا داداشتون خیلی بمن زور میگه، خوبه یکی دو ماه ازم بزرگتره ها گوشت تنمو ریخته تو این مدت.
-محمد!
-چشم اقایی اومدم.
روبه ما گفت:
_برم تا طلاقم نداده!
دوتایی خندیدیم که نرگس گفت:
_این محمدم دیوونس ها،مثل بچه ها میمونه
گفتم:
_تو راس میگی.
-میخوای تلافی کنی.
شونه هامو مثل محمد بالا انداختم که خندید.
ناگهان توپ زیر پای ما افتاد که نجمه سوتی زد و گفت:
_بفرس بیاد.
نرگس با ژست خاصی پاشو برد عقب و توپو محکم شوت کرد که در همون حین چون محمد داشت برای اتیش کبابا رو به رومون چوب جمع کرد،توپ
محکم خورد توسرش
هممون خندیدیم که دستشو رو سرش گذاشت و عصبی گفت:
_کار کدومتون بود؟؟
نجمه با اشاره ی چشم گفت"کار نرگس بود"
محمد نگاهی به نرگس که از خجالت سرشو پایین انداخته بود و میخندید انداخت، قیاقه ی جدی و شاکیش باز شد و گفت:
_ععع اشکال نداره، میخواین اینوری بشینم این ور سرمم با توپ منور کنید!
#ادامه_دارد....
#با_من_بمان_33
در کنار گفت و گو و شوخ طبعی های محمدو نجمه ناهارمون رو هم خوردیم و حسابی کیف کردیم
تصمیم گرفتیم بریم کوه
عمه خانوم و مادرکمیلم ک به بهونه ی پیری و پا درد گفتن پیش وسایلا میشینیم
چادرمو برداشتم و بند کفشمو محکم کردم ک نرگس گفت:میخوای با چادر بیای کوه؟
گفتم:اره
-به نظرم بهتره چادرتو مثل من بزاری اینجا
تو کوه دست و پا گیره
کسیم نیست اون بالا
کمیل در حالی که کلاشو سرش میزاشت گفت:لازم نکرده تو میخوای بدون چادر بیا صاحب اختیارت مامانه
ولی ازاده نه
نرگس:وا چرا زور میگی..اینقدر سخت نگیر..رو کوه کسی نیست که
بیچاره با چادر چجوری میخواد کوهنوردی کنه
تو دیگه خیلی ....
کمیل:همینکه گفتم
روشو از ما گرفت و جلوتر راه افتاد
شونه ای بالا انداختم و گفتم: شما برید من نمیام
-عع یعنی چی...ولش کن اونو
مگه چی میشه مانتوت به این بلندی
چادرتو بزار پیش مامان بیا بریم
-نه اخه بعدش اقا کمیل ناراحت میشن
بازومو کشید و ادامو در اورد:اینقدر مطیع اون نباش
به حرف اون بخوای توجه کنی تو خونه هم باید چادر سرت کنی
نمیدونستم چیکار کنم
از یه طرف دلم میخواست برم
از یه طرف به قول نرگس با چادر خیلی سخت بود
نمیخواستم کمیلو از خودم برنجونم
چادرمو سرم کردم و گفتم:اشکال نداره
منم اینطوری راحت ترم
-باشه
.......
شیب کوهش زیاد تند نبود
بین راه جوونای دیگه ای هم بودند که مثل ما هوس کوه نوردی به سرشون زده بود
کوهش
تپه مانند بود
خداروشکر راحتر میتونستم ازش بالا برم
نجمه و ندا با کمک محمد از شکافی ک بین دو تپه بود رد شدند
نرگسم پرید و رفت
ولی من چون چادر سرم بود میترسیدم بپرم گوشه هاش به جایی گیر کنه
هم خندم گرفته بود هم ناراحت بودم
کمیل که تموم مدت بی توجه به من برای خودش قدم میزد از روی شکاف پرید و خواست بره ک صداش زدم:اقا کمیل
سمتم چرخید
به زیر پام اشاره کردم و گفتم:چجوری با چادر بپرم
خندید و گفت: بپر
گفتم:با چادر!
گفت:مگه چه اشکال داره
گفتم:زایه نیس!(حالا زایه با هر ز ای هست سخت نگیرین :))
لبخند زد و گفت:برای من نه
از این حرفش ته دلم یه جوری شد
دستشو سمتم دراز کرد و گفت:بیا
دستشو گرفتم و پریدم
چادرم کمی عقب رفت و موهام از زیر روسری بیرون زد
همونطور ک دستم تو دستاش مونده بود بهم خیره نگاه کرد
با خجالت نگامو گرفتم ک موهامو جمع کرد داخل و گفت:دیدی راحت بود دیگه نگی با چادر زایس ک تنبیه میشی
با خنده دستمو کشید و منو دنبال خودش برد:اقا کمیل
-بله
-میشه دستمو ول کنین
-چرا
-من پیش بقیه خجالت میکشم
-خجالت برای چی
خودتو بزن به اون راه
مدتی بعد به بچه ها رسیدیم که نجمه و ندا و نرگس با دیدن ما همزمان گفتن:اووو
کمیل بی توجه به اونا بمن گفت:چشم حسود کور
خندم گرفته بود
چقدر گرمای دستش ارامش بخش بود
.....
به بالای تپه رسیدیم که همه از خستگی یه طرف ولو شدیم
نجمه چندبار پشت سرهم جیغ زد ک گوشامونو رفتیم
ندا:کر شدیم
نجمه:انرژیتو باید تخلیه کنی
محمد:پایین پره پسره
دیگه جیغ نزن
نجمه با لب و لوچه ی اویزون سرجاش نشست: بیرونم ک میایم نمیزارین ادم راحت باشه
همش باید عقده بشع تو دلم
ندا رو به محمد گفت:راس میگه زیاد سخت نگیر جوونه
کمیل قمقمه ی ابشو سر کشید و بقیشو رو صورتش پاشید: به جا این حرفا زودتر برگردیم
الان هوا تاریک میشه
مامان و عمه رو پایین تنها گذاشتیم
بعد از یکم استراحت از جامون بلند شدیم تا برگردیم
#ادامه_دارد....
#شبتون_علوی💐🌿
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ اللهِ أَنْتَ أَوَّلُ مَظْلُومٍ وَ أَوَّلُ مَنْ غُصِبَ حَقُّهُ صَبَرْتَ وَ احْتَسَبْتَ حَتَّى أَتَاکَ الْیَقِینُ فَأَشْهَدُ أَنَّکَ لَقِیتَ اللهَ وَ أَنْتَ شَهِیدٌ عَذَّبَ اللهُ قَاتِلَکَ بِأَنْوَاعِ الْعَذَابِ وَ جَدَّدَ عَلَیْهِ الْعَذَابَ جِئْتُکَ عَارِفا بِحَقِّکَ مُسْتَبْصِرا بِشَأْنِکَ مُعَادِیا لِأَعْدَائِکَ وَ مَنْ ظَلَمَکَ أَلْقَى عَلَى ذَلِکَ رَبِّی إِنْ شَاءَ اللهُ یَا وَلِیَّ اللهِ إِنَّ لِی ذُنُوبا کَثِیرَةً فَاشْفَعْ لِی إِلَى رَبِّکَ فَإِنَّ لَکَ عِنْدَ اللهِ مَقَاما مَعْلُوما وَ إِنَّ لَکَ عِنْدَ اللهِ جَاها وَ شَفَاعَةً وَ قَدْ قَالَ اللهُ تَعَالَى وَ لا یَشْفَعُونَ اِلّا لِمَنِ ارْتَضَى
سلام بر تو اى ولى خدا، تو نخستین ستمدیدهاى، و نخستین کسىکه حقّش غصب شد، صبر کردیو به حساب خدا گذاشتى تا مرگت رسید، شهادت مىدهم که تو خدا را ملاقات کردى. درحالىکه شهید بودى، عذاب کند خدا کشندهات را به انواع عذاب، و بر او عذاب را تازه کند، به سویت آمدم، شناساى به حقّت، و بیناى به شأنت، دشمن با دشمنانت و آنکه به تو ستم کرد، ان شاء الله بر این عقیده پروردگارم را ملاقات کنم، اى ولى خدا، مرا گناهان زیادى است، از من نزد پروردگارت شفاعت کن، که تو را پیش خدا جایگاه معلومى است، و تو را به درگاه خدا آبرو و حق شفاعت است، و خداى تعالى فرموده است: و شفاعت نکنند جز براى کسی که او پسندد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
آغازین روز هفته را با سلامی همراهِ بهترین آرزوها و سبدی مملو از گل های رز سرخ تقدیم شما میکنم که همواره با افکار و گفتاری نیک دلها را شاد و بر لب ها خنده میافشانید.
صلواتی به زیبایی دل های شاد و لبهای خندان تقدیم سلامتی نیک اندیشانی که اندیشه نیک انتظار به آنها امید میبخشد.
*اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.*
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
روزِمان را با سَلام بَر چهارده مَعْصوم آغاز میکنیم
🌱اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اَللّه صل الله
علیه وآله
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمیرَاَلْمؤمِنین
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَةُ اَلزَهْراءُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُسَینَ بنَ عَلیٍ سَیدَ اَلشُهَداءِ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَاَلحُسَیْنِ زینَ اَلعابِدینَ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدَ بنَ عَلیٍ نِ اَلباقِرُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا جَعْفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ نِ اَلصادِقُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُوسَی بنَ جَعْفَرٍ نِ اَلکاظِمُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یاعَلیَّ بنَمُوسَیاَلرِضَا اَلمُرتَضی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدٍ بنَ عَلیٍ نِ اَلجَوادُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَ مُحَمَّد نِ اَلهادی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلعَسْکَری
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَقیَةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمان
وَ رَحْمَةَ اَللّهِ وَ بَرَکاتِهِ
#اللّهُمَّ_عَجِّلْ_لَوِلیِڪَ_اَلْفَرَجْ
#صبحتون_معطربه_عطرشهدا
#التماس_دعا
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 روزمان را با #قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۴۹۱ قرآن کریم ( آیات ۲۳ تا ۳۳ سوره مبارکه زخرف)
❄️🌹❄️
🌺 پیامبر (ص) میفرمایند: «اِنَّ هذَا القُرآنَ مَأدُبَةُ اللهِ فَتَعَلَّموا مَأدُبَتَهُ مَا استَطَعتُم» این قرآن میهمانی ویژه خداوند است پس تا آنجا که توان دارید از این ضیافت بهره ببرید. (مجمع البیان ۱/۱۶)
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
🌷روی سینه دخترک
#شهید_جلال_ذوالقدر
دخترانهای حک شد :
«من فرزند شهیدم، روی پدر ندیدم »
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
″ به سـردیِ دی و بهمن
که ناله یخ می زد ،
صفــای آمـدنــش
گـرمـی بـهـاران شـد...″
🔹 گرفتار تاریکی بودیم ؛
که امام خمینی از قلب تاریخی که
میرفت تا فراموش شود،
◇ چون #محمدصلیاللهﷺ فریاد برآورد که:
«واعتصموا بحبلالله جمیعا و لاتفرقوا»
″همه به ریسمان خداوند چنگ بزنید و بیاویزید و پراکنده نشوید″
◇ و ما که هنوز دست و پا میزدیم تا به خویشتن خویش بازگردیم.
◇ از این سخن تازه شدیم و دریافتیم که آنچه میجستیم، یافتهایم و به یقین رسیدیم...
#شھیدسیدمرتضیآوینی
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
📌 باید ایرانی باشی و شیعه علی تا تفاوت قدرت در این دو عکس را متوجه بشوی و بفهمی چرا رهبری میگن «مظهر قدرت ایران، شهدا هستند»
#رهبر_انقلاب
#شهدا
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
📌 مسیرشهادت برای قهرمان موتور کراس کشور
🔹️ فرزند ایران که باشی، گوشت و پوستت که با مهر اهل بیت علیهمالسلام آمیخته باشد، فرقی نمیکند که در دهه پنجاه و بحبوحه انقلاب به دنیا آمده باشی یا در دهه ۷۰ و ۸۰ و اوج هیاهوی رسانههای غربی، دل که درست باشد مسیرش را درست انتخاب میکند.
◇ میگویند بچههای دهه هفتادی شاخهای اینستاگرام هستند، دنیای اینها با دنیای بچههای انقلاب خیلی متفاوت است، دنیای مجازی اینها را غرق خود کرده، اصلا از شکل و ظاهرشان هم میتوان این را فهمید.
◇ اما وقتی پای سنگ محک به میان بیاید، عیار جوان امروزی هم به خوبی نمایان میشود
◇ جوانان مدافع حرم امروزی را دیدیم که با تمام وجود از حریم اهل بیت (ع) و انسانیت دفاع کردند و حماسه آفریدند.
◇ شهید محمدکاظم (پژمان) توفیقی مثال بارز یکی از همین جوانان است، کسی که قهرمان موتور کراس کشور شده بود، با صلابت و شجاعت پا در مسیری میگذارد که هر کسی جرئت عبور از آن را ندارد، او از هیچ چیز باک ندارد، نه از تیر و ترکش دشمن و نه از مسیر صعبالعبور، او فقط به انجام تکلیف میاندیشد و وصال محبوب. و چه زیبا در این راه جانش را فدای حق و حقیقت میکند...
◇ محمد کاظم توفیقی (پژمان) در دهم بهمن ماه سال ۱۳۷۰ در شهر کازرون متولد و در ۱۶ بهمن ماه سال ۹۴ در دفاع از حرم حضرت زینب در حلب سوریه به شهادت رسید.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
📌 توصیه شهید: بر سرمزارم یاسین خوانده و حاجت بگیرید
🔹️ شهید سید مجتبی صالحی خوانساری به رفقایش توصیه کرده است : هر موقع در گلزار شهدا برای رفع مشکلی، سراغ من آمدید، سه مرتبه سوره یاسین را به روح مطهر حضرت زهرا (س) هدیه کنید تا حاجت روا شوید...
◇ مزار شهید در قطعه ۴۰ در گلزار شهدای علی بن جعفر قم می باشد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
🔴فرازی از وصیت نامه بسیار عجیب یک شهید🕊
من سید حسن، بچه تهران و از لشکر حضرت رسول ص هستم
پدرو مادر عزیزم، شهدا با اهل بیت ع ارتباط دارند؛ اهل بیت ع شهدا را دعوت میکنند
من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت میرسم وجنازه ام هشت سال و پنج ماه و بیستوپنج روز دیگر درمنطقه میماند.
بعدازین مدت جنازه ام پیدا میشود آنگاه که دیگر امام خمینی در میانتان نیست.
این اسراری است که ائمه ع بمن گفتند و من بشما میگویم.
به مردم بگویید ما فردا شما را شفاعت میکنیم ؛ به آنان بگویید که مارا فراموش نکنند...
(دقیقا پیکر شهید بعداز شب عملیات یعنی ۸سال و ۵ ماه و ۲۵ روز بدستمان (دقیقا پیکر شهید بعداز شب عملیات یعنی ۸سال و ۵ ماه و ۲۵ روز بدستمان رسید و کاملا آن وصیتنامه درست بود)
☘️به نقل از سردار حاج حسین کاجی
برگرفته ازکتاب خاطرات ماندگارص۱۹۲
شادی روح شهدا صلوات
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
رفیقش گفت :
حسین!
تو که پاسدار نیستی نمیترسی بعد از شهادتت
فراموش بشی ؟!
گفت:
وصیت کردم روی قبرم بنویسند
کارگر شهید حسین بواس
شهید حسین بواس🕊
هدیه به روح مطهر شهید #صلوات
#مدافعان_حرم
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398