▫️امام صادق علیه السلام: مَا مِنْ عَيْنٍ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ وَ لَا عَبْرَةٍ مِنْ عَيْنٍ بَكَتْ وَ دَمَعَتْ عَلَيْهِ وَ مَا مِنْ بَاكٍ يَبْكِيهِ إِلَّا وَ قَدْ وَصَلَ فَاطِمَةَ وَ أَسْعَدَهَا عَلَيْهِ وَ وَصَلَ رَسُولَ اللَّهِ وَ أَدَّى حَقَّنَا... 💬 هیچ چشمی و هیچ اشکی پیش خدا محبوب‌تر از چشمی نیست که بر حسین علیه‌السلام گریه کند. هرکس بر او گریه کند حضرت فاطمه سلام الله علیها را خشنود کرده و حضرتش را یاری کرده است. همچنین به پیامبر صلی‌الله علیه وآله نیکی کرده و حقّ ما اهل‌بیت را ادا نموده است... #یااباعبدالله @Yamahdi85adrekni

#استوری ✦ ام‌البنین دیگری می‌باید، تا عباسش در لابلای رقص شمشیرها، تمام اهل زمین را، ادب بندگی بیاموزد! مادر ادب #یااباعبدالله @Yamahdi85adrekni

🌷 امام رضا علیه السلام : هرکس نمیتواند کفاره ی گناهش را بپردازد، بر محمد و آل محمد بسیار صلوات فرستد زیرا صلوات گناهانش را کاملا از بین می برد. #یااباعبدالله @Yamahdi85adrekni

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌱🤲 مرا بدون‌توحالی برای‌شادی‌نیست شبیه‌بچه‌یتیمان به وقت روزِپدر #امام_زمان💓 @Yamahdi85adrekni

بگو ای خدای گناهکاران ❣ #یااباعبدالله @Yamahdi85adrekni

••⸾⸾🎻🍂. بـِه‌دَفتـر‌گُمشـدگـآن‌رَفـت. خـآدم‌پـُرسیـد:‌مـۍ‌تـُونـم‌ڪُمڪـتون‌ڪُنـم؟ بـآ‌بُغـض‌گُفـت:‌سـآل‌هـآسـت‌گُـم‌شُـدم.. ڪسۍ‌امـآم‌زَمـآن‌مَنـو‌نَـدیـده؟💔 #امام_زمان @Yamahdi85adrekni

•﷽•🌴🌺 #مهدوی •| پس عاطفه امام زمان عج چی میشه؟...🥺🚶🏻‍♂️... #استوری📲 @Yamahdi85adrekni

اینکه دلش برای ما تنگ میشود چه؟؟؟؟ 😭🌿

ما چه دلتنگ پدرمان میشویم؟

رفقا میاد یه روزی آقا تشریف فرما میشن پشت به دیوار کعبه میزنند. میفرمایند: الا یا اهل العالم انا بقیه الله علیه اهل العالم صمصام المنتقم الا یا اهل العالم قتل الحسین قتلوه عطشانا و خودشون رو با ارباب بی کفن ما معرفی میکنه. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم #اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج ✒🌿♥️

#استوری📲 آگه‌میشه‌آقابرگرد.. #یااباعبدالله @Yamahdi85adrekni

#استوری ▪️ ماجرای لحظه‌ی ورود حضرت ام‌البنین سلام‌الله‌علیها به خانه‌ی امیرالمؤمنین علیه‌السلام. #یااباعبدالله @Yamahdi85adrekni

#صاحبنا‌الغریبــ با این همہ معاصے و غفلت عجیب نیست یوسف اگر بہ وادے ڪنعان نمے‌رسد #یااباعبدالله @Yamahdi85adrekni

#یااباعبدالله @Yamahdi85adrekni ♡اللـ℘ـم‌؏ـجل‌‌لولیڪ‌الفـࢪج♡

پارت سی و هفتم رمان بهم میاد؟ چی حرف می زنم؟ من... من تصمیم گرفتم... تصمیم گرفتم که حجاب داشته باشم😊🌱 شما میدونید که من مسلمانم و همه چی رو دیگه؟ خب، اینکه حجاب بپوشم بخشی از دین منه و متاسفم که یه جوری شما را با این کار شوکه کردم، اما تقریبا تصمیمی یک شبه بود... چیزی مثل... این پریشان گویی را تمامش میکنم😁 با حالتی عصبی به دست هایم نگاه می کنم و در سکوت دعا می کنم که حمله ی عصبی بهش دست ندهد. به نظر میرسد به باد بزنی نیاز داشته باشد. نفس عمیقی می کشد، به پشتی صندلی تکیه می دهد و به من چشم می دوزد:«خب الان، امل محمد نص.. نصرُ...»حرفش را می برم. دیدن این منظره واقعا خیلی دردناک است. ردخور ندارد. هر وقت میخواهد اسم و فامیل من را بگوید لکنت می گیرد. _محمد نصرالله عبدالحکیم. برایش کامل می کنم. لبخند میزنم سعی میکنم با هر انقباض تکانشی ماهیچه های صورتم، میلیون ها پالس شادی برایش بفرستم. من خارج از هر توهمی هستم و می دانم که او این مطلب را به راحتی می گیرد. هر چه باشد، او این قدر حق دارد که برای هر ضربه ی روحی که از دیدن دانش آموزی با جوراب های لنگه به لنگه میخورد، یک مسکن بالا بیاندازد😁 الان که دیگر هیچ داروسازی هم نمیتواند کاری برایش بکند... پایان پارت سی و هفتم🌿

پارت سی و هشتم رمان بهم میاد؟ ولی به جای اینکه حمله ی عصبی به او دست بدهد،لبخندی نصفه نیمه میزند🙂 همچنین به طور نصفه نیمه ای می لرزد و انگشتانش را می دهد توی موهایش. برای یک آن دلم به حالش میسوزد، چون نمی خواهم وانمود کنم که این کار من چیزی مثل اشتباهی پوشیدن جوراب یا زدن گیره مویی با رنگ نامناسب است. خیلی از مردم طوری به روسری ام نگاه می کنند انگار که در میکروفیبر های آن، قدرت های جادویی کار گذاشته شده باشد. احتمالا خانم والش می خواهد به مسائلی مانند توقیف دانش آموزان، تغییرات برنامه درسی و افزایش حقوق معلمان بپردازد. بعد، یک دفعه به صرافت می افتد چگونه با بچه مسلمانی که میخواهد در مدرسه ی محافظه کارش حجاب بپوشد، رو به رو شود. احتمالا در سیاهه ی وظایف کاری اش، انتظار این یک رقم را نداشته است😁 اگر چه درکش می کنم، کار خودم را می کنم. _امل... م م م... من نمی خوام که... یعنی، میخوام با این قضیه با لطافت تا کنم... موضوع حساسی است... م م م... آیا تو با کسی درباره ی پوشیدن... درباره ی بی مبالاتی به لباس رسمی مدرسه مان صحبت کردی؟ _نمیخوام اسم این کار رو دقیقا بی مبالاتی به لباس مدرسه بذارم😊 چشمانش تنگ میشود. یک چیز را باید درباره ی معلم ها و مدیر دانست: متنفرند از اینکه با آن ها مخالفت کنی. لب هایم را گاز می گیرم، نگرانم از اینکه... پایان پارت سی و هشتم🌿

الســلام علیڪ یا صاحب الزمان"عج"♥️

༻🖤༺ قدم اگر خمید ،فدای سر حسین جانم به لب رسید ،فدای سر حسین ام البنینِ سابقِ این شهر عاقبت شد مادر شهید ،فدای سر حسین... #شهادت_حضرت_ام_البنین🖤🥀 @Yamahdi85adrekni