مداحی آنلاین - دو شرط لازم برای ظهور - حجت الاسلام انصاریان.mp3
1.64M
مداحی_آنلاین_در_روزگار_سردی_داروی.mp3
2.51M
⏯ #تک احساسی #امام_زمان(عج)
🍃در روزگار سردی
🍃داروی هر دردی
🎤 #حمیدعلیمی
👌فوق زیبا
💔 #جمعه_های_دلتنگی
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@Yamahdi85adrekni
#شهید_میشم...:
🍒 داستان آموزنده و واقعی با نام
👈 #تا_خدا_فاصلهای_نیست....🍒
👈 #قسمت_بیست_و_هفتم
گفت برید دیر وقته، گفتم پیشت میمونم گفت نمیشه برو مواظب مادر باش اینجا که نمیزارن گفتم صبح میام پیشت گفت نیا مواظب مادر باش....
رفتیم خونه عموم ،
همش بفکرش بودم گریه میکردم خوابم نبرد زن عموم گفت چیشده چرا همش گریه میکنی گفتم چیزی نیست؛ شادی همه چیز رو برای زن عموم و مادرم تعریف کرد به مادرم مگفت خودت که اخلاق احسان رو میشناسی بخدا میره دیگه هیچ وقت به ماهم زنگ نمیزنه ، زن عموم گفت بریم بیمارستان دنبالش میارمش خونه خودم...
وقتی رفتیم بیمارستان اونجا نبود از یه نفر که روبروی اتاقش بود پرسیدم گفت که امشب رفته گفتم چرا؟ گفت مامور بیمه اومده بود گفت که اگه کسی نیاد برای حساب باید بری دیگه نمیتونی اینجا بمانی ، اونم رفت...
خدایا تمام دنیا رو سرم خراب شد با خودم گفتم اون وضع خرابش آخه کجا رفته.....!؟!
رفتیم خونه دیدیم مادرم نیست تمام اتاق ها رو گشتیم ولی نبود رفتیم تو خیابان دنبالش میگشتیم ؛ شادی پیداش کرده بود گفت که چندتا خیابان پایین تر به زور آوردمش میگفت داشت میرفت دنبال احسان...
از برادرم هیچ خبری نشد یه شب دیر وقت بود همه خواب بودیم که زنگ خونه به صدا در اومد ؛ مادرم دوید تو حیاط گفت پسرم اومده بدون روسری همه رفتیم بیرون درو که باز کردیم عموم بود از سفر برگشته بود زن عموم روسری خودش رو سر مادرم کرد مادرم گفت داداش(به رسم احترام) آمدی میبینی پسرم رو ازم گرفتن میبینی احسانم رو ازم گرفتن چه خاکی بر سرم شد....
عموم گفت زن داداش بخدا از همه چیز بیخبر بودم ولی بخدا میارمش خونه بخدا پیداش میکنم رفتیم تو خونه شادی همه چیزو براش تعریف کرد حتی دروغ هم گفت که عموم و پر کنه عموم گفت زن داداش جلو چشمات تک تکشون رو میزنم به زن عموم گفت به اون بیشرفا زنگ بزن بیان اینجا ببینم....
زن عموم گفت صبر کن تا صبح دیر وقته همه خوابن ساعت سه شب بود عموم گفت میگم زنگ بزن بیان... شادی گفت من زنگ میزنم به همه عموهام زنگ زد ، عموی بزرگم به مادرم میگفت نگران نباش بزار بیان اینجا حالیشون می کنم.
به چه جرئتی به احسان من بی حرمتی کردن بعد از مدتی همه اومدن پدرم اول از همه اومد تا اومد داخل عموم بلند شد که بزندش....
⬅️ ادامه دارد...
✅دیگران را قضاوت نکنیم
✍ امام علی علیه السلام: جرأت شما در عیب جویی از مردم، بزرگترین گناه است. ای بنده ی خدا ! در عیب جویی از بندهای که مرتکب گناهی شده شتاب مکن؛ شاید گناه بزرگ او بخشیده شود ولی تو را به خاطر گناهی کوچک عذاب کنند. هر کدام از شما که به عیب شخص دیگری آگاهی یافت، باید از عیبجویی او خودداری کند زیرا شما به عیب خود آگاه هستید.
شکرگذاری به خاطر پاک بودنتان از گناهی که دیگری مرتکب شده، باید شما را از پیگیری کردن گناه دیگران باز دارد.
📚وسائل الشیعه، بابجهادالنفس، روایت۳۳۴
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Yamahdi85adrekni
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۲۷ آبان ۱۳۹۹
میلادی: Tuesday - 17 November 2020
قمری: الثلاثاء، 1 ربيع ثاني 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا اَرْحَمَ الرّاحِمین (100 مرتبه)
🗞 وقایع مهم شیعه:
🔹شهادت امام باقر علیه السلام (بنابرروایتی)
🔹قیام توابین، 65ه-ق
📆 روزشمار:
▪️3 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
▪️7 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️9 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
▪️12 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 45روز)
▪️34 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
#سلاممولاجانم 🤍
🌼ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
🌱منزل آن مَه عاشق کشِ عیار کجاست
🌼ساقی و مطرب و مِی جمله مهیاست ولی
🌱عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#صبحتون_مهدوی 🌤
عیبازماست..⇩
کھ هࢪصبحنمےبینمت..😖
چشمبیمآرشدھ..
#تاࢪشدنهمداࢪد💔
#اللھمعجللولیکالفࢪج😭💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
✍سخنرانی حاج آقا دانشمند
🎬موضوع: تو هم رفتی؟؟؟
✅ کانال یا مهدی (عج)
@Yamahdi85adrekni
CQACAgQAAx0CVBp6RAACBjVfrlrScm9s7XlGawgUCbabThdcQwAC5wgAApV7cFFAByPLQmWk4R4E.mp3
2.12M
♨️حکومت مستضعفان بر زمین
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤مقام معظم رهبری
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
🔴بهترین #سخنرانی های روز
@Yamahdi85adrekni
4_435750524105523510.mp3
5.16M
❣ #سه_شنبه_هاے_جمڪرانی
همہ هسٺ
آرزویـم
ڪہ ببینـم از تـو
رویـی 😍
دعاے #توسل امشب فراموش نشود❤️
#اللﮩـم_عجـل_لولیڪ_الفـرجــ
🎤 حاج مهدی میرداماد
@Yamahdi85adrekni
❤️کانال یا مهدی (عج)
#شهید_میشم...:
🍒 داستان آموزنده و واقعی با نام
👈 #تا_خدا_فاصلهای_نیست....🍒
👈 #قسمت_بیست_و_هشتم
بعد از مدتی همه اومدن پدرم اول از همه اومد تا اومد داخل عموم بلند شد که بزندش
مادرم نذاشت بعدا همه عموهام اومدن مادرم نذاشت روشون دست بلند کند ولی گفت این بیشرف رو باید ادب کنم (با عموی کوچکم بود) اون رو زد گفت تا حالا چندتا از گند کاری هات رو درست کردم نذاشتم کسی بفهمه... گفت داداش نمیبینی دماغم رو شکسته گفت ایکاش تو رو میکشت من دیهت رو میدادم به پدرم گفت الان پسرت کجاست؟ پدرم چیزی نمیگفت گفت چرا جواب نمیدی پسرت کجاست؟ بگو ببینم به اجازهی کی شناسنامهش رو پاره کردی گفتی از ارث محرومی..؟
تا اینو گفت مادرم بد حال تر شد بردیمش بیمارستان مادرم به پدرم گفت برو دیگه هیچ وقت نمیخوام ببینمت ؛ عموم گفت خواهرم خودت رو ناراحت نکن بخدا پیداش میکنم به اسم خودم براش شناسنامه میگیرم تمام داراییم رو به نامش میزنم...
ولی اثری از برادرم نبود... بهار شده بود ولی هیچ خبری از برادرم نبود دیگه بهم زنگ نمیزد گاهی وقتا میگفتم مُرده
شادی گفت بریم به اون آدرسی که بهمون داد رفتیم تو یه منطقه بود که ماشین نمیرفت با پرس و جو خونه رو پیدا کردم در زدیم یه پیرزن بود گفتیم احسان رو میشناسی؟ گفت نه احسان کیه؟ عکسش رو بهش نشون داد گفت اره میشناسمش...
گفت از کجا آدرسی داری ازش؟ گفت هوا سرده بیاید تو رفتیم داخل خونه خیلی فقیرانه بود یه پسر بچه کوچک بود توی خونه گفتم مادر جان از کجا میشناسیش گفت یه روز با این نوهم سر کوچه بودیم... اومد نوه م رو کول کرد تا از کوچه اومدیم بالا تو راه باهم حرف میزدیم از اون وقت هر از گاهی بهم سر میزنه برام پول یا میوه میاره؛ شادی گفت بخدا احسان دیوانه شده خودش هیچی نداره هر چی در میاره به این پیرزن میده مگه این کیه ولی بعد اشک شادی در اومد گفتم پسر یا دختر نداری عروست کجاست؟ گفت دختر ندارم یه پسر دارم اونم زندانه زنش میگفت که باید بری دنبال پول، آنقدر بهش فشار آورد تا رفت قاچاقی الان یه ساله زندونه زنش ازش طلاق گرفته بچه رو تنها گذاشته و ازدواج کرده بعضی وقتها گاهی میاد و به بچههاش سر میزنه؟ گفتم مگه چندتا نوه داری گفت سه دختر دیگه مدرسه هستن الان شاید بیان...
گفتم مادر جان از احسان آدرسی نداری گفت نه دخترم خیلی کم حرف میزد تا میاومد دلداریم میداد این پسر با همه فرق میکرد هر کی میاد بهم کمک کنه انگار من کنیز اونم طوری بهم کمک میکنه انگار منو خریده ولی این پسر وقتی چیزی میاره ازم تشکر میکنه که اجازه میدم بهم کمک کنم خدا حفظش کنه ، گفت حالا چرا دنبالش هستین که
نوه هاش اومدن تا رسیدن گفت دخترای گلم بشینید درستون رو بنویسید شاید باورتون نشه ولی هردوتاشون یه کیف داشتن شادی اشکش در آمد گریه کرد منم نتوانستم خودم رو کنترل کنم گفتم کلاس چندمید؟ یکیشون گفت من سوم اون یکی گفت من اولم هیچ وقت فکر نمیکردم که اینقدر فقیر باشند شادی گفت هردوتاتون یه کیف دارید گفتن اره مادر بزرگ بهمون قول داده اگر خوب درس بخوانیم برامون کیف بخره...
باشادی رفتیم بازار هر چی تونستیم براشون گرفتیم وقتی بردیم حس عجیبی داشتم نمیتونستم خودم رو کنترل کنم گریهم گرفته بود وقتی میدیدم با یه کم خرت و پرت میشه دل یه خانواده را خوش کرد حس آرامی داشتم تا حالا هیچ وقت نشده بود این حسو داشته باشم....
عموم هرجایی که فکرش رو میکرد دنبال برادرم میگشت ولی هیچ اثری نبود یه روز تمام عموهام اومدن دنبالمون که بریم بیرون برای تفریح که مادرم حالش بهتر بشه ولی هر کاری کردن نرفتیم اونا رفتن شب شادی زنگ زد که فرهاد پسر عموم تصادف کرده و حالش خیلی وخیمه برای مادرم تعریف کردم با خودم گفتم که حالش خوبتر میشه و میگه اینم تلافی احسان...
ولی گفت خاک برسرم چیشده..؟ زود رفتیم بیمارستان وقتی رفتیم همه جلوی در اتاق عمل بودن مادر گریه کرد گفت چی شده دوست و رفیق احسانم چش شده؟ مادر فرهاد گفت خواهر حلالم کن تورو خدا بهت بد کردیم اگر تو حلالمون کنی خدا فرهاد و بهمون بر میگردونه....
⬅️ ادامه دارد...
@Yamahdi85adrekni
دوستان گلم قرائت دسته جمعی #دعای_هفتم صحیفه سجادیه جهت سلامتی و فرج #امام_زمان عج و نابودی ویروس منحوس #کرونا
يا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَكارِهِ، وَيا مَنْ يُفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدآئِدِ، وَيا مَنْ يُلْتَمَسُ مِنْهُ المَخْرَجُ اِلي رَوْحِ الْفَرَجِ، ذَلَّتْ لِقُدْرَتِكَ الصِّعابُ، وَتَسَبَّبَتْ بِلُطْفِكَ الاَْسْبابُ، وَجَري بِقُدْرَتِكَ الْقَضآءُ، وَمَضَتْ عَلي اِرادَتِكَ الاَْشْيآءُ. فَهِيَ بِمَشِيَّتِكَ دُونَ قَوْلِكَ مُؤْتَمِرَةٌ، وَبِاِرادَتِكَ دُونَ نَهْيِكَ مُنْزَجِرَةٌ، اَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمّاتِ، واَنْتَ الْمَفْزَعُ في المُلِمّاتِ، لايَنْدَفِعُ مِنْها اِلاّ ما دَفَعْتَ، وَلا يَنْكَشِفُ مِنْها اِلاّ ما كَشَفْتَ، وَقَدْ نَزَلَ بي يا رَبِّ ما قَدْ تَكَأَّدَني ثِقْلُهُ، وَاَلـَمَّ بي ما قَدْ بَهَظَني حَمْلُهُ، وَبِقُدْرَتِكَ اَوْرَدْتَهُ عَلَيَّ وَبِسُلْطانِكَ وَجَّهْتَهُ اِلَيَّ، فَلا مُصْدِرَ لِما اَوْرَدْتَ، وَلا صارِفَ لِما وَجَّهْتَ، وَلا فاتِحَ لِما اَغْلَقْتَ، وَلا مُغْلِقَ لِما فَتَحْتَ، وَلا مُيَسِّرَ لِما عَسَّرْتَ، وَلا ناصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ، فَصَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِهِ، وَاْفْتَحْ لي يا رَبِّ بابَ الْفَرَجِ بِطَولِكَ، وَاكْسِرْ عَنّي سُلْطانَ الْهَمِّ بِحَوْلِكَ، وَاَنِلْني حُسْنَ النَّظَرِ فيـما شَكَوْتُ، وَاَذِقْني حَلاوَةَ الصُّنْعِ فيـما سَاَلْتُ، وَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَفَرَجاً هَنيئاً، وَاجْعَلْ لي مِنْ عِنْدِكَ مَخْرَجاً وَحِيّاً، وَلا تَشْغَلْني بِالاِْهتِمامِ عَنْ تَعاهُدِ فُرُوضِكَ، وَاسْتِعْمالِ سُنَّتِكَ، فَقَدْ ضِقْتُ لِما نَزَلَ بي يا رَبِّ ذَرْعاً، وَامْتَلاَتُ بِحَمْلِ ما حَدَثَ عَليَّ هَمّاً، وَاَنْتَ الْقادِرُ عَلي كَشْفِ ما مُنيتُ بِهِ، وَدَفْعِ ما وَقَعْتُ فيهِ، فَافْعَلْ بي ذلِكَ وَاِنْ لَمْ اَسْتَوْجِبْهُ مِنْكَ، يا ذَا الْعَرْشِ الْعَظيمِ، وَذَاالْمَنِّ الْكَريمِ، فَاَنْتَ قادِرٌ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ، آمينَ رَبَّ الْعالَمينَ.
#یاصاحب_الزمان_عج❤️
دل اگـر پاڪــ نباشد نمیـآید آقــا
نوع عابر بہ تمیزےِ گذر وابستہ اسٺ
گوشہ چشمے نڪند زندگےِ ما مرگ اسٺ
مثل طفلےڪہ بہ الطاف پدر وابستہ اسٺ
باید از دورے آقــا همگے دق بڪنیم
تابداند ڪہ دل ما چقدر وابستہ اسٺ
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
@Yamahdi85adrekni
❤️کانال شناخت یا مهدی(ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه روزی
اگه همه تو رو رد کردن:)...
@Yamahdi85adrekni
منو صدا بِزن
ڪہ من هوایے اَم
خوشا بہ حال مَن
امـام ࢪضـایـے اَم
#چهارشنبه_هاے_امام_رضایے
#دلتنگ_حرم💔
#شهید_میشم...:
☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘
🍒 داستان آموزنده و واقعی با نام
👈 #تا_خدا_فاصلهای_نیست....🍒
👈 #قسمت_بیست_و_نهم
مادرم گفت هیچ کینهای ندارم حلالتون کردم اگر هم چیزی گفتم خواستم خودم رو سبک کنم...
مادرم طوری گریه میکرد انگار احسان تو اتاق عمل است میگفت خدایا پسرم رو ازم گرفتن ولی تو بگذر و این پسر رو بهمون برگردان....
همه دور مادرم رو گرفته بودن گریه میکردن مادرم گفت چرا گریه میکنید؟ بهم میگفتید دیوونه شده ولی بخدا دیوونه نیستم فقط دیوونه احسانم آخه چیکار کرده بود همه گریه میکردن زن عموم گفت ببخش پشیمونیم....
بعد از دو سه ساعت فرهاد رو آوردن بیرون بردنش بخش بیهوش بود مادرم براش گریه میکرد حتی مادر فرهاد مادرم رو گرفته بود که دیگه گریه نکنه...
همه رفتیم خونه.
شادی به مادرم گفت زن عمو چرا براش گریه میکنی اینا همونایی هستن که احسان رو بیرون کردن گفت اینم تقدیر خدا بود ،دوست ندارم هیچ کس چیزیش بشه اون نفرین هایی هم که میکردم فقط خودم رو سبک میکردم آخه فرهاد چیزیش بشه احسان من بر میگرده ؟ چرا راضی بشم به اینکه مادری داغدار بشه...
چند شب گذشت همه اومدن خونهی ما پیش مادرم برای حلالیت عموی بزرگم گفت زن داداش اینا بچگی کردن تو بزرگی کن و حلالشون کن... مادرم گفت من کینهای ندارم فقط ازشون یه سوال دارم آخه سر کدوم کارش بیرونش کردن؟ فقط جواب اینو بدن ؛ همه سکوت کرده بودن ؛ مادرم گفت چقدر بهتون گفتم که این پسر رو من بزرگ کردم با حرف زور کاری رو انجام نمیده همه گفتن زن داداش ببخش مادرم گفت ببخشش
آگه فرهاد تصادف نمیکرد پشیمون میشدید الان پسرم کجاست تو این سرما..؟
بهم میگفتید زن داداش دیوونه شده چیزی بهتون نمی.گفتم ولی تورو خدا من دیوونه هستم؟؟؟
عموی بزرگم گفت به من ببخششون حلالشون کن مادرم گفت حلالشون کردم ولی بچم چی اون کجاست...؟
عموم گفت میارمش، مادرم گفت هیچ وقت نمیاد میشناسمش گریه میکرد عموم گفت پیداش میکنم...
هیچ خبری از برادرم نبود با خودم میگفتم چطور با اون مریضیش از بیمارستان رفته...
📞بعد از سه هفته شادی گفت احسان بهم زنگ زده گفته یه شماره حساب بهم بده تا پول بیمارستان رو بهت بدم گفتم کجا بود؟ گفت بهم گفته که یه شهر دیگه هستم گفتم چی بهش گفتی گفت بهش گفتم شماره حساب ندارم باید بیایی دستی بهم بدی گفته تا جمعه میام تا جمعه ثانیه ها را میشمردم....
روز جمعه همراه با شادی سر قرار رفتیم وقتی داداشم رو دیدم تمام صورتش خشک شده بود با دیدنش گریه کردم بغلش کردم... فوری گفت مادر خوبه خودت خوبی از شدت گریه نمیتونستم حرف بزنم گفتم کجا رفتی بخدا صد بار مُردم گفت چیزی نیست عزیزم من خوبم گفتم چه خوبی صورتت چرا اینطوری شده؟ گفت چیزی نیست از مادر بگو حالش چطوره خوب شده گفتم خوبه دلتنگ توست... گریه کرد گفت فداش بشم بخدا منم دلم براش یه ذره شده... شادی گفت داداش بیا بریم خونه پدرم اومده دیگه همه چیز تمام شد... گفت نه هرگز نمایم دیگه نه عمویی دارم نه پدری نه کسی بخدا غیر از مادرم و شیون و شادی کسی برام مهم نیست... گفت شادی پول بیمارستان چقدشد تا بهت بدم میرم؛ شادی گفت زشته از اینا حرفها میزنی؟ من کی ازت پول خواستم گفت نه باید بدم...
گفتم داداش کجا بودی گفت یه جا کار میکنم گفتم کجا گفت نپرس گفتم میپرسم باید بهم بگی... اصرار کردم گفت رفتم یه شهری مرزی، کولبری میکنم تا اینو گفت با شادی گریه کردیم گفتم آخه چرا تو کولبری میکنی گفت چیه مگه من چمه..؟!؟
⬅️ ادامه دارد...
@Yamahdi85adrekni
#سلام_مولا_جانم❤
اے آفتاب بے سایه
ما عشیره ے انتظاریم
بے نصیب از تماشایت
ما اسیران غربتیم ڪه
جان به دیدار تو یک روز
فدا خواهیم ڪرد...
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
@Yamahdi85adrekni
#امام_زمانم
✍می بینی؟
شده ایم همان که میخواستی!
درست شبیهِ کسی که به ستوه آمده است...
خیلی وقت است؛
که قحطی به ما زده؛ یوسف
قحطی آرامش
قحطی عاطفه
قحطی لبخـــند
قحطی دلِ خـــوش...
✨تازه این حکایتِ دل ماست؛
از حال زمین و آسمان مپرس، که سنگِ تمام گذاشته اند...
قحطی آمده یوسف...
و ما همان مصریانِ بی چیزیم؛
که پیمانه ی خالی را
به امید کرامتِ عزیزِمان، پیش آورده ایم!
یوسف اگر نبود...
حُکمِ پایانِ ماجرایِ اهلِ مصر، جز نابودی نبود!
از ما نیـــز تا انحطاط،
راهـــی نمــــانده است!
✴️أیْـــنَ فَرَجُـــــــکَ الْقَــریـــبْ؟
@Yamahdi85adrekni
#حکایت
دزدی مقادیر زیادی پول دزدید
دزد دیگری هم به کاهدان زد
و مقداری کاه دزدید ...
هر دو را گرفتند و نزد قاضی بردند .
قاضی دزد پول را آزاد کرد و دزد کاه را به
دو سال حبس با اَعمال شاقه محكوم كرد .
كاه دزد به وكیلش گفت :
چرا قاضی پول دزد را
آزاد كرد و من كه فقط مقداری كاه
دزدیدم به دو سال حبس با اَعمال
شاقه محكوم شدم ؟!
وكیل گفت :
آخه قاضی ؛ كاه نمی خورد .!
📚عبید زاكانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Yamahdi85adrekni