eitaa logo
لبیڪ یا مهدی(عج)
575 دنبال‌کننده
3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
37 فایل
ای خوشاروزی‌که مامعشوق رامهمان کنیم.. 😍 دیده از روی نگارینش، نگارستان کنیم.. 🌸🕊 کپی¿ هرپست سه صلوات براظهوروسلامتی آقا✓
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 •این‌راهـــرگݫ‌فراموݜ‌نڪنید👌🏿.... •تاخودراڹــــسازیم‌و‌تغییر‌ندهیم....‌ •جامعہ‌ساختہ‌نمیشود💔 🖊🖇•• @Yamahdi85adrekni
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...: 🍒 داستان آموزنده و واقعی با نام 👈 ....🍒 👈 داداشم به مادرم گفت مادر میشه فردا شب همه رو دعوت کنی برای شام؟ گفت چرا گفت مادر کارشون دارم مادرم گفت خیره باشه ان شاءالله... بهم گفت تا فردا شب از خونه نرو بیرون ؛ شب همه عموهام با خانواده آمدن بعد از شام دیر وقت بود عموم گفت بریم دیر وقته برادرم گفت چند دقیقه بشینید الان میام یه کاری باهاتون دارم صدام زد گفت بیا کارت دارم‌... رفتیم تو اتاق گفت واقعا میخوای همیشه چادر بپوشی از هیچی نترس گفتم اره ولی می‌ترسم گفت نترس چیزی نمیشه ان شاءالله گفت چادرت رو بپوش بیا بریم بیرون... یه قدم پشت سرم باش چیزی نگو رفتیم بیرون می‌ترسیدم تو هال همه بهم نگاه می‌کردن احسان گفت عمو روی حرفم باشماست بعد با تک تکتون از این به بعد شیون چادر می‌پوشه هیچ کس حق نداره بهش چپ نگاه کنه... رو کرد به دختر عموهام گفت: دارم جلو چشم پدر و مادرتون بهتون میگم به پاکی خدا بشنوم دارید باهم پچ‌پچ می‌کنید دیگه احترام نگه نمیدارم از این دقیقه به بعد شیون خط قرمز منه از هیچ کس قبول نمی‌کنم بهش بی‌حرمتی کنه امشب هم به خاطر این دعوتتون کردیم تمام... 😊همه ساکت بودن چیزی نمی‌گفتن بعد دختر عموهام صدام زدن اتاق خواب گفتن چه حسی داری؟ گفتم از وقتی سرم کردم احساس عزت و امنیت عجیبی دارم انگار یه سپر پوشیدم... چادرم رو ازم می‌گرفتن به خودشون می‌انداختن یکیشون گفت کاش احسان برادر من بود... به خودم افتخار کردم کهاحسان برادرمه شکر خدا...... بعدِ مهمونا رفتن مادرم گفت این چه کاری بود کردی؟ گفت چیکار کردم مادر جان دوست ندارم کسی به خواهرم بی حرمتی کنه..... بهم گفت اگه کسی چیزی گفت بهم بگو؛ بعضی وقتا حرفهایی می‌شنیدم ولی وقتی به احسان فکر می‌کردم که چی کشیده حرفای مردم برام اهمیتی نداشت می‌گفتم اینا در برابر اذیت و آزارهایی که احسان کشیده چیزی نیست... بعد از دو هفته به خواهر بزرگم زنگ زد گفت کی بهمون سر میزنی دلتنگتم اگر تونستی جمعه بیایید باهات کار دارم..... وقتی خواهرم آمد احسان خیلی گرم باهاش خوش و بش کرد شب گفت آبجی بیا کارت دارم ؛ منم رفتم گفت می‌خوام یه چیزی بهت بگم ولی روم نمیشه گفت چیه داداش جان چرا روت نمیشه؟ گفت آخه نمی‌دونم چطوری بهت بگم تا برام یه کاری انجام بدی؟ گفت داداش بگو دیگه حاضرم جونمم بدم به خاطر تو... گفت خواهر یه دختر رو دوست دارم می‌خوام اول تو بدونی ببینم نظر تو چیه؟ منو خواهرم از خوشحالی ذوق زده شدیم... خواهرم گفت الهی من قوربون خودتو زنت بشم من از خدامه صبر کن به مادرم بگم دستش رو گرفت گفت صبر بابا خجالت می‌کشم..... ⬅️ ادامه دارد... @Yamahdi85adrekni
...: 🍒 داستان آموزنده و واقعی با نام 👈 ....🍒 👈 بغلش کردیم از خوشحالی گفت فقط خواهر یه چیزی... اون دختری که ازش خوشم اومده شرایط خودش رو داره می‌خوام نظر تو رو هم بدونم ، خواهرم گفت چیه داداش گفت این دختر میگه من برم بیرون آرایش می‌کنم برای عروسی ها پایکوبی می‌کنم و موی سرمم دوست ندارم قایم کنم و مانتوی تنگ میپوشم.... نماز هم نمی‌خونه.... از تعجب دهنمون باز شده بود باورم نمیشد ، آخه احسان و این دختر آخه از چی این دختر خوشش آمده؟؟!!! گفت خواهر می‌خوام اول نظر تو رو بدونم بعد به پدر و مادرم بگی... خواهرم گفت والله وقتی تو راضی باشی من چی بگم... گفت نه می‌خوام نظرت رو بدونم آخه فردا بهش میگی زن داداش می‌خوام از ته دلت جوابم رو بدی دوست داری همچنین دختری بشه زن داداشت یا نه؟؟؟ گفتم داداش داری چی میگی... گفت شیون دارم با خواهر بزرگم مشورت می‌کنم بعد نظر تو رو هم می‌پرسم صبر کن... خواهرم گفت آخه چی بگم گفت نظر خودتو بگو هر چی باشه فقط بگو گفت آخه خوشت نمیاد... گفت مهم نیست بگو گفت والله داداش این دختر به درد تو نمی‌خوره چون یه زن باید فقط برای شوهرش آرایش کنه باید طوری لباس بپوشه که شوهرش خوشش بیاد؛ نباید تو عروسی ها پایکوبی کنه چون ناموس یه نفر دیگه‌ست.... احسان گفت واقعا اینو از ته دلت گفتی... گفت اره داداش جان... گفت پس فدات بشم تو چرا این طوری هستی؟ بخدا دوستتون دارم، دوست ندارم هیچ وقت خاری به پاتون بره ... من هیچ دختری رو دوست ندارم... آخه این چه طرز لباس پوشیدن است؟ چرا تو عروسی ها پایکوبی می‌کنی؟ چرا آرایش می‌کنی؟ چرا نماز نمی‌خوانی؟ گفت داداش جان الان نماز می‌خونم.... گفت چرا دوست نداری زن داداشت اینطوری باشه ولی خودت اینطوری هستی؟ یعنی تو منو از خودت بیشتر دوست داری ؟؟؟ گفت دوستت دارم احسان گفت این چه دوست داشتنی است که می‌خوای مردم بهم بخندن بگن خواهرش چطور لباس میپوشه؟ احسان گفت خواهر دوستت دارم نمی‌خوام هیچ مشکلی برات پیش بیاد خواهرم گفت پس شوهرم چی؟ احسان فکر کرد گفت نگران نباش اونم حل میشه.... گفت میرم پایین شما حرفی نزنید؛ من از هردوتون ناراحت که شدم، شیون فقط بگو چرا به خواهر بزرگم نمیگی؛ دیگه شما هیچی نگید باشه... رفتیم پایین برادرم درست روبروی دامادمون نشست اسمش علی بود... یه کم که گذشت علی گفت احسان جان چرا چیزی نمیگی؟ گفت چی بگم امروز دوست داشتم سرم رو بکوبم به دیوار دوست داشتم بمیرم... مادرم گفت خدا نکنه این چه حرفیه میزنی؟ گفت والله آدم نمی‌تونه قبول کنه... علی گفت چی رو نمیتونه قبول کنه؟ گفت تو خیابان یه زن و شوهری دیدم زنه یه مانتوی تنگ پوشیده بود آنقدر آرایش کرده بود که بخدا برای شوهرش این لباس رو هرگز نمی‌پوشید و این آرایش را نمی‌کرد... آخه یکی نیست بگه مرد غیرتت کجا رفته؟ چرا زنت رو این شکلی کردی شده زن همه عالم و همه دارن ازش لذت می‌برن ....... ⬅️ ادامه دارد... @Yamahdi85adrekni
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 رییس قوه‌قضاییه که شب قبل برای وداع با شهید فخری‌زاده قبل از عزیمت به مشهد به معراج شهدا رفت، با دعوت همسر شهید کنار پیکر شهید فخری‌زاده نشست؛ همسر شهید: بفرمایید حاج آقا! سادات اول ببینند. و باز هم عرض ارادت همسر شهید به مقام معظم رهبری 👌👌 @Yamahdi85adrekni
37.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙استاد رائفی پور 🍀ایران در آخرالزمان 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 @Yamahdi85adrekni
*✅ سروده جدید علیرضا قزوه در رثای شهید محسن فخری زاده* کاسب تحریم لم داده‌ست بر سجاده‌ها می‌خورد تا هفت پشت از لقمه آماده‌ها اف به این اصحاب فتنه، تف به این تکرار شوم آن سلبریتی جماعت، وین مخنث ماده‌ها دست‌شان با توله‌های خرس در یک کاسه است می‌زنم چون شیر امشب در صف واداده‌ها باده پنهان خورده‌اند و باده پنهان می‌کنند نعره‌اش باقی‌ست، داد از مستی آن باده‌ها روزگاری شد که در موج بلا افتاده است با گرفتاران دنیا، کار ما آزاده‌ها آنکه از دیوار می‌ترساند مردم را کجاست؟ بازی جمعی قرمساق است و مشتی ساده‌ها! تف به این برجام و فرجام و به تَکرار دروغ سوخت ایرانم به دستِ از نفس افتاده‌ها شهریاری را شما تقدیم دشمن کرده‌اید حاج قاسم را شما کشتید! آقازاده‌ها!! این وزیران و وکیلان نارسیده می‌روند «شهریاری» فخر ایران است و «فخری زاده» ها جاده‌ها باز است و راه رستگاری بازتر می‌رسد فردا سواری تازه از این جاده‌ها @Yamahdi85adrekni
امام صادق(ع):😍↯ هرگاه مومنی بتواند برادر خود را یاری رساند اما تنهایش گذارد، خداوند در دنیا و آخرت او را تنها گذارد...✖➣ @Yamahdi85adrekni
قهر نکن.mp3
3.88M
⭕️ خیلی از آدما تا وقتی دنبال ولی خدا هستند که... ❌ قهر نکن 👤 حجت الاسلام عالی ‌‌‌‌🍃لبیک یا مهدی عج @Yamahdi85adrekni
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ برگرد که حالمان شده نامطلوب از دست٬ زمان رفت و زمین شد آشوب با دستِ سکوت٬ بسته شد پنجره ها در حسرت دیدار تو .... 🌸 @Yamahdi85adrekni
: هر كجا می‌نشینید و میروید سعی کنید مجلس را کنید؛ و از گناه مخصوصا غیبت جلوگیری کنید! وقتی نيت شما این باشد خدا كمکتان می كند :)♥️ @Yamahdi85adrekni
سرنوشت تمام کارها .... به دست خداوند است ....♥️ همه چیز را به خدا بسپارید ... و غصه نخورید ....🍃 خدا به وقتش همه چیز را درست می کند 😍 به خــــدا اعتماد کنید ....🌸 @Yamahdi85adrekni
💠 💠 🔰 امام علی علیه السلام : 💢 أقرَبُ الآراءِ مِنَ النُّهى ، أبعَدُها عَنِ الهَوى . ✍ نزديك ترين رأى ها به خردمندى ، دورترين آنها از هواپرستى است . 📚 غرر الحكم : ۳۰۲۲ @Yamahdi85adrekni
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مداحی حاج مهدی رسولی در مراسم تشییع شهید فخری زاده خشم امروز من از قبل فزون تر گشته از شب تیره بغداد ورق برگشته به دم ندبه هر جمعه بر این لب سوگند راه ما راه حسین است به زینب سوگند ما که از کرب و بلا درس جنون می گیریم عاقبت پاره تن و غرق به خون می میریم @Yamahdi85adrekni
و پرهیزکاری ✍امام علی (ع) میفرمایند: اي مردم! از خدایی بترسيد كه اگر سخنی گوييد می شنود، و اگر پنهان داريد می داند، و برای مرگی آماده باشيد، كه اگر از آن فرار كنيد شما را می يابد، و اگر بر جای خود بمانيد شما را می گيرد، و اگر فراموشش كنيد شما را از ياد نبرد. 📚نهج البلاغه ، حکمت ۲۰۳ @Yamahdi85adrekni
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ آدمهای موثری برای امام زمان باشیم 👤 استاد شجاعی 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 @Yamahdi85adrekni
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدیه به امام زمان (ع) @Yamahdi85adrekni ❤💚❤💚❤💚❤💚❤💚❤💚❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...: 🍒 داستان آموزنده و واقعی با نام 👈 ....🍒 👈 (پایانی) مادرم گفت خب احسان این رسمه جامعه ست . 😏گفت مادر این چه رسمیه که آدم جلو چشماش به ناموسش نگاه کنن بهش نظر بد کنن مگه آدم بیغیرت باشه اینو بیبینه و چیزی نگه... اصلا مادر تو دوست داری منو یا خواهرام رو جلوی گرگ ها بندازی و از هر طرف بهمون حمله کنن مادرم گفت هیچ مادری دوست نداره.... گفت پس چرا وقتی میرن عروسی و پایکوبی بچه هاشون رو جلو مردای گرگ صفت و پسران هوس‌باز چشم‌چران می‌ندازن ؟؟!! علی دامادمون را تحریک کرد اونم گفت اری والا حق داری منم راضی نیستم دیگه این طوری باشی، گفت من ازخدامه منم غیرت دارم دوست ندارم کسی به ناموسم نگاه کنه ، 💥دوسال بعد💥 به لطف خدا کار و بار داداشم خوب شد به پدرم گفت می‌خوام ماشین بخرم ؛ خرید و منم گفتم داداش نمی‌خوای یه شیرنی بهمون بدی رفتیم بیرون چرخی بزنیم... وقتی برمی‌گشتیم تو راه یه لحظه پشت سر یه ماشین بوق زد گفت برو دیگه ازش جلو زد و بعدش ایستاد... گفت من چیکار کردم؟ انگار از یه چیزی ترسید گفتم داداش چی‌شد...؟ چیزی نگفت رفتیم بیرون شهر یه جایی که آشغال های شهر رو می‌بردن از ماشین پیاده شد گفت تو نیا پایین... رفت خیلی منتظر شدم تا اومد وقتی اومد چشماش سرخ شده بود انگار گریه کرده بود...گفتم کجا رفتی تو این بوی بد آشغال دونی؟؟؟ چیزی نگفت به آینه نگاه کرد گفت خاک برسرت گفتم چی‌شده؟!؟ ولی جوابم رو نمی‌داد.... رفتیم خونه از اتاقش بیرون نیومد حتی شام هم نخورد همه خوابیدن ولی می‌دونستم نخوابیده ؛ منم خوابم نمی‌برد وقتی رفتم تو آشپزخانه بود یواشکی نگاه کردم یه قاشق گزاشته بود روی اجاق گاز داشت داغ میشد.... ☹️گفتم داری چیکار می‌کنی؟ قاشق رو قایم کرد؛ گفت چرا نخوابیدی؟ برو بخواب... گفتم داری چیکار می‌کنی گفت هیچی برو تو اتاقت... گفتم اون چیه تو دستت برای چی داغش کردی گفت برو بخواب گفتم توروخدا داری چیکار می‌کنی.... گفت خودم رو تنبیه میکنم گفتم چرا خودت را تنبیه میکنی...؟!؟ نشست و گریه کرد گفت امروز به یه تیکه آهنی که زیر پام بود مغرور شدم رفتم آشغال دونی که یادم بیاد یه روزی کفش و کت نداشتم ولی خدا الان بهم چیا که داده ؛ نذاشتم کاری بکنه و خودش رو تنبیه کند... صبحش گفت مادر سند ماشین رو می‌خوام رفت و اون ماشین رو فروخت و یه پیکان خریده بود... شبش رفتیم خونه داییم تو راه خراب شد رفت پایین هُل می‌داد ، می‌گفت خاک برسرت مغرور میشی؟ حالا هُل بده 👌این گوشه‌ای از بود از زندگی برادرم احسان که براتون نوشتم و چشمان شما رو اذیت کردم حلالم کنید.... 💥خواهران و برادران اگه کسی رو دیدید که لباس پاره داره؛ اگر فقیره ؛ اگر گرسنه است ؛ اگر دست فروشی می‌کنه ؛ اگر مریض و بی‌کس و تنهاست و یا اگر غریبی سر سفرمان نشست به خودمان مغرور نشیم و نگوییم ما از این بهتریم شاید احسانی باشه برای خودش.... ✍امیدوارم در تمام لحظات زندگیتون سربلند باشید و از شما بزرگواران تقاضای دعای خیر برای مادرم را دارم ناراحتی قلبی دارن.... ✍خواهر کوچکتان شیون ⬅️ پایان... @Yamahdi85adrekni