eitaa logo
یاران موعود
180 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
25 فایل
{بسم رب مهدی } برای لف دادن =طلب حلالیت :) حرفی، سخنی👇🏻 ‌: https://harfeto.timefriend.net/16754260959719 کپی با ذکر صلوات برا سلامتی و تعجیل در فرج آقا
مشاهده در ایتا
دانلود
یاران موعود
لینک ناشناسمون https://harfeto.timefriend.net/16354414106429 حرفی هست گمنام بفرمایید 👆🏻😊 از فعالیت
دوستان گرامی چالش برگزار کنیم نظرتون را بفرمایید در ناشناس کانال 😊
مث خودتون خواهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش میکنم 😂❤️ مرسی از نظر دادنتون کانال ما بهترینه چون شما رو داریم 😃
یاران موعود
••📚🔗 [ #داستان_توبه] #قسمت_دوازدهم هول شده سرم و زیر انداختم و با صدایی که سعی میکردم نلرزه گفتم:(
••📚🔗 [ ] نگاهش سخت شده بود نگاهش پر از غصه شده بود نگاهش نگران شده بود نگاهش شرمگین و سرافکنده شده بود اصلا نگاهش یه کتاب حرف نانوشته شده بود خبر داشت ...😔 با چشماش داشت باهام حرف میزد سرخ شدم داغی گونه هام و ب خوبی حس میکردم سر به زیر انداختم 🤦🏻‍♂ سید با صدایی خشدار گفت حرف بزن عباس چه کردی تو این مدت با خودت؟ با چه رویی واسش میگفتم قطعا حسام بهش گفته بود و من ...حرفی نداشتم واسه گفتن...😞 صداشو بالاتر برد و گفت عباس چیکار کردی که سرت و بالا نمیاری؟؟؟ شروع کردم گفتن هر چی جلو تر میرفتم حال سید حیدر بدتر میشد🤕 به اواخرش ک رسیدم سید میکوبید روی پاش و خودم زار میزدم... با دیدن بازخورد های آقا امیرحیدر تازه میفهمیدم چه گندی زدم با جلز و ولز های ایشون تازه داشتم ب خودم میومدم سیاه کرده بودم .... خراب کرده بودم .... من خیلی خطا رفته بودم....اون شب .... یه شب عجیب غریب بود 🌙 سید امیرحیدر و هیچ وقت این شکلی ندیده بودم اینقدر عصبی بود که بعد از تموم شدن داستان سیاهم یه سیلی خوابوند تو گوشم... و اون سیلی انگار فیوز های مغزم و دوباره وصل کرد ...🔥 تا صبح سید باهام حرف میزد گریه کردیم باهم تو سر خودمون زدیم من از پشیمونی سید از شرمندگی مدام خودش و ملامت میکرد ک نباید این همه وقت بی خبر میشد از من ....☹️ ... ━━═━━⊰❀♢❀⊱━━═━ @YaraneMooud_313 ━━═━━⊰❀♢❀⊱━━═━
باز دلم هوای جمکران دارد هوای آن گنبد بیکران دارد به یاد حرم سبز و زیبایت اشک در چشمان من مکان دارد چه درد غریبی ست درد دل تنگی! دل تنگم هوای صاحب الزمان(عج)دارد. 🌷 🌷 @YaraneMooud_313
♨️روزانه دقایقی به یاد امام زمان(عجل الله) باشیم... 🔸یکی از دوستان ما خدمت آیت الله میلانی رسید و به ایشان گفت: موعظه ای و نصیحتی من را کنید تا دستم گرفته شود و به داد من برسند. 🔸 آیت الله میلانی تاملی نمود و این سفارش را کرد: «شبانه روز 1440 دقیقه است، از این میزان، 1435 دقیقه کارهای متفرقه همچون نماز، دعا، ذکر، استراحت، امرار و معاش و ... داشته باش اما 5 دقیقه برای ارتباط با ارواحنا فداه و توسل به ایشان زمان بگذارید» 🔸قطره اگر وصل به دریا شود، پایدار می ماند و گرنه پایمال می شود و از بین می رود، یک قطره ارزش ندارد و زمانی ارزش می یابد که به دریا وصل شود و ما نیز مانند قطره هستیم.   🔸در این 5 دقیقه می توان زیارت آل یاسین تلاوت کرد، نماز امام زمان(عجل الله) خواند، درود به حضرت فرستاد و یا یکی از کارها این است که روزی 100 مرتبه صلوات بر محمد و آل محمد با «وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ» بفرستد و هدیه به حضرت کند تا نشانه ای از به یاد حضرت مهدی(عجل الله) بودن و دعا برای فرج ایشان باشد یا دعای «اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ...» بعد از نماز و یا در قنوت های نماز بخوانیم.   🔸اگر ما به یاد امام زمان(عجل الله) باشیم، دعا برای ایشان کنیم و مال و جان خود را برای ایشان هزینه کنیم، ایشان نیز به یاد ما خواهند بود و برای ما دعا خواهند کرد زیرا جواب سلام واجب است، حال اگر فردی بیش از یک سلام و عرض ارادت کند، قطعا آنها پاسخ خواهند داد.   🖋حجت‌الاسلام فرحزاد @YaraneMooud_313
یاران موعود
﴿تقدیر﴾ قراره یه عملیات باشه که یه اکیپ جاسوس که تو ظاهر یه خانواده ای اومدن رو دست گیر کنیم، و ج
﴿تقدیر﴾ آقا حیدر:کی پدرت فوت کرد؟ -حدودا یک سال پیش. +خدابیامرزه امیرحسین جان،باید هر چه زود تر با مادرتون صحبت کنم که اگه موافق بودن عملیات رو شروع کنیم. ____________________ فکر نمی‌کردم مادرم قبول کنه،بالاخره خیلی خطرناک بود،ممکن بود لو بریم و دستگیری کنن مارو،یا زنده نزارن ما رو. با آقا حیدر گفتم بعیده مادرم قبول کنه. گفت خیالت راحت می‌دونم چطوری راضیش کنم. در کمال ما باوری،مادرم قبول کرده بود و ما راه افتادیم به سمت جایی که باید می‌رفتیم. تو راه درگیر این بودم که الان اون مکان اطلاعاتی که میریم چطوری هست. وقتی رسیدیم یه گلخونه بود که پشت گلخونه یه ساختمون بود که از بیرون گلخونه،انگار اون ساختمون هم بخشی از گلخونه بود،طراحی خیلی جالبی بود. به آقا حیدر گفتم چه جای اطلاعاتی باحالیه. گفت کی گفته اینجا یه مکان اطلاعاتی هستش؟ اینجا یکی از همکارامون تو پوشش یه حساب دار،تو گلخونه کار میکنه. راستم میگفت،من تو ذهنم همش میگفتم الان میخوایم به مکان اطلاعاتی بریم،در صورتی که اصلا آقا حیدر از مکان اطلاعاتی حرفی نزده بود. @YaraneMooud_313
با یکۍازدوستانش‌قرارگذاشتھ بودند؛ یہ‌قرارِ‌خدایــے🌱' ھروقت‌درس‌میخوندند‌ ، میگفتند : یا‌ڪریم ؛ الوعدھ‌وفا♥️꧇) ما‌درسمونو‌خوندیم ؛ توبرکتشو‌بدهـ🌸! شهیدمصطفی احمدی روشن @YaraneMooud_313 @sarbaz_haram_s313
شبتون خوش وضو ی قبل از خواب یادتون نره ثواب بسیاری داره 👌🏻 مواظب خودتون باشید یا علی مدد 🖐🏼
دوستان گل لطفا نظرتون را بفرمایید تو ناشناش چالش بچذاریم راتون تا پنج نفر اگه گفتن بزار گذاشته میشه جوایز خوبی هم داره که بعد از گفتن پنج نفر میگم بهتون جوایز چی هست 😊 ممنون از همکاریتون 🌱☘✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 یک صفحه زمانی نمیگیره😉 @YaraneMooud_313
••|💔🍂|•• 🌱 دیدی وقتی یه آشنای قدیمی رو میبینی چطور باهاش گرم میگیری؟ هی میگی دلم برات تنگ شده! ولی... یه آقایی هست... هیچکس بهش نمیگه دلم برات تنگ شده! حواسمون به امام زمانمون باشه نکنه بین شلوغی های زندگی فراموششون کنیم...🥀 |• @YaraneMooud_313
⇜{‼️} اینو‌باید‌با‌خودمون‌روزی‌صدبار‌تڪرار ڪنیم‌کھ‌آقا‌امام‌زمان‌عج‌سربازِ‌تنبلِ بہ‌دردنخوری‌کھ‌نصف‌وقتش‌تو‌مجازی میگذره‌‌لازم‌نداااااره ! سربازی‌کھ‌فقط‌حرف‌باشہ‌و‌عمل‌نڪنه نیاز‌نداااااره ! یہ‌سربازی‌نیاز‌داره‌کھ‌اول‌خودشو‌بسازه بعد‌بره‌سراغ‌ساختنِ‌جامعہ‌ و‌در‌آخر‌هم‌با‌شهادتش‌موانع‌ظهور‌رو برداره :)) 💛 @YaraneMooud_313
تو اتوبوس پیرمرد به دختره گفت : دخترم این چه حجابیه که داری؟ همه ی موهات بیرونه؟ دختره‌با پررویی‌گفت :تو نگاه‌نکن ! بعد از چند دقیقه پیر مرد کفشش را درآورد بوی جوراب در فضا پخش شد !! دختره در حالی که دماغشو گرفته بود به پیر مرد گفت : اه اه این چه کاریه.. خفمون کردی! پیرمرد باخونسردی گفت : تو بو نکن!!! ﺩﺧﺘﺮﻱ ﯾﻚ موبایل ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮد... ﭘﺪﺭﺵ ﻭقتی آن‌ رﺍ ﺩﯾﺪ.. ﮔﻔﺖ : وقتی ﺁﻧﺮﺍ ﺧﺮﯾﺪی ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻛﺎﺭی ﻛﻪ ﻛﺮﺩی چه ﺑﻮﺩ؟⁉️ ﺩﺧﺘﺮ : ﺭﻭی ﺻﻔﺤﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺎ ﭼﺴﭗ ﺿﺪ خﺮﺍﺵ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪﻡ ﻭ ﯾﻚ ﻛﺎﻭﺭ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺧﺮﯾﺪﻡ . ﭘﺪﺭ : ﻛﺴی ﻣﺠﺒﻮﺭﺕ ﻛﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ انجام دهی!؟⁉️ ﺩﺧﺘﺮ : ﻧﻪ !! ﭘﺪﺭ : ﭼﻮﻥ موبایلت ﺯشت ﻭ بی ﺍﺭﺯﺵ ﺑﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻛﺮﺩی؟⁉️ ﺩﺧﺘﺮ : ﺍﺗﻔﺎﻗﺎً ﭼﻮﻥ ﺩﻟﻢ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺿﺮﺑﻪ ﺑﺨﻮﺭد ﻭ قیمتی است ﺍﯾﻦ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﻛﺮﺩﻡ ﭘﺪﺭ : ﻛﺎﻭﺭ ﻛﻪ براش گذاشتی ﺯﺷﺖ ﺷﺪ؟⁉️ ﺩﺧﺘﺮ : ﺑﻨﻈﺮﻡ ﺯﺷﺖ ﻧﺸﺪ ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺯﺷﺖ ﻫﻢ ﻣﯿﺸﺪ ، ﺑﻪ ﺣﻔﺎﻇﺘﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ گوشیم ﻣﯿﻜﻨﺪ ﻣﻲ ﺍﺭﺯﺩ . ﭘﺪﺭ نگاه ﺑﺎ ﻣﺤﺒﺘﻲ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : 🌸″ﺩﺧﺘﺮﻡ"ﺣﺠﺎﺏ " یعنی ﻫﻤﯿﻦ :)🌱 : @YaraneMooud_313
میگفت:↯ 'چشمت به نامحرم می‌افتد اگر خوشت نیاید که مریضی؛ اما اگر خوشت آمد فوراً چشمت را ببند و سرت را پایین بینداز و بگو: یا خَیرَ حَبیبٍ و مَحبوبْ:)♥️ یعنی‌خدایا‌! -من‌تورو‌میخوام،‌اینا‌چیه؟! @YaraneMooud_313
「بهش‌میگی‌حجاب،‌میگه‌نماد ولی... خودش‌یه‌شلوار‌پوشیده‌همه‌جاش پارست.. آیاایـن‌نماد‌@YaraneMooud_313
🌱 شهیدنظامی ‌میره‌تلفن‌بزنه‌،‌‌‌چشمش‌به‌نامحرم‌میوفته فقط‌سه‌روزگریه‌میکنه....! میگه -خدایامن‌نفهمـیدم چشمم‌به‌ناموس‌مردم‌افتاده... ! @YaraneMooud_313
یاران موعود
••📚🔗 [ #داستان_توبه ] #قسمت_سیزدهم نگاهش سخت شده بود نگاهش پر از غصه شده بود نگاهش نگران شده بود
••📚🔗 [ ] صدای اذان صبح ک اومد سید اشکاشو پاک کرد زد رو شونم و گفت تهش با خودت داداشم حواست به دل مولا نبود حواستو جمع کن به دل مولا💔 رفتم سراغ گوشی ۱۰۰ تا پیام داده بود 📲 تلخ خندی زدم ...من، سید و داشتم و بیدار شده بودم از خواب غفلت ولی اون.... شروع کردموبه تایپ کردن خیلی مطمئن بودم نسبت به تصمیمم میدونستم بهترین تصمیم همینه! و عاقلانه ترینش🌡 یه پیام بلند بالا نوشتم ⌨ "سلام خانم ... بلد نیستم مقدمه چینی کنم و اصلا مقدمه چینی برای یه همچین بحثی مناسب هم نیست ما یه رابطه بسیار غلطی رو شروع کردیم و تا جاهای خیلی اشتباهیَم جلو رفتیم هردو فراموش کردیم که خدا میبینه و قبح این گناه سنگین واسمون ریخت خدا هردوی ما رو ببخشه‌‌‌‌....من و شما اصلا بهم نمیخوریم و رابطه اشتباهی هم که داشتیم بر مبنای احساسات زود گذر و گناه بود هرچه قدر زودتر جلوی ضرر رو بگیریم سود هست...خداروشکر میکنم که به واسطه یکی از بنده های خیلی خوب خدا چشمام باز شد و مجددا تونستم خودم رو از این غرقاب بکشم بیرون... هیچ پسری ارزش نداره که شما زیبایی هاتون رو براش به اشتراک بگذارین مگر اینکه محرمتون باشه... موفق باشید. یاعلی." و با یه نفس عمیق سند کردم و بعد خودش و شماره اش و از دفتر تلفن گوشیم و تمام اپ هام بلک کردم 🕹 و با حس خوبی که گرفته بودم قامت به نماز بستم بعد از نماز کلی گریه کردم ...دعای عهد خوندم و از امام زمان علیه السلام کلی عذرخواهی کردم خیلی پشیمون بودم ...🥺 نفهمیدم کی خوابم برد... ... ━━═━━⊰❀♢❀⊱━━═━ @YaraneMooud_313 ━━═━━⊰❀♢❀⊱━━═━
یاران موعود
﴿تقدیر﴾ آقا حیدر:کی پدرت فوت کرد؟ -حدودا یک سال پیش. +خدابیامرزه امیرحسین جان،باید هر چه زود تر
﴿تقدیر﴾ داخل ساختمون شدیم،یه مرد کوتاه قدی بود که بهش میخورد حتی از من هم کم سن و سال تر باشه،البته ظاهرش اصلا اینو نمیگفت،فقط از لحاظ قدی کوتاه بود. آقا حیدر: سلام مبین جان. مبین: سلام حاج حیدر،باز کارت گیر کرد اومدی به ما سر بزنی. +آره دیگه،چه کنیم گره باز کنما تویی دیگه -گره باز کن که حضرت رقیه هستش،ما وسیله ایم،نیز ما با امام زمان و...در ارتباطیم،برا همین خیلی راحت گره باز میکنیم. +دیگه چندش نشو - خخ،چشم حاج حیدر. +مبین جان،داستان از این قراره که ما تو عملیاتی که حسین(همکار آقا حیدر تو حفاظت اطلاعات)برات توضیح داد،شما باید نقش برادر کوچیکه آقا امیر حسین رو بازی کنی. _شما آقا امیرحسینی؟اقا حیدر خیلی ازت تعریف میکرد. _________________ اقا حیدر معلوم نیست چقدر پیاز داغ اون ماجرا رو زیاد کرده،الان اینا تو ذهنشون چه اسطوره ای از من ساختن. امیرحسین: سلامت باشید،نمیدونم آقا حیدر در مورد من چی بهت گفته،ولی مطمئنم باشید خیلی بزرگ کرده ماجرا رو،من انقدرم تعریفی نیستم. آقا حیدر و آقا مبین خندیدن و قرار شد تو پارکینگ با بقیه بچه ها یه دیدار آشنایی بذاره تا من باهاشون آشنا بشم. __________________ آقا حیدر: امیرحسین،تو دیگه الان عضو گروه آقا حیدر هستی. از این به بعد تو رو به اسم بچه‌های حاج حیدر میشناسن. ما باید با بچه های گروه مصباح همکاری کنیم. ________________ احساس میکردم الان یه آدم خاص شدم. دوست داشتم هر چی زود تر،به بقیه نشون بدم هوش بالایی دارم. ولی داشتم خودمو گول میزدم،خیلی بلند پرواز بودم،من کار خاصی اصلا انجام ندادم،چه هوشی‌؟ مگه من اصلا چی کار کردم. چرا به خودم همچین تلقینی میکنم،من فقط با اون داستان سنگ و کیسه تونستم بیام اینجا،یه چیز کاملا اتفاقی. راستی،اقا مبین چطوری میخواد نقش برادر کوچیکه منو بازی کنه؟ اون فقط قدش کوتاهه،ولی ظاهرش مشخصه اون جای داداش بزرگه منه؟ @YaraneMooud_313
⭕️ نقش است بر این چفیه که ما صاحب قدسیم هرگز نشنیدم ز جمله ی کذبی 🚩قَلَمدار 👤 🚩 قَلَمدار @YaraneMooud_313