چو به ترک تاز بردی دل مستمند ما را
به کمینه بنده ی خود به از این نگر خدا را
اگر از سر عنایت به چو من نیاز مندی
نظری کنی به رحمت چه زیان کند شما را
مثنوی
یک شبی مجنون به خلوتگاه ناز
با خدای خویشتن میکرد راز
کای خدا نامم تو لیلی کردهای
بهر یک لیلی دلم خون کردهای
من کیم لیلی و لیلی کیست من
هر دو یک روحیم اندر دو بدن
به مجنون گفت روز عیبجویی
که پیدا کن به از لیلی نکویی
که لیلی گر چه در چشم تو حوری است
به هر عضویی ز اعضایش قصوری است
ز حرف عیبجو مجنون برآشفت
در آن آشفتگی خندان شد و گفت
که گر بر دیده مجنون نشستی
به غیر از خوبی لیلی نبینی
تو قد میبینی و من جلوه ناز
تو چشم و من نگاه ناوک انداز
تو مو میبینی و من پیچش مو
تو ابرو من اشارتهای ابرو
ز کویت میروم اما دل اینجاست
ندارم تاب دوری مشکل اینجاست
اگر چه دل نهادم به جدایی
ولی سوزم ز داغ آشنایی
چه در هیبت، چه در غیرت، چه در عشق، اولین هستی
میان بهترین اولاد آدم، بهترین هستی
جهان عمریست درماندهست در تردید و شک، اما
تو خود عینالیقین، روحالیقین، حقالیقین هستی
#سعید_تاج_محمدی
🌴💎🌴
کافه شعر و ادب
چه در هیبت، چه در غیرت، چه در عشق، اولین هستی میان بهترین اولاد آدم، بهترین هستی جهان عمریست درمان
من از فتحِ درِ خیبر به دستان تو فهمیدم
که تو دست توانمند خدا در آستین هستی
#سعید_تاج_محمدی
🌴🌾🌴
کافه شعر و ادب
من از فتحِ درِ خیبر به دستان تو فهمیدم که تو دست توانمند خدا در آستین هستی #سعید_تاج_محمدی 🌴🌾🌴
سرِ در چاه را باور کنم یا ذوالفقارت را؟
که گاهی آنچنان هستی و گاهی اینچنین هستی
بگو از استخوان در گلو، از خار در چشمت
که پر از خطبههای ناتمام آتشین هستی
#سعید_تاج_محمدی
🌴💎🌴
کافه شعر و ادب
سرِ در چاه را باور کنم یا ذوالفقارت را؟ که گاهی آنچنان هستی و گاهی اینچنین هستی بگو از استخوان در
بگو چشم نبی روشن، بگو چشم حسودان کور؛
برای فاطمه تنها تو در عالم قرین هستی...
از آن روزی که چشمم باز شد، در گوش من خواندند:
«که تو تا لحظۀ آخر، امیرالمؤمنین هستی»
#سعید_تاج_محمدی
🌴💢🌴