#امام_خمینی
ما چهره به خون دل برافروختهایم
در آتش عشق و عاشقی سوختهایم
در سیر و سلوک راه روحاللهیم
عرفان حقیقی از وی آموختهایم
🌴🕯🌴
ای عبا بر دوش ای عمامهپوش
تک ستون داد در عصر خموش
ای دماوندی که در هر صبحگاه
بوسه خورشید را داری به دوش
با قیام تو به پایان آمده
دوره اهریمنان ماردوش
ابتدا کردی تو بر گل کاشتن
عالمی در اقتدایت گلفروش
🌴🕯🌴
ای دو چشمت هر یکی یک آفتاب
ابروانت بیتی از یک شعر ناب
دستهایت عالمی را سایبان
قد و بالایت عمود انقلاب
آمدی و با خودت آوردهای
«احسن التقویم» با «حسن المآب»
عشق را با خود جهانی کردهای
تالی پیغمبری و بوتراب
همچو جدت ساقی کوثر علی
آب دادی تشنگان را آبآب!
در جواب آیهی «امن یجیب»
آمدی و خلق را کردی مجاب
هرچه داریم از تو داریم ای امام
از تو ای احیاگر اسلام ناب🌷
🌴🕯🌴
بسم الله رحمان رحیم بنام خدا وند بخشنده مهربان دوستان عزیز سلام صبحتون بخیر
الاهی روز
یکشنبه تون پر از معجزه
آرزومندم به دست بیارید
آنچه که در دل آرزو دارید
خبرهای خوب بشنوید
به شادیها دعوت بشید
و خوشبختی رو در آغوش بگیرید
صبح یکشنبهتون عالی
گل رفت و شمیم خوشش اینجاست هنوز
بلبل به هوا ی گل چه شیداست هنوز
رفتی ز جهان اگر چه ای روح خدا
لیکن علم مهر تو بر پاست هنوز
⚫️رحلت #امام_خمینی(ره) تسلیت باد.
🌴🕯🌴
در عشق هیچ درد چو درد فراق نیست
بر دل غمی بتر ز غم اشتیاق نیست
از من مخواه صبر و مفرمای دوریم
کم طاقت صبوری و برگ فراق نیست
در عشق طاق ابروی آن جفت نرگست
یک دل به من نمای که از صبر طاق نیست
گفتی که وصل ما و ترا اتفاق هست
ما متفق شدیم و ترا اتفاق نیست
عمری چو حلقه بر در وصل تو سر زدیم
عشقت جواب داد که کس در وثاق نیست
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمیماند که خون بر آستانم میرود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود
او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم میرود
با آن همه بیداد او وین عهد بیبنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرود
بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود
شب تا سحر مینغنوم و اندرز کس مینشنوم
وین ره نه قاصد میروم کز کف عنانم میرود
گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل
وین نیز نتوانم که دل با کاروانم میرود
صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم میرود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بیوفا
طاقت نمیآرم جفا کار از فغانم میرود