eitaa logo
کافه شعر و ادب
748 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
2.9هزار ویدیو
3 فایل
خوش آمدید بزرگواران کپی آزاد اگه دوست داشتی یه صلوات هم بفرست خادم Yasamanha@
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مگو در ڪوے او شب تا سحر بهر چه می‌گردی ڪه دل گم ڪرده ام آنجا و می‌جویم نشانش را
بمیرم تا که چشم تر نبینی
چنان در قید مهرت پایبندم که گویی آهوی سر در کمندم گهی بر درد بی درمان بگریم گهی بر حال بی سامان بخندم نه مجنونم که دل بردارم از دوست مده گر عاقلی بیهوده پندم
دریغا شاخه نیلوفرم کو
شنیدم رهرویی در سرزمینی همی گفت ابن معما با قرینی که ای صوفی شراب آنگه شود صاف که در شیشه بماند اربعینی گر انگشت سلیمانی نباشد چه خاصیت دهد نقش نگینی
عاشقی پیداست از زاری دل نیست بیماری چو بیماری دل علت عاشق ز علت‌ها جداست عشق اسطرلاب اسرار خداست عاشقی گر زین سر و گر زان سر است عاقبت ما را بدان شه رهبر است هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن
ز روز عزل شده قسمتم این
ز پیش خدا اگر نام کسی برم ان توهستی
وگرت به خواب بینم نکنم دگر شکایت
چو به ترک تاز بردی دل مستمند ما را به کمینه بنده ی خود به از این نگر خدا را اگر از سر عنایت به چو من نیاز مندی نظری کنی به رحمت چه زیان کند شما را
مثنوی یک شبی مجنون به خلوت‌گاه ناز با خدای خویشتن می‌کرد راز کای خدا نامم تو لیلی کرده‌ای بهر یک لیلی دلم خون کرده‌ای من کیم لیلی و لیلی کیست من هر دو یک روحیم اندر دو بدن
به مجنون گفت روز عیب‌جویی که پیدا کن به از لیلی نکویی که لیلی گر چه در چشم تو حوری است به هر عضویی ز اعضایش قصوری است ز حرف عیبجو مجنون برآشفت در آن آشفتگی خندان شد و گفت که گر بر دیده مجنون نشستی به غیر از خوبی لیلی نبینی تو قد می‌بینی و من جلوه ناز تو چشم و من نگاه ناوک انداز تو مو می‌بینی و من پیچش مو تو ابرو من اشارت‌های ابرو
ما خود با تو سری در میان هست و گرنه روی زیبا در جهان هست
ز کویت می‌روم اما دل اینجاست ندارم تاب دوری مشکل اینجاست اگر چه دل نهادم به جدایی ولی سوزم ز داغ آشنایی
چه در هیبت، چه در غیرت، چه در عشق، اولین هستی میان بهترین اولاد آدم، بهترین هستی جهان عمری‌ست درمانده‌ست در تردید و شک، اما تو خود عین‌الیقین، روح‌الیقین، حق‌الیقین هستی 🌴💎🌴
کافه شعر و ادب
من از فتحِ درِ خیبر به دستان تو فهمیدم که تو دست توانمند خدا در آستین هستی #سعید_تاج_محمدی 🌴🌾🌴
سرِ در چاه را باور کنم یا ذوالفقارت را؟ که گاهی آن‌چنان هستی و گاهی این‌چنین هستی بگو از استخوان در گلو، از خار در چشمت که پر از خطبه‌های ناتمام آتشین هستی 🌴💎🌴
کافه شعر و ادب
سرِ در چاه را باور کنم یا ذوالفقارت را؟ که گاهی آن‌چنان هستی و گاهی این‌چنین هستی بگو از استخوان در
بگو چشم نبی روشن، بگو چشم حسودان کور؛ برای فاطمه تنها تو در عالم قرین هستی... از آن روزی که چشمم باز شد، در گوش من خواندند: «که تو تا لحظۀ آخر، امیرالمؤمنین هستی» 🌴💢🌴
دلم در عاشقی آواره شد اواره تر بادا
تنم از بیدلی بیچاره شد بیچاره تر بادا
به تاراج عزیزان زلف تو عیارییی دارد به خونریز غریبان چشم تو عیاره تر بادا رخت تازه ست و بهر مردن خود تازه تر خواهم دلت خاره ست و بهر کشتن من خاره تر بادا
ابرو میرود ای ابر خطاپوش ببار که به دیوان عمل نامه سیاه آمده‌ایم 🌴💎🌴
با چنین گنج که شد خازن او روح امین به گدایی به در خانه شاه آمده‌ایم