eitaa logo
یاوران ولایت
451 دنبال‌کننده
627 عکس
1.1هزار ویدیو
15 فایل
کانال یاوران ولایت در پیام رسان ایتا همراه ما باشید. eitaa.com/Yavarane_Velayat_n1 ✔✔✔ ارتباط با مدیر کانال: @Ammar061
مشاهده در ایتا
دانلود
یاوران ولایت
#دختر_شینا #رمان #قسمت_شصت و پنجم این اولین باری بود که یک هفته بعد از رفتنش هنوز رشتة زندگی دستم ن
و شش چایش را سر کشید و گفت: «جنگ که تمام بشود. یک ماشین می خرم و دور دنیا می گردانمت. با هم می رویم از این شهر به آن شهر.» به خنده گفتم: «با این همه بچه.» گفت: «نه، فقط من و تو. دوتایی.» گفتم: «پس بچه ها را چه کار کنیم.» گفت: «تا آن وقت بچه ها بزرگ شده اند. می گذاریمشان خانه. یا می گذاریمشان پیش شینا.» سرم را پایین انداختم و گفتم: «طفلی شینا. از این فکرها نکن. حالا حالا ها من و تو دونفری جایی نمی توانیم برویم. مثل اینکه یکی دیگر در راه است.» استکان چای را گذاشت توی سینی و گفت: «چی می گویی؟!» بعد نگاهی به شکمم انداخت و گفت: «کِی؟!» گفتم: «سه ماهه ام.» گفت: «مطمئنی؟!» گفتم: « با خانم آقا ستار رفتیم دکتر. او هم حامله است. دکتر گفت هر دویتان یک روز زایمان می کنید.» می دانستم این بار خودش هم خیلی خوشحال نیست. اما می گفت: «خوشحالم. خدا بزرگ است. توی کار خدا دخالت نکن. حتماً صلاح و مصلحتش بوده.» بالاخره سنگر آماده شد؛ یک پناهگاه کوچک، یک، در یک و نیم متری. با خوشحالی می گفت: «به جان خودم، بمب هم رویش بخورد طوری اش نمی شود.» دو سه روز بعد رفت، اما وقتی روحیه و حال مرا دید، قول داد زود برگردد. این بار خوش قول بود. بیست روز بعد برگشت. بیشتر از قبل محبت می کرد. هر جا می رفت، مهدی را با خودش می برد. می گفت: «می دانم مهدی بچة پرجنب و جوشی است و تو را اذیت می کند.» یک روز طبق معمول مهدی را بغل کرد و با خودش برد؛ اما هنوز نرفته صدای گریة مهدی را از توی کوچه شنیدم. با هول دویدم توی کوچه. مهدی بغل صمد بود و داشت گریه می کرد. پرسیدم: «چی شده؟!» گفت: «ببین پسرت چقدر بلا شده، در داشبورد را باز کرده و می خواهد کنسرو بخورد.» گفتم: «خوب بده بهش؛ بچه است.» مهدی را داد بغلم و گفت: «من که حریفش نمی شوم، تو ساکتش کن.» گفتم: «کنسرو را بده بهش، ساکت می شود.» گفت: «چی می گویی؟! آن کنسرو را منطقه به من داده بودند، بخورم و بجنگم. حالا که به مرخصی آمده ام، خوردنش اشکال دارد.» مهدی را بوسیدم و سعی کردم آرامَش کنم. گفتم: «چه حرف هایی می زنی تو. خیلی زندگی را سخت گرفته ای. این طورها هم که تو می گویی نیست. کنسرو سهمیه توست. چه آنجا، چه اینجا.» کنسرو را دور از چشم مهدی از توی داشبورد درآورد و توی صندوق عقب گذاشت. گفت: «چرا نماز شک دار بخوانیم.» ماه آخر بارداری ام بود. صمد قول داده بود این بار برای زایمانم پیشم بماند؛ اما خبری از او نبود. آذرماه بود و برف سنگینی باریده بود. صبح زود از خواب بیدار شدم. بی سر و صدا طوری که بچه ها بیدار نشوند، یک شال بزرگ و پشمی دور شکمم بستم. روسری را که صمد برایم خریده بود و خیلی هم گرم بود، پشت سرم گره زدم. اورکتش را هم پوشیدم. کلاهی روی سرم گذاشتم تا قیافه ام از دور شبیه مردها بشود و کسی متوجه نشود یک زن دارد برف پارو می کند. رفتم توی حیاط. برف سنگین تر از آنی بود که فکرش را می کردم. نردبان را از گوشة حیاط برداشتم و گذاشتم لب پشت بام. دو تا آجر پای نردبان گذاشتم. با یک دست پارو را گرفتم و با آن یکی دستم نردبان را گرفتم و پله ها را یکی یکی بالا رفتم. توی دلم دعادعا می کردم یک وقت نردبان لیز نخورد؛ وگرنه کار خودم و بچه ساخته بود. بالاخره روی بام رسیدم. هنوز کسی برای برف روبی روی پشت بام ها نیامده بود. خوشحال شدم. این طوری کسی از همسایه ها هم مرا با آن وضعیت نمی دید. @Yavarane_Velayat_n1
یاوران ولایت
#دختر_شینا #رمان #قسمت_شصت و شش چایش را سر کشید و گفت: «جنگ که تمام بشود. یک ماشین می خرم و دور دنی
و هفت پارو کردن برف به آن سنگینی برایم سخت بود. کمی که گذشت، دیدم کار سنگینی است، اما هر طور بود باید برف را پارو می کردم. پارو را از این سر پشت بام هل می دادم تا می رسیدم به لبة بام، از آنجا برف ها را می ریختم توی کوچه. کمی که گذشت، شکمم درد گرفت. با خودم گفتم نیمی از بام را پارو کرده ام، باید تمامش کنم. برف اگر روی بام می ماند، سقف چکّه می کرد و عذابش برای خودم بود. هر بار پارو را به جلو هل می دادم، قسمتی از بام تمیز می شد. گاهی می ایستادم، دست هایم را که یخ کرده بود، جلوی دهانم می گرفتم تا گرم شود. بخار دهانم لوله لوله بالا می رفت. هر چند تنم گرم و داغ شده بود، اما صورت و نوک دماغم از سرما گزگز می کرد. دیگر داشت پشت بام تمیز می شد که یک دفعه کمرم تیر کشید، داغ شد و احساس کردم چیزی مثل بند، توی دلم پاره شد. دیگر نفهمیدم چطور پارو را روی برف ها انداختم و از نردبان پایین آمدم. خیلی ترسیده بودم. حس می کردم بند ناف بچه پاره شده و الان است که اتفاقی برایم بیفتد. بچه ها هنوز خواب بودند. کمرم به شدت درد می کرد. زیر لب گفتم: «یا حضرت عباس! خودت کمک کن.» رفتم توی رختخواب و با همان لباس ها خوابیدم و لحاف را تا زیر گلویم بالا کشیدم. در آن لحظات نمی دانستم چه کار کنم. بلند شوم و بروم بیمارستان یا بروم سراغ همسایه ها. صبح به آن زودی زنگ کدام خانه را می زدم. درد کمر بیشتر شد و تمام شکمم را گرفت. ای کاش خدیجه ام بزرگ بود. ای کاش معصومه می توانست کمکم کند. بی حسی از پاهایم شروع شد؛ انگشت های شست، ساق پا، پاها، دست ها و تمام. دیگر چیزی نفهمیدم. لحظة آخر زیر لب گفتم: «یا حضرت عباس...» و یادم نیست که توانستم جمله ام را تمام کنم، یا نه.   صمد ایستاده بود روبه رویم، با سر و روی خاکی و موهای ژولیده. سلام داد. نتوانستم جوابش را بدهم. نه اینکه نخواهم، نایِ حرف زدن نداشتم. گفت: «بچه به دنیا آمده؟!» باز هم هر کاری کردم، نتوانستم جواب بدهم. نشست کنارم و گفت: «باز دیر رسیدم؟! چیزی شده؟! چرا جواب نمی دهی؟! مریضی، حالت خوش نیست؟!» می دیدمش؛ اما نمی توانستم یک کلمه حرف بزنم. زل زد توی صورتم و چند بار آرام به صورتم زد. بعد فریاد زد: «یا حضرت زهرا! قدم، قدم! منم صمد!» یک دفعه انگار از خواب پریده باشم. چند بار چشم هایم را باز و بسته کردم و گفتم: «تویی صمد؟! آمدی؟!» صمد هاج و واج نگاهم کرد. دستم را گرفت و گفت: «چی شده؟! چرا این طوری شدی؟! چرا یخ کردی؟!» گفتم: «داشتم برف ها را پارو می کردم، نمی دانم چی بر سرم آمد. فکر کنم بی هوش شدم.» پرسیدم: «ساعت چند است؟!» گفت: «ده صبح.» نگاه کردم دیدم بچه ها هنوز خواب اند. باورم نمی شد؛ یعنی از ساعت شش صبح یا شاید هم زودتر خوابیده بودم. صمد زد توی سرش و گفت: «زن چه کار کردی با خودت؟! می خواهی خودکشی کنی؟!» نمی توانستم تنم را تکان بدهم. هنوز دست ها و پاهایم بی حس بود. پرسید: «چیزی خورده ای؟!» گفتم: «نه، نان نداریم.» گفت: «الان می روم می خرم.» گفتم: «نه، نمی خواهد. بیا بنشین پیشم. می ترسم. حالم بد است. یک کاری کن. اصلاً برو همسایه بغلی، گُل گز خانم را خبر کن. فکر کنم باید برویم دکتر.» دستپاچه شده بود. دور اتاق می چرخید و با خودش حرف می زد و دعا می خواند. می گفت: «یا حضرت زهرا! خودت به دادم برس. یا حضرت زهرا! زنم را از تو می خواهم.  یا امام حسین! خودت کمک کن.» @Yavarane_Velayat_n1
11.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎐 l 📹مرا پاکیزه بپذیر نجوای عاشقانه حاج‌قاسم سلیمانی با پروردگار خود... 🔸حاج قاسم صد بار در معرض شهادت قرار گرفته بود؛ این بار اوّل نبود، ولی در راه خدا، در راه انجام وظیفه، در راه جهاد فی‌سبیل‌الله پروا نداشت؛ حاج قاسم این جوری بود؛ خوب زندگی کرد؛ خدا رحمتش کند؛ از این مرحله و از این نشئه باید عبور کرد؛ [او] به بهترین وجه عبور کرد. ۱۳۹۸/۱۰/۱۳ - رهبرانقلاب @Yavarane_Velayat_n1
11.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😂 🎥 / قسمت چهاردهم: اگر سحر زکریا آمریکایی بود... 🎙کاری از محمدرضا شهبازی @Yavarane_Velayat_n1
📋 توصیه های طب سنتی جهت جلوگیری از بیماری کووید۱۹.صفحه اول @Yavarane_Velayat_n1
6.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺حتما حتما حتما ببینید...|کلیپ معروف 🔶شهید ادواردو آنیلی تنها وارث میلیاردر مشهور جوآنی آنیلی بود که بعد از مسلمان و شیعه شدن بخاطر اعتقادات مذهبی اش زندگی سختی را گذران و سر انجام برای اینکه ارثیه کلان پدر به دست او نرسد به شهادت رسید. 🔷به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، آبان ماه سالگرد ادواردو آنیلی است. مردی که پس از ایمان به رسول خدا و اهلبیت همچون (آقازاده مشهور صدر اسلام که اسلام را بر ثروت و قدرت خانوادگی ترجیح داد تا به مقام شهادت رسید.) در تاریخ مسلمانان جهان به یادگار ماند. 💢کسی که از هر فرصتی برای تبلیغ اسلام بین دوستانش استفاده می‌کرد تا جایی که با تلاش و راهنمایی او، دوست نزدیکش کنت لوکا گائتانی لاواتلی پسر سلطان شراب ایتالیا مسلمان شد و عجیب اینکه سرنوشتشان با هم شبیه بود و هر دو بطرز مشکوکی به شهادت رسیدند... @Yavarane_Velayat_n1
به بهلول گفتن: ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪﺕ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﯿﭽﺮﺧﻪ؟ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ، ﮐﻢ ﻭ ﺑﯿﺶ ﻣﯿﺴﺎﺯﯾﻢ. ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ میرﺳﻮﻧﻪ. ﮔﻔﺘند : ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﻟﻮ ﻧﻤﯿﺪﯼ؟ ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫﻢ کاﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺟﻮﺭ ﺑﺸﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻡ، ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮔﻪ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻤﻮﻧﻢ. ﮔﻔﺘند : ﻧﻪ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ. ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ، ﺧﺪﺍ ﺭﺯّﺍﻗﻪ، ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ. ﮔﻔﺘند : ﻣﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ دﯾﮕﻪ. ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﯾﻪ ﺗﺎﺟﺮ یهودی ﺗﻮﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﺴﺖ ﻫﺮ ﻣﺎﻩ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﮐﻤﮏ ﺧﺮﺟﻢ ﺑﺎﺷﻪ. ﮔﻔﺘند : ﺁﻫﺎﻥ، ﺩﯾﺪﯼ ﮔﻔﺘﻢ. ﺣﺎﻻ ﺷﺪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ. ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﻧﻤﯿﮕﯽ؟ ﮔﻔﺖ : ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﺳﻮنه ﺑﺎﻭﺭﻧﮑﺮﺩﯼ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ تاجر یهودی ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭﮐﺮﺩﯼ. ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ تاجریهودی ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ؟ ﻫﯽ ﺳﺠﺪﻩ ﻣﯿﮑﻨﯿم ﻭﻟﯽ ﻫﻨﻮﺯﺧﻮﺏ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﻣﺎﺳﺖ. تا اﯾﻦ ﺷﮏ ﺑﻪ ﯾﻘﯿﻦ ﻧﺮﺳﻪﻫﻤﻪ ﺧﺪﺍﺕ ﻣﯿﺸﻦ ﺍﻻ خدا... @Yavarane_Velayat_n1
🔆 🔴 زیبایی انسان در چیست؟ 🔸روزی شاگردان نزد حکیم رفتند و پرسیدند: 🔹استاد زیبایی انسان در چیست؟ 🔸حکیم دو کاسه کنار شاگردان گذاشت و گفت: به این دو کاسه نگاه کنید، اولی از طلا درست شده و درونش زهر است و دومی کاسه‌ای گِلی و درونش آب گواراست؛ شما کدام را انتخاب می‌کنید؟ 🔹 شاگردان جواب دادند: کاسه گلی را. 🔸حکیم گفت: آدمی نیز همچون این کاسه است. آنچه که آدمی را زیبا می‌کند درون و اخلاقش است. باید سیرتمان را زیبا کنیم نه صورتمان را ... @Yavarane_Velayat_n1
(صلی الله علیه و آله) در حدیثی برطرف شدن گرفتاری و ناراحتی را به اقامه‌کنندگان وقت نوید می‌دهند و می‌فرمایند: «بنده‌ای نیست که به وقت‌های نماز و جاهای خورشید اهمیت بدهد، مگر این که من سه چیز را برای او ضمانت می‌کنم: برطرف شدن گرفتاری‌ها و ناراحتی‌ها، آسایش و خوشی به هنگام مردن و نجات از آتش.» (سفینة البحار، جلد 2، صفحه 42) درست است که اگر نمازگزار، نماز خود را در آخر وقت هم بخواند انجام وظیفه کرده است، اما از آنجا که کار، مربوط به پروردگار و بر کارهای دیگر مقدم است، چنانچه آن را بدون عذر به عقب بیندازد، مسئول است و باید پاسخگو باشد. @Yavarane_Velayat_n1
⛔️ تا ۲۵ اسفند تمدید شد آغاز ثبت نام چهاردهمین دوره لیگ علمی بین المللی پایا (گروهی)👆👆👆 🎓پایه ششم تا یازدهم ✍️رشته های لیگ علمی پایا 🎒علوم پایه (پایه ششم تا نهم) 🎒علوم ریاضی (پایه دهم) 🎒علوم تجربی (پایه دهم) 🎒علوم انسانی (پایه دهم) 🎒علوم کامپیوتر و برنامه‌نویسی (پایه هفتم تا یازدهم) 🎒پژوهشی (پایه هفتم تا یازدهم) 🎒کارآفرینی (پایه هفتم تا یازدهم) شروع ثبت نام : 1 بهمن 1399 سایت ثبت نام: www.sabt.mathhome.ir ‌⛔️هزینه ثبت نام: هر تیم 100 هزار تومان جوایز نقدی و غیرنقدی بسیار نفیس به برگزیدگان استانی و کشوری 🌷➕➖➗✖️ لیگ علمی بین المللی پایا👇 https://t.me/payaleague خانه ریاضی تهران👇 https://t.me/Mathhome
شیوه نامه لیگ کارآفرینی_5848468919857186914.pdf
615.9K
شيوه نامه مسابقه كارآفريني ليگ علمي پايا ويژه دانش آموزان شركت كننده در رشته كارآفريني 🌷➕➖➗✖️ لیگ علمی بین المللی پایا👇 https://t.me/payaleague @Yavarane_Velayat_n1
دورنماي مراحل سه گانه ليگ علمي پايا ويژه گروه هاي شركت كننده در رشته كارآفريني 🌷➕➖➗✖️ لیگ علمی بین المللی پایا👇 https://t.me/payaleague @Yavarane_Velayat_n1