مرثیه حضرت رقیه ی
شاعر رسول چهارمحالی(ساقی)
----------------------
@yazeynb
یتیمی در خرابه ناله می زد
نشسته بر دلش غم های عالم
یتیمی درد و هجر و بیقراری
دلش پر گشته از اندوه و ماتم
😭😔@yazeynb
به جای خیمه و بابا و بازی
شده گریه سراسر کار دختر
زند طعنه بر او دختر شامی
نداری تو پدر شد زار دختر
😭😔
غم و اندوه و ماتم در وجودش
به فکر دیدن بابا ست هر دم
پدر رفته سفر ای جان عمّه
پدر می آ ید عمّه گریه کن کم
😭😔@yazeynb
اگر بیند مرا قامت خمیده
رخ من را ببیند رنگ پریده
شود مهمان ما در این خرابه
چنین مهمانی هرگزکس ندیده
@yazeynb
پدر آ ید به دامانش بگیرد
زند شانه به موهایم دمادم
سفر آ خر رسد روزی به پایان
در آغوشش روم باچشم نم نم
««««««««««««««««««««««
شاعر رسول چهارمحالی(ساقی عطشان)
قنبر❤️❤️
جوان کافری عاشق دختر عمویش شد. عمویش پادشاه حبشه بود .
جوان نزد عمو رفت و گفت:
عمو جان من عاشق دخترت هستم. آمده ام برای خواستگاری .
پادشاه گفت: حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است. گفت: هرچه باشد من میپذیرم.
شاه گفت: در شهر بدي ها (مدينه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری، آنوقت دختر از آن تو. جوان گفت: عمو جان این دشمن تو نامش چیست؟
گفت: بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب می شناسند. جوان فوراً اسب را زین کرده با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدی ها شد.
به بالای تپه ی شهر که رسید دید در نخلستان جوانی عربی درحال باغبانی و بیل زدن است. نزدیک جوان رفت گفت: ای مرد عرب تو علی را میشناسی؟
گفت: تو را با علی چکار است؟
گفت: آمده ام سرش را برای عمویم که پادشاه حبشه است ببرم چون مهر دخترش کرده است.
@yazeynb
گفت: تو حریف علی نمی شوی.
گفت: مگر علی را میشناسی؟
گفت: آری هرروز با او هستم و هرروز او را میبینم.
گفت: مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم؟
گفت: قدی دارد به اندازه ی قد من، هیکلی هم هیکل من.
گفت: اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست.
مرد عرب گفت: اول باید بتوانی مرا شکست دهی تا علی را به تو نشان بدهم. چه برای شکست علی داری؟
گفت: شمشیر و تیر و کمان و سنان.
گفت: پس آماده باش.
@yazeynb
جوان خنده ای بلند کرد و گفت تو با این بیل میخواهی مرا شکست دهی؟ پس آماده باش.
شمشیر را از نیام کشید. سپس گفت: نام تو چیست؟
مرد عرب جواب داد: عبداللّه. پرسید: نام تو چیست؟
@yazeynb
گفت: فتاح. و با شمشیر به عبداللّه حمله کرد. عبداللّه در یک چشم بهم زدن کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد، به زمین زد و خنجر او را به دست گرفت و بالا بُرد. ناگاه دید از چشمهای جوان اشک می آید. گفت: چرا گریه میکنی؟ جوان گفت: من عاشق دختر عمویم بودم. آمده بودم تا سر علی را برای عمویم ببرم تا دخترش را به من بدهد، حالا دارم به دست تو کشته میشوم
..
مرد عرب جوان را بلند کرد. گفت: بیا این شمشیر، سر مرا برای عمویت ببر.
پرسید: مگر تو که هستی؟ گفت: منم اسداللّه الغالب، علی بن ابیطالب. كه اگر من بتوانم دل بنده ای از بندگان خدا را شاد کنم، حاضرم سر من مهر دختر عمویت شود..
.@yazeynb
جوان بلند بلند شروع به گریه کرده به پای مولای دو عالم افتاد و گفت: من میخواهم از امروز غلام تو شوم یا علی...
بدین گونه بود که "فتاح" شد "قنبر" غلام علی بن ابیطالب.
بحارالانوار ج3 ص 211
@yazeynb
اَلَّلهُمـ ّعجِّللِوَلیِڪَالفَرَج
🌺🧚♀️پادشاهی در خواب دید تمام دندانهایش افتادند!
@yazeynb
دنبال تعبیر کنندگان خواب فرستاد ...
اولی گفت: تعبیرش این است که مرگ تمام خویشاوندانت را به چشم خواهی دید.
پادشاه ناراحت شد و دستور داد او را بکشند...
@yazeynb
دومی گفت: تعبیرش این است که عمر پادشاه از تمام خویشاوندانش طولانی تر خواهد بود...
پادشاه خوشحال شد و به او جایزه داد!
هر دو یک مطلب یکسان را بیان کردند اما با دو بیان متفاوت...
@yazeynb
کمی شیرین زبان تر باشیم!
#پیشواز_محرم
@yazeynb
دیده و دل رامحیّا کن محرم می رسد
بار عام از جانب ارباب عالم می رسد
@yazeynb
نور مصباح الهدی را بین و کشتیِّ نجات
در شب طوفانی دنیا، که باهم می رسد
چشم دل را باز کن بطن حقیقت را ببین
شور و شوق زندگی در هالهی غم می رسد
@yazeynb
ناامید از خود مباش ای دل که با مهر حسین(ع)
درمقام قرب حق، رضوان به ما هم می
رسد
ِِسِرِّ مستوری نباشد گرچه جمعی غافلند
باحسین(ع)از سوی حق فیض دمادم می رسد
@yazeynb
#علی_ساعدی
انا مجنون الرقیه س 🙏
#یا_باب_الحوائج🌸
@yazeynb
🌹ما خاڪ پای عترت موسے بن جعفریم
☘زیر لواے عترت موسے بن جعغریم
@yazeynb
🌹روز ازل به سینه ما بنویسید
☘ڪهنه گداے عترت موسے بن جعفریم
#ولادت_امام_موسی_کاظم_ع🎊
#مبارڪ_باد💐✨
@yazeynb
َلَّلهُمـ ّعجِّللِوَلیِڪَالفَرَج
.@yazeynb
چارهی من ڪن و مگذار ڪه بیچاره شوم
سرِ خود گیرم و از ڪوے تو آواره شوم
@yazeynb
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
گیاه مرگبار در آپارتمان ایرانیها!
@yazeynb
اگر کسی یک تکه از برگ ”دیفن باخیا” را بجود، اگر کودک باشد، در عرض یک دقیقه میمیرد و اگر بزرگسال باشد، در مدت پانزده دقیقه میمیرد! جویدن
@yazeynb
برگهای این گیاه چون به شدت سمّی است، سبب خفگی و مرگ کودکان میشود! مردم برای زیبایی در خانهها و دفترکار، از دیفن باخیا زیاد استفاده میکنند و از سمّی و کشنده بودنش خبر ندارند! دیفن باخیا را در کشورهای مدیترانه به اسم ”گل اشک مادر” هم میشناسند، چون سهلانگاری در مورد
@yazeynb
این گیاه اشک مادران زیادی را درآورده است! بهجز دیفن باخیا، خرزهره، لاله و سنبل، زبان گاوی، نرگس و داوودی هم از مرگبارترین و کشندهترین گلهایی است که ما زیاد با آنها سر و کار داریم و خوردن آن حتی میتواند باعث کما و مرگ شود! متاسفانه جدای از خانوادهها، این گیاهان را شهرداریها بدون اینکه آگاه باشند حتی گاهی نزدیک محل بازی کودکان میکارند! اطلاع رسانی در این مورد واجب است!
@yazeynb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍂 حڪایت دعاے مادر 🍂🍃
🌀 از بایزید بسطامے، عارف بزرگ، پرسیدند:این مقام ارزشمند را چگونہ یافتے؟
🌀 گفت:شبے مادر از من آب خواست. نگریستم، آب در خانہ نبود. ڪوزه برداشتم و بہ جوے رفتم ڪہ آب بیاورم. چون باز آمدم، مادر خوابش برده بود.
🌀 پس با خویش گفتم:«اگر بیدارش ڪنم، خطاڪار خواهم بود.» آنگاه ایستادم تا مگر بیدار شود.
🌀 هنگام بامداد، او از خواب برخاست، سر بر ڪرد و پرسید:چرا ایستاده اے؟! قصہ را برایش گفتم.
@yazeynb
🌀 او بہ نماز ایستاد و پس از بہ جاے آوردن فریضہ، دست بہ دعا برداشت و گفت:«خدایا! چنان ڪہ این پسر را بزرگ و عزیز داشتے، اندر میان خلق نیز او را عزیز و بزرگ گردان».
🎗 پیام متن:
@yazeynb
【اشاره بہ جلب رضایت مادر و تأثیر دعاے او در حق فرزند، و این ڪہ جلب رضایت مادر، آدمے را بہ مقام هاے والاے معنوے مے رساند.】
اَلَّلهُمـ ّعجِّللِوَلیِڪَالفَرَج
@yazeynb
1⃣خوف، کلید رابطۀ عاشقانه با خدا!
2⃣خوف از خدا؛ ثمرۀ باور کردن عظمت خدا
@yazeynb
اول باید عظمت خدا را باور کنی و آن را در دل خودت بیاندازی. اول باید از خدا حساب ببری، بعد کمکم خوف از خدا هم در دل تو مینشیند. در این صورت، کمکم خوف از خدا برایت شیرین و لذتبخش
@yazeynb
میشود و این خوف، کلید رابطۀ عاشقانه با خداست! میدانید چرا در دوران جبهه و جنگ و در میان رزمندگان اینقدر چراغ معنویت روشن بود؟ چون در آنجا مرگ جلو آمده بود و راحت احساس میشد، مرگ هم هیبت خدا را به دل انسان میافکند. به رزمندگان میگفتند: «نزدیک شدن به شب عملیات، یعنی نزدیک شدن ملاقات با خدا، میفهمید این یعنی چه؟» یکدفعهای خشیت خدا در دلشان مینشست، و وقتی که خشیت خدا در دل بندهای نشست، خدا بنده نازنینش را در آغوش میگیرد و نوازش میکند.
@yazeynb
حتماً دیدهاید مادری که بچهاش ترسیده است، سریع او را بغل میگیرد و نوازش میکند، خداوند هم مانند همان مادر، وقتی ببیند بندهاش از او حساب میبرد، شروع به نوازش کردن میکند که «بندۀ من نترس!» و سریع مهر خودش را در دل بندهاش خواهد گذاشت و محبتش را به او میچشاند.
@yazeynb
به این میگویند رابطه عاشقانه با خدا، که کلیدش در خوف است. در روایت فرمود «مؤمن را چیزی جز خوف از خدا اصلاح نمیکند.» البته الان بحث ما هنوز به خوف نرسیده، فعلاً بحث ما این است که کمی از خدا حساب ببریم و کمی عظمت خدا را باور کنیم.
@yazeynb
📚 بخشی از کتاب "چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟" اثر علیرضا پناهیان
اَلَّلهُمـ ّعجِّللِوَلیِڪَالفَرَج
🌼 بازدلم هوای #جمڪران دارد
🌿 هوای آن گنبد بیڪران دارد
@yazeynb
🌼 بہ یاد حرم سبز و زیبایت
🌿 اشک در چشمان من مکان دارد
🌼 چه درد غریبی ست درد دل تنگی!
🌿 دل تنگم هوای صاحب الزمان(عج)دارد.
#سهشنبههاۍجمڪرانۍ❤️
@yazeynb