#سہخطروضہ✋🏼
دیشبحسن
دستبهمویمڪشیدوگفت
زینببخواب!
مادرمانخوبمیشود(:💔...
#وایمادر😭✋🏼
#باران
ʝơıŋ➘
➣❥ @chadorihaAsheghtaranツ
1_761106185.mp3
23.85M
🔊 #صوتی
📌 سبک #شور
📝 تو کریم باشی گدایی در خونت عشقه😍
👤 سید رضا #نریمانی
#باران
ʝơıŋ➘
➣❥ @chadorihaAsheghtaranツ
1_579320103.mp3
11.85M
برای مطالعه رمان شوربه لطفا دانلود کرده و گوش فرا دهید
بسم الله الرحمن الرحیم
سه ماه از حوادث مربوط به افشاگری علیه لابراتواری که مسئولیت مرگ هزاران نفر انسان بیگناه بر اثر جنایت جنگی و تولید هزاران لیتر از محلول های کشنده و مورد استفاده در بمب های فسفری و خوشه ای در اقصی نقاط دنیا بود گذشت.
در این مدت حزب الله فرصت را از دست نداد و به تغییر کلیه استراتژی ها و روش ها در اروپا روی آورد. هیثم با نام عملیاتی «شوربه» به فعالیت هایش در پوشش یک تیم بازرگانی و تجاری ادامه داد و زیتون را هم به خاطر اطلاعات گسترده اقتصادی و اشراف زیادش به افراد و شرکت های مختلف که قبلا با آنها در ارتباط بود، به کار گیری کرد.
آنها توانستند در کمتر از شش ماه، نظر مثبت ایران و سایر گروه های وابسته به ایران را در خصوص تامین و تجهیز قطعات مورد نیاز مخصوصا قطعات خاص الکترونیکی و راداری جلب نمایند. از این رو نام هیثم یا همان «شوربه» به عنوان یکی از افراد موثر در دور زدن تحریم ها و تامین منابع مالی برای حزب الله و تامین بعضی از قطعات برای ایران در مدت زمان مشخصی ثبت شد.
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
⛔️#شوربه⛔️
✍محمد رضا حدادپور جهرمی
««فصل دوم»»
قسمت یازدهم
🔺 بیروت-دفتر کار مسعود
مسعود و هیثم به خاطر عملیات موفق آمیز لندن، بیشتر به هم نزدیک شده بودند اما همچنان هیثم از مسعود حساب میبرد چرا که به عنوان سلسله مراتب و نفر مافوق در تشکیلات حزب الله محسوب میشد.
مسعود در جلسه آن روز، بحث مفصل و مهمی با هیثم در خصوص ایران داشت که جلسه دو ساعت طول کشید.
مسعود: ایران درخواست تامین یک سری قطعات خاص در زمینه رادار و شاید چیزهای دیگه داره که به نظرم رسید خودت باید باهاشون وارد مذاکره بشی.
هیثم: حتما. مشخصات بیشتری ندادند؟
-نه. گفتند باید این ملاقات به صورت حضوری در خودِ ایران انجام بشه.
-بسیار خوب. من عاشق ایرانم. هم مشهد میرم و هم جلسات را شرکت میکنم.
-بگو ویزای جدید و یه گذرنامه دیگه برات جور کنن.
-حتما. شما هم تشریف میارین؟
-نه. من دو سه تا کار عقب افتاده دارم که باید انجام بدم. این دیدار در سطوح میانی انجام میشه و باید بتونی پیشنهادات خوبی ارائه بدی.
-تلاشمو میکنم. نگفتن چه کاربردی داره؟
-نگفتند اما حدس خودم اینه که کاربردش موشکی باشه. چطور؟
-میخوام قبلش وضعیت بعضی رابطین و افرادی که اطراف ایران دارم و میدونم که ممکنه به درد این کار بخورند چک کنم که اگر لازم شد وفرصت ایران محدوده، فورا از همان جا ارتباط بگیرم.
-خوبه. نمیدونم. حالا به هر حال مراقب باش. بحث موشکی برای ایران، حیثیتی و استراتژی غیر معوّض هست و درباره اش شوخی و تعارف نداره.
-چشم. راستی ... هیچی ... حالا بعدا اگر لازم شد عرض میکنم.
-اگه چیزی هست بگو!
-نه. ممنون. کی باید برم؟
-فرداشب. از فرودگاه رواسی پاریس میری فرودگاه اسن بوگای آنکارا و از اونجا هم فرودگاه امام خمینی تهران.
🔺 تهران-فرودگاه امام خمینی
وقتی به فرودگاه امام رسیدند، دو نفر که از برخوردشان مشخص بود که از قبل با هیثم آشنا هستند به استقبالش آمدند. پس از دیده بوسی و احوالپرسی، هیثم کنار رفت و خانمی را که با خود از پاریس آورده بود به آنها معرفی کرد:
-اول معرفی کنم؛ خواهر زیتون! همکار و مسئول قراردادها.
آن دو نفر که انتظار یک نفر دیگر نداشتند، با تعجب به هم نگاه کردند ولی به خاطر حضور میهمان در آن لحظه چیزی نگفتند. فقط تعارف کردند و همه سوار ماشین شدند و به طرف تهران حرکت کردند.
🔺 جاده تهران قم
آن دو نفر در راه هیچ حرفی نزدند. زیتون آروم در گوش هیثم گفت: اولش خیلی گرم برخورد کردند اما چرا الان کاملا ساکت شدند؟
هیثم چشم و ابرو آمد که ینی آرام تر حرف بزن. بعد خیلی یواش به زیتون گفت: من حضور تو را هماهنگ نکرده بودم و اینا حق دارند که اینطوری جا بخورن! ولی مشکلی نیست. درست میشه.
همان لحظه گوشی همراه هیثم زنگ خورد و وقتی از جیبش درآورد، دید مسعود است. زیر لب، به گونه ای که زیتون هم شنید گفت: بفرما. هنوز نرسیدیم کار خودشون کردند!
گوشی را برداشت و با لبخند و صدای رسا گفت: سلام سردار جان!
مسعود با حالت تعجب و اندکی عصبانیت به او گفت: علیک السلام. معلومه داری چیکار میکنی؟
-کار خاصی نمیکنم. حالا بعدا توضیح میدم.
-پس اون لحظه اخری که میخواستی یه چیزی بگی و مِن مِن میکردی، این بود که نگفتی؟
-حقیقتشو بخوای بله. همین بود. معذرت میخوام.
-هیثم معلومه داری چیکار میکنی؟ تو اهل عدم هماهنگی نبودی! تو همیشه هماهنگ عمل میکردی. حتی وقتی میخواستی آب بخوری... لا اله الا الله.
-من معذرت میخوام. شما که نسبت به این بنده خدا تحقیقات کردین و ...
-این حرفو به من نزن! هنوز نمیدونی که هر کسی میزان دسترسیش مشخصه؟ هنوز نمیدونی که اون از ما نیست؟
-حق با شماست. برگردم الان؟ دیگه ادامه ندم؟
-اونا تو رو خواه نا خواه برمیگردونن. ولی ... بذار ببینم چیکار میتونم بکنم؟ من میدونم و تو...
-ببخشید. قصد بدی نداشتم. الان هم تابعم. هر چی شما امر بفرمایید.
همان لحظه گوشی راننده زنگ خورد و پس از مکالمه چند ثانیه ای که داشتند، راننده ماشین را در کنار اتوبان، چند متر قبل از خروجی آزادگان متوقف کرد. هر چهار نفرشان در ماشین ساکت نشسته بودند و هیچ کس حرفی نمیزد. اینقدر فضا سنگین بود که حتی صدای نفس های همدیگر را هم نمیشنیدند.
تا اینکه ...
گوشی راننده زنگ خورد. هیثم برای یک لحظه دید که روی صفحه گوشی راننده نوشته«حامد». فهمید که از بالا با راننده تماس گرفتند و پس از مکالمه چند ثانیه ای کوتاه، ماشین را روشن کرد و به راهش ادامه داد.
هیثم که به خاطر فشار عصبی اون لحظات عرق کرده بود، نفس راحتی کشید و رو به زیتون(که در حال سکته کردن بود) کرد و با لبخندی آرام گفت: «به تهران خوش آمدی!»
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#باران
ʝơıŋ➘
➣❥ @chadorihaAsheghtaranツ
#انرژی_مثبت
اگر خدایے نکرده بہ کروناے انگلیسے مبتلا شدین
Alt + Shift
رو باهم بگیرین بہ ڪروناے فارسے تبدیل میشہ!!
تا آموزشات بعدے خدا نگہ دار...😎🚶♂
🤣🤣👌👌
#باران
ʝơıŋ➘
➣❥ @chadorihaAsheghtaranツ
|•°🐣🍂°•|
نسخه دکتر وقتی خودمون میبینیم :
~^£¥₩]æߧý
řþᐸç'ķğßāœ
▪`}\~ēə§ßģ(3ö)
نسخه دکتر وقتی کارکنای داروخونه میبینن :
قرص آترواستاتین
قرص فولیک اسید😐😂
#باران
ʝơıŋ➘
➣❥ @chadorihaAsheghtaranツ
شمام همیشه تو هر کلاسی بودید همه میگفتن این کلاس بدترین کلاس مدرسه ست و یا کلاس بغلی چقد بهترن ؟
#باران
ʝơıŋ➘
➣❥ @chadorihaAsheghtaranツ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلاللهعلیکیافاطمهسلاماللهعلیها
قیامتنامهاعمالمادستفاطمهاست
مرتضیمیایستدزهراقیامتمیکند
#باران
ʝơıŋ➘
➣❥ @chadorihaAsheghtaranツ
1_745406741.mp3
7.36M
🔳 #ایام_فاطمیه
ای آقای جوونای اهل بهشت
مادرت اسممو تو گداهات نوشت💔
🎤 #سید_رضا_نریمانی
⏯ #واحد
👌فوق زیبا
#دوشنبه_های_امام_حسنی
#باران
ʝơıŋ➘
➣❥ @chadorihaAsheghtaranツ