eitaa logo
یہ‌دݪٺنڱ!))))
1.4هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
6.1هزار ویدیو
166 فایل
﷽ دلتنگۍ میدانۍ چیست ؟ دلتنگۍ آن است ڪہ جسمت ؛ نتواند جایۍ برود ڪہ جانت بہ آنجا مۍرود :") 🌿 ! دلنوشتہ هاے یك‌دݪٺنڱ صرفاً یك انسان🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
#مولانگ. #کارتون #درخواستی #انتخابات #رأ؎درست #هواداران_سید_ابراهیم_رئیسے #پروفایل #نیلوفــر #نه_به_توقیف_گاندو #حزب‌الله‌هم‌الغالبون ʝơıŋ➘ ↬|❥ @chadorihaAsheghtaran ッ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این فیلم رو انقدر پخش کنید تا کسی جرات نکنه مدرک آقای رئیسی رو زیر سوال ببره درماندگی مهر علیزاده از پاسخ دادن به سوال 🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴 چنین فردی شده استاد دانشگاه چنین فردی یک مجتهد مسلم را ناجوانمردانه و به دروغ زیر سوال می‌بره خدا افراد دروغگو را رسوا می کند ولا تطع الکافرین ؎درست ʝơıŋ➘ ↬|❥ @chadorihaAsheghtaran
بسم الله الرحمن الرحیم
هم اکنون شبکه آذربایجان غربی برنامه ی آقای رئیسی درحال پخش حتما برید و نگاه کنید 😍
سلام گل فرشته های روی زمین روزتون مبارڪ خوشگلا
سومین مناظره انتخاباتی : امروز شنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۰ نگاه کنید شروع مناظره ساعت ۱۷ ولی از الان آومدن نامزد هارا نشون میده
سلام بچه ها رمان دارم براتون
یه رمان جذاب و دیدنی 😍
در جست و جوی یڪ رویا ببین ببین باز این دختر های کلاسه با حاجی مون به هم بر خوردن نگاه کن آخه  این چه طرز برخورده هرکی ندونه فکر میکنه کی هست حالا این خانوم ... تو دانشگاه هدیه صداش میزدن تقریبا کل دانشگاه میشناختنش اما این وسط برای کل دانشگاه یه سوال بود که تا به الآن هیچ وقت حل نشده بود اونم این بود که این دختر به این های کلاسی با ماشین مزدا ۳ با این طرز و طرح پوشش با این کسایی که میگرده با این ویراژ هایی که بادوستاش تو خیابون میده با این کافه و رستوران رفتناش با دوستای بی حجابش چرا چادر سر میکنه ؟!!! چرا چادر حضرت زهرا را به این کثافت کاریا قاطی میکنه این دختره ...؟!!!. تو دانشگاه تقریبا همه ی پسر های خفن ازش خاستگاری کرده بودن ولی این همشون را رد میکرد انـگار دنبال یکی بود که از خودش با کلاس تر و پول دار تر باشه ... جالب اینجاس که تو گروه ما که همه مذهبی بودن خیلی از این دختره بحث میفتاد از اینکه چرا چادر مادر را بد نام میکنه اینکه چرا به اون همه خاستگار خفن جواب منفی میده و... ولی همیشه تو بحثامون  حاج حسن سر میرسید و ازش دفاع میکرد میگفت:(نباید دیگران را قضاوی کنیم و...) البته از همه دفاع میکرد ولی از این دختره بیشتر این حرس مارا در میاورد ولی انصافا حسن مشکوک میزد 🤔 دیگه از یه جایی به بعد به حاجی مشکوک چرا انقدر هوای این دختره را داره ؟! نکنه یه سِر و رازی در میونه؟! ʝơıŋ➘ ↬|❥ @chadorihaAsheghtaran
پارت اول این رمان را الن براتون میزارم تا بیشتر مشتاق خ ندنش بشین 😍🤓
در جست و جوی یڪ رویا ببین ببین باز این دختر های کلاسه با حاجی مون به هم بر خوردن نگاه کن آخه  این چه طرز برخورده هرکی ندونه فکر میکنه کی هست حالا این خانوم ... تو دانشگاه هدیه صداش میزدن تقریبا کل دانشگاه میشناختنش اما این وسط برای کل دانشگاه یه سوال بود که تا به الآن هیچ وقت حل نشده بود اونم این بود که این دختر به این های کلاسی با ماشین مزدا ۳ با این طرز و طرح پوشش با این کسایی که میگرده با این ویراژ هایی که بادوستاش تو خیابون میده با این کافه و رستوران رفتناش با دوستای بی حجابش چرا چادر سر میکنه ؟!!! چرا چادر حضرت زهرا را به این کثافت کاریا قاطی میکنه این دختره ...؟!!!. تو دانشگاه تقریبا همه ی پسر های خفن ازش خاستگاری کرده بودن ولی این همشون را رد میکرد انـگار دنبال یکی بود که از خودش با کلاس تر و پول دار تر باشه ... جالب اینجاس که تو گروه ما که همه مذهبی بودن خیلی از این دختره بحث میفتاد از اینکه چرا چادر مادر را بد نام میکنه اینکه چرا به اون همه خاستگار خفن جواب منفی میده و... ولی همیشه تو بحثامون  حاج حسن سر میرسید و ازش دفاع میکرد میگفت:(نباید دیگران را قضاوی کنیم و...) البته از همه دفاع میکرد ولی از این دختره بیشتر این حرس مارا در میاورد ولی انصافا حسن مشکوک میزد 🤔 دیگه از یه جایی به بعد به حاجی مشکوک چرا انقدر هوای این دختره را داره ؟! نکنه یه سِر و رازی در میونه؟! …………………………………………………………………………………………… روز ها گزشت وما حسن را زیر نظر داشتیم تا بالاخره بفهمیم بین این دوتا چیه؟! یه روز که از دانشگاه تموم شدم و خسته هم بودم به شدت، سوار ماشینم شدم و پام را روی پدال فشار دادم ماشین به سرعت از جاش کنده شد... توی راه یه لحظه یه اس ام اس اومد بهم که حواسم را پرت کرد و متاسفانه با یه ماشین خیلی مدل بالا که اصلا حتی تو عمرم ندیده بودم و اسمش را هم نمیدونستم برخورد کردم...🤦‍♂️ اوه اوه اوه خودشم چی در کنار ماشینش داغون شد داغون ها ... کپ کرده بودم حالا چه کنم اگه الان راننده اش خسارت بخواد یعنی خسارت این ماشین به این گرون غیمتی چند میشه یا ابلفضل خودت به دادم برس تو همین فکر ها بودم که یهو در ماشین باز شد و یه خانوم محجبه و باوقار از ماشین به زور پیاده شد و دست چپش تو دست راستش بود من هم به زور با اون استرسی که داشتم پیاده شدم تا ببینم چه خاکی باید تو سرم بریزم ... خانوم محترمی که از ماشین پیاده شده بود و به ماشینش زل زده بود سرش را بالا آورد.... با دیدن کسی که جلوم بود کم مونده بود داد بزنم و از تعجب سکته کنم، باور نکردنی بود خانوم نجفی ؟!!!!!!!!😳 وای مگه میشه 😳😳 که با صدای یکی به خودم اومدم _آقاے عسگری؟ آقاے... خوبین شما ؟ نگران نباشید چیزی نشده که خدا رحم کرد اتفاقی برای شما و من نیفتاده شما که طوریتون نشده؟؟ (صدام را صاف کردم و با شرمنده گی گفتم) +نننه من طوریم نشده ولی... ماشینتون ... خیلی ببخشید من اصلا سابقه ی تصادف نداشتم نمیدونم چیشد یهو... حواسم پرت یه اس اِ.... (پرید وسط حرفم و حرفم را قطع کرد ) _حالا که طوری نشده تازشم من از شما دلیل نخواستم که !!! فدای سرتون همین که سالم هستین جای شکر داره الحمدلله (به یاد دستش افتادم که موقع تصادف و فرو رفتگی در حتما آسیب دیده بود) +خانم نجفی _بله؟! +دستتون؟! فکرکنم آسیب دیده بیاد بریم بیمارستان _نه چیزی نشده که فقط کمی ضرب دیده احتیاجی نیست آقای عسگری +آخه این طوری نمیشه که ... _چرا نمیشه، میشه شما هم به فرمایید ظاهرا عجله داشتید...!! +پس خسارت ما... _نه نه این چه حرفیه عمدا که نزدید مشکلی نیست بفرمایید من هم دیرم شده +باز هم شرمنده _دشمنتون شرمنده +خداحافظ _خدا به همراهتون ………………………………………|……………… اصلا باورم نمیشد چقدر متین بود وای چه ساده و بی آلایش …………………………………………………………………………………………… سر کلاس بودیم که در زده شد با گفتن ببخشیدی وارد کلاس شد با دیدین اون وضعیت ناجور از شرمنده گی آب شدم و رفتم تو زمین .... این داستان ادمه دارد ...😍 ❌ با هرگونه مواجه با کپی پیگیری خواهد شد💯♨️ با ما همرا باشید ʝơıŋ➘  ↬|❥ @chadorihaAsheghtaran
پارت اول براتون گزاشته شد 🤓
به وقت رمان 😍
یہ‌دݪٺنڱ!))))
در جست و جوی یڪ رویا #پارٺ_اول ببین ببین باز این دختر های کلاسه با حاجی مون به هم بر خوردن نگاه
در جست و جوی یڪ رویا وای خدا دستش را ببین ای خاک تو سرت امیر هادی ببین چه بلایی سر دختر مردم آوردی ظاهرش باز هم با اون خانوم متینی که دیده بودم فرق داشت... باز هم همون طور های کلاس بود البته بگم دیروز هم با اینکه خیلی موجه و محجبه تر بود باز هم همون طور های کلاس بود.  خیلی سوالها ذهنم را درگیر کرده بود مثلا چرا ماشینش وقتی میاد دانشگاه با اونی که دیروز سوارش بود فرق داشت؟!! و هزاران سوال دیگه ..... وای اصلا نفهمیدم درس چیشد خاک توسرت خجالت بکش امیر هادی از اون خدای بالا سرت خجالت بکش پسر ، چقدر به این خانوم فکر میکینی.استغفرالله کلاس تموم شد دخترا دورش کردن  و باهاش پچ پچ میکردن که یکی بلند گفت (تصادف !!!! تو که رانندگیت عالیه حالا معلوم نشد کدوم خری بهت زده؟ چند شد خسارتش ) با شنیدن این حرف اعصابم بهم ریخت آخه چرا آدم کند کاری که باز آرد پشیمانی صدای هدیه اومد که گفت( آروم آروم زشته ) کلافه از کلاس زدم بیرون رفتم تو جمع بچه های خودمون تا از فکرش در بیام صحبت از همین خانوم بود بچه ها میگفتن: نگا نگا ببین معلوم نیست این سری چطور ویراج داده که این بلا سرش اومده حقشه بابا حضرت زهرا داره این جوری ازش حساب پس میگیره اعصابم بهم ریخت آخه چرا به خاطر خطای من باید یک مومن را این جوری قضاوت کنن تازه یاده قضاوت های خودم در قبال حسن و ایشون افتادم 🤦‍♂️ وای بر من خدایا شرمنده هستم به  حضرت زینب قسم بهشون گفتم بابا بچه ها بس کنید دیگه چرا ول کن نیستید شما ها .که گفتن بروو بابا این همش رو اعصابه حالا هم که این بلا سرش اومد یه جور دیگه کاش بلای آسمان میومد یااز این بدتر نصیبش میشد ... بچه ها بس کنید دیگه (دلم را زدم به دریا و گفتم) اصلا من زدم بهش همه یهو رفتن تو سکوت ابراهیم گفت: چه ضری زدی؟! گفتم میگم من با هاش تصادف کردم مگه کری؟ همه گفتن توووووو؟؟؟!!!! نمیشنوین یا من به زبون دیگه ای حرف میزنم میگم آره من باسرعت میرفتم حواسم رفت پی اس ام اس آقا وحید 😒 اشتباهی زدم بهش ☹   ……………………………………………………………………………………………… چند ماه بعد ... نمیدونم این روزا خیلی فکرم در گیر بود الان تقریبا ۴ ماه از روی اون تصادف میگزره ولی این دختره یعنی خانوم نجفی همون نجفی های کلاسه و باز هم همه ازش شاکی هستن یه جورایی خیلی دودلم  سهراب بهم زنگ زد : علیک سلام جان داداشی نه آره بهت زنگ زدم کارت داشتم باش پس تا ۱۰ دقیقه دیگه سر کوچه میبینمت فعلا علی یارت حاضر شدم و رفتم از مامان و آبجی خداحافظی کردم و رفتم بیرون با دیدن سهراب حسابی دلم ریخت نمیدونستم اگه موضوع را بهش بگم چه فکری میکنه اصلا بگم یا نه شاید بتونه کمکم کنه ... بهش سلام کردم: _سلام +سلام داداش _خوبی؟ +شکر/تو چطوری؟ _بد نیستم +یعنی چی رفیق؟! _حالا... +چی چیو حالا بگو ببینم دردتو _بگم حق نداری بهم بخندی ها +باش بگو _عاشق شدم (از خنده قش کرد ) +چی تو خودتی امیر هادی واقعا یا مسخرم کردی؟. _چی میگی میگم عاشق شدم +وای خدا حالا کی هست این دختر خانوم خوشبخت ما ؟ (با گفتن اسم خانم نجفی بلند سرم داد کشید:) +چچیی؟؟؟؟؟ هدیه نجفی ؟؟؟؟؟؟ خل شدی ؟؟؟؟.برو بابا بیشعور اون کجا تو کجا چقدر اسکلی _وایسا یه تنه قاضی نرو که میگم عاشقش شدم میفهمی ؟؟؟ +نه فقط تو میفهمی _سهراب دلم فقط به ت گرم بود این چه کاریه آخه دله چیکارش کنم؟. +نچ نچ نچ خاڪ تو سرت بریزم دیوانه من کاری نمیتونم برات کنم (سرش را انداخت پایین و رفت ) من ماندم تن های تنها با یک دل دو دل …………………………………………………………………………………………… این داستان ادمه دارد ...😍 ❌ با هرگونه مواجه با کپی پیگیری خواهد شد💯♨️ با ما همرا باشید ʝơıŋ➘  ↬|❥ @chadorihaAsheghtaran
دوستانی که تازه به جمع ما اضافه شدید به روی سنجاق ضربه بزنید و برید پایین پارت اول رمان را مشاهده کنید
هدایت شده از [پنآه]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『🥀』 فیلمی که منتسب شده به آقای رئیسی و داره دست به دست میشه . لطفا رسانه باشید از این ها در شب انتخابات زیاد خواهید دید 『 eitaa.com/aseman_del313
سلام رفقا ببخشید دیروز نتونستم پارت گزاری کنم .بجاش امروز دوتا براتون میزارم 🙃
در جست و جوی یڪ رویا به فکرم زد که خودم دست به کار بشم ولی اگه راجبم بد فکر کنه چی؟؟؟ خدایا چی کار کنم رفتم پیش مامان که با چشمان پر از آرامشش مواجه شدم _سلام مامانم +سلام پسر گلم خوبی مامان جان؟ _چی بگم والاه بله شکر +مادر نمیخوای حرف دلت را به مادرت بگی؟ _چه حرفی مامان ؟؟😳🤔 +اسمش چیه؟ مادر آشناس یا غریبه؟ تو کجا دیدی و پسندیدی؟ _ممم +بگو مادر خجالت نداره که و گلوت کجا گیر کرده ؟؟ (با اینکه خجالت میکشیدم ولی بالاخره باید میگفتم) _اسمش هدیه است/غریبه/دانشگاه دیدیمش همکلاسیمه +الهی غربون دلت بشم چه اسم نازی 😍 اشکال نداره مادر شماره اش را بده خودم کار را تموم میکنم بدون لحظه ای وقفه شماره ای را که از ستاد ثبت نام قاپیده بودم به مامان دادم و سریع اونجا را ترک کردم یه روز که در حال مثلا  درس خوندن بودم در زده شد بابا اومد تو و نشست رو به روم _سلام پسرم +سلام پدر من _چه خبر از درس و دانشگاه +هیچ سلامتی _شکر  مادرت گفت بهت بگم تا فردا خبر میدن (با حالت تعجب و سوالی به بابا نگاهی انداختم که گفت:) _خودت را نزن به اون راه پسرم منظورم دوشیزه هدیه خانومه (آب دهانم را بزور قورت دادم وای از خجالت آب شدم رفتم تو زمین سرم را تکان دادم و بابا بلند شد و گفت:) _پسرم میدونم خودت حواست هست ها ولی به نظرم به انتخابت دقت کن باباش یک سمت مهم تو کشور داره یه چیز شبیه به وزارت یا هرچی خیلی پول دارن از وضع ایمانشون چیزی مشخصی نمیدونیم فقط این را بگم که خودت باید دقت کنی. +چشم بابا حواسم هست. بابا از اتاق خارج شد  امروز  از صبح داشتم از استرس دیوونه میشدم که تلفن زنگ خورد مامان برداشت : (سلام بله درسته خیلی ممنون پس ان شاءالله همین امشب خیلی ممنون خدانگهدار ) _مامان کی بود +چرا حل کردی پسر جون خانم نجفی گفت  امشب بریم برای امر خیرمون با ذوق رفتم بالا کت و شلوارم و آماده کردم و... …………………………………………………………… رسیدیم  بین دوتا خونه ی خیلی با کلاس موندیم  بابام که با لباس روحانیت اومده بود یکم تردید داشت اما به خاطر من چیزی نمیگفت با دیدن همون ماشین و یادآوری تصادف اونروز🤦‍♂️ به سمت اون قصر اشاره کردم که بابا گفت بسم الله  رفت و زنگ را زد 🎶🎵 در باز شد رفتیم داخل انقدر خونه بزرگ بود که آدم توش گم میشد خانواده شروع به صحبت کردن تا اینکه مادرم گفت گلومون خشک شد جیران خانوم نمیخواد عروس خانوم چاییمون را بیاره؟! با این حرف مادر هدیه خانوم گفت دخترم لطف کن چایی را بیار از ورودی حال کسی وارد شد که با دیدنش چشمانم از حدقه بیرون زد ... ……………………………………………………………………………………………… این داستان ادمه دارد ...😍 ❌ با هرگونه مواجه با کپی پیگیری خواهد شد💯♨️ با ما همرا باشید ʝơıŋ➘  ↬|❥ @chadorihaAsheghtaran