eitaa logo
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
1.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
12 فایل
فکر کن‌بری گـلزار شهــدا . .! روی قبرا‌رو‌بخونی و‌برسی به یه شهید‌هم‌سنت..(: اونوقته که میخوای سربه تنت‌نباشه.! آره رفیق هم‌سن و سالای ما شهید شدن بعد ما هنوز تو فکر ترک گناهیم!( : ^شرایطمون ' @tablighat1a -
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ #part_46 اینقدر سروصدامون زیاد بود که خانم منتظری در آشپزخونه رو باز کرد و ابروه
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ _کی میرید برای تعیین جنسیت؟ _ فردا وقت دکتر دارم همونجا مشخص میشه _ من که بنظرم پسر میشه _ چرا اونوقت؟ _ خب هم از طرف ما و هم از طرف ریحانه اینا بچه اول پسر بوده _ ربطی نداره که... نظر من رو بخوای میگم دختره لبخندی به روی زهرا زدم _ چرا؟ _ نمیدونم حالت صورتت یه جوره خاصیه حس میکنم دختر باشه _ اسمش رو چی میخواید بزارید؟ _ هنوز معلوم نیست. داداشت یه چیزایی تو سرش داره ولی فعلا بهم نگفته از بحث فارغ شدم و برگشتم به یک‌ربع پیش که فهمیده بودم برای زهرا خواستگار میاد دلم میخواست اون سکوت و معذب بودنش برای این باشه که راضی به این مراسم نباشه ولی اگر یک درصد طوری که من فکر میکنم قضیه پیش نرفت چی؟ کار ها که تموم شد چند نفر اومدن کمک برای پخش بین مردم با کسانی که کم و بیش میشناختمشون سلام علیک میکردم و بسته ها رو میدادم دستشون هوا تاریک شده بود و از حسینیه خارج شدیم روی صندلی های حیاط نشستم و مریم و زهرا کنارم حرف میزدن از بالا محمد رو دیدم که پله ها رو یکی دوتا میومد و با چشم انگار دنبال کسی می‌گشت! وقتی چشمش خورد به من لبخندی روی صورتش نشست و اومد سمتمون _ شب خانم ها بخیر باشه _ عه سلام محمد خان چخبر داداش؟ _ من که خوبم تو هم از صدات معلومه خوبی! اوضاع احوال خوبه زهرا خانم؟ _ بله شکر خدا خوبه همه چی _ سلام برسونید به پدر و مادرتون _ چشم بزرگیتون رو میرسونم _ شما چطورید بانو؟ مریم با شیطنت گفت _ بهتره بپرسید شماها چطورید... محمد نگام کرد _ گفتی بهشون؟ _ دیگه گفتم عمه‌اش بزار زودتر بدونه زهرا هم که خاله‌اش _ مریم جان من نری سریع به مامان بگیا _ چرا نگم؟خوشحال میشه که... _ خوشحالی معلومه ولی میخوایم با تدارکات بگیم بهشون _ چشم من اصن هیچی نمیگم رو کردم سمت زهرا _ با کی برمیگردی خونه؟ _ من و مریم با ماشین اومدیم اگر مریم میخواد با شما بیاد که من خودم میرم _ نه عزیزم من با تو میام امیر با سبدی توی دستش اومد _ سلام خانم‌ها رفتم سمتش و همدیگر رو بغل کردیم _ چیکار کردی با خواهر من؟ _ چرا چیشدا مگه؟ _ چهره‌اش عوض شده چرخیدم به سمت محمد که چشمکی بهم زد و لبخندی زدم شکر خدا نه مریم و نه زهرا هیچ کدوم چیزی نگفتن _ خواهر دسته گل تحویلش دادیم نگاه چی تحویل میگیریم سقلمه‌ای زدم بهش _ عجب آدمی هستیا مگه من چمه _ هیچی عزیزم من خودم درستش میکنم تو راحت باش به شوخی شروع کرد برای محمد خط و نشون کشیدن که زدیم زیره خنده _ آقا شبتون بخیر یکم دیکه بمونیم کلامون با امیر میره تو هم _ منم موافقم _ امیر تو با چی اومدی؟ _ من با موتور یکی از بچه ها _ بیا میرسونیمت _ نه نمیخواد من اینجا یکم دیکه میمونم شماها برید مریم و زهرا زودتر خداحافظی کردن و کمی بعد منو و محمد هم رفتیم... ... کپی ممنوع ⛔️ @YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ #part_47 _کی میرید برای تعیین جنسیت؟ _ فردا وقت دکتر دارم همونجا مشخص میشه _ من
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ _ میگم ریحانه میخوای همه رو دعوت کنیم خونه؟ _ یعنی نریم یکی یکی خونشون؟ _ خب آخه همه جمع بشن بعده این همه مدت که بهتره هستش خوب نیست بنظرت؟؟ یکم فکر کردم و با سر حرفش و تایید کردم _ خب فردا که داریم میریم دکتر، پس فردا هم من باید برم بیمارستان کار دارم پنجشنبه هم که تو داری میری کرمان... _ پس یه سه شنبه و چهارشنبه‌ میمونه _ یک روز هم در نظر بگیر که بری خرید کنی دوشنبه که تو بیمارستانی من یکم زودتر از پایگاه میام بیرون میرم میوه اینا میخرم بزار سه شنبه چراغ اتاق و خاموش کردم _ باشه من حاضر میکنم لیست خریدت رو تا فردا گوشیش رو کوک کرد و با هم خوابیدیم.. ... محمد تقه‌ای به در زد و وارد اتاق شدیم _ سلام نیلوفر جون _ وای سلام ریحانه چطوری؟ آروم بغلم کرد و در اغوشش گرفتم _ مرسی تو خوبی؟ _ من که عالیم نمیدونی چقدر خوشحال شدم وقتی شنیدم داری مادر میشی رو کرد سمت محمد _ خیلی بهتون تبریک میگم جناب _ متشکرم خانم دکتر نیلوفر از بچه هایی بود که یه دوره کلاس با هم داشتیم و تخصص زنان زایمان میخوند و عاشق بچه ها بود خلاصه دوستیمون برمیگشت به دو سال پیش و از اون موقع فقط خبر های راجبش رو میشنیدم _ خب خوشگل خانم بگو ببینم اوضاع و احوالت خوبه؟ _ آره خوبم شکر خدا _ چقدر عوض شدی تو نگاهی بهم کرد که فهمیدم منظورش چادر روی سرم هست. با لبخندی بهش زل زدم _ دیگه هرکسی از یه جایی بايد تغییر کنه _ خوشحالم تغییر مثبتی کردی. خب ببینم قبلا چکاپ شدی؟ _ توی بیمارستان خودمون رفتم پیش خانم خردمند ولی خب وقتی فهمیدم تو برگشتی ایران گفتم بیام پیش تو _ خوب کردی عزیزم اشاره‌ای کرد که روی تخت دراز بکشم دستگاهش یکم سرد بود ولی من چشم دوخته بودم به مانیتور سیاه سفید روبروم _ خداروشکر بچه مشکلی نداره و وارد هفته هفدهم میشید... دست و پاش هم که سالمه _ جنسیتشم باید معلوم باشه _ بله جنسیتش هم مشخصه ولی به یه شرط میگم محمد نگران چشماش بین من و مانیتور و نیلوفر میچرخید _ چه شرطی؟ _ وقتی این فسقلی خانوممون به دنیا اومدن شیرینی میخوام ازتون _ دختره؟ _ بله یه دختر خانم شیطون و صحیح و سالم... .... کپی ممنوع ⛔️ @YekAsheghaneAheste
مَن‌هَمانَم‌که‌به‌آغوشِ‌توآورده‌پنآه بغلم‌کُن‌که‌کسى‌جُزتونفهمیدمَرا ♥️ @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«♥️🌿» ‌خدایا.. مرایک‌لحظہ‌حتۍبہ‌اندازه‌ۍیک‌چشم‌برهم‌زدن، بہ‌خودم‌وامگذار.. ♥️¦↫ 🌿¦↫@YekAsheghaneAheste
در این تاریکی شب تنها خداست که صدایت را میشنود... @YekAsheghaneAheste
‼️چه کسانی پای ارواحنا فداه می مانند⁉️ ▫️امام باقر علیه السلام فرمودند یخرج بعد غيبة و حيرة لا يثبت فيهما على دينه إلاّ المخلصون، المباشرون لروح اليقين، الذين أخذ اللّه ميثاقهم بولايتنا، و كتب في قلوبهم الإيمان، و أيّدهم بروح منه ▪️بعد از غیبت و سرگردانی امام ظهور میکند در دوران غیبت کسانی که ایمان خالص داشته باشند بردین خود استوار می مانند و آن ها کسانی هستند که برولایت ما با خداوند عهد بسته اند و در دل آنها ایمان قرار داده است و با روح خود آنها را تایید نموده است . 📚دوران رهایی صفحه ۱۷۴ ⚠️ ایمان خالص داریم؟ تا دیر نشده به خودمون بیایم ان شاالله ظهور اقامون خیلی نزدیکه... @YekAsheghaneAheste
﴿ سُبْحَانَک إِنِّی کنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ ﴾ ذکر یونسیه بگیم برای نجات مردم مظلوم 💔
یه جوری درس بخونید و تلاش کنید که سال های دیگه شماها هم تو این دیدار ها باشید:) @YekAsheghaneAheste
مسجد‌بیت‌المقدس‌کاخی‌از‌‌کاخ‌های‌بهشت‌" ‐امیر‌المومنین‌علیه‌السلام‌فرمود: چهار بنا در روی زمین از ! کاخهای بهشتی‌اند‌: مسجد الحرام ؛ مسجد‌رسول‌الله‌صلی‌الله‌علیه و آله ؛ مسجد بیت المقدس و مسجد کوفه . وسائل‌الشیعه،ج۵،ص۲۸۳. @YekAsheghaneAheste