1615824774785632014332.mp3
4.32M
#میلاد_امام_حسین 🌱
امشب زمین و آسمان پر شور و شعف شده است و تمام عرشیان برای زیارت صف بستهاند. امشب شاه نجف بر عاشقان عیدی میدهد. زیرا مظهر عزت و شرف به دنیا آمده است...
#مولودی
#سوم_شعبان #شعبان #عزیزم_حسین
@YekAsheghaneAheste
••
#بهتوازدورسلام✋🏻🕊
سلام میکنم از دور بر تو و حرمت
سلام من به بلندای بیرق و علمت🌱
السلام عليك يا اباعبدالله
و علي الارواح التي حلت بفنائك
عليك مني جميعا سلام الله أبدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#سلاماربابدلم #عزیزم_حسین
@YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖥 کلیپ استاد رائفیپور
📁 «نقشه آمریکا برای جهان»
#استاد_رائفی_پور #امام_زمان #شعبان #لبیک_یا_خامنه_ای
@YekAsheghaneAheste
حاج آقا #دولابـۍ مـیگفت :
هنگامۍڪه
به یاد امام حسین مے افتید
تردیدی نداشته باشيد ڪه
آن حضرت هم بیاد شماست:)
#یارقیه(سلاماللهعلیها)
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#ماه_شعبان #عزیزم_حسین
@YekAsheghaneAheste
°♥️🌿°
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذتِ شربِ مدامِ ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریدهٔ عالم دوام ما
#سخنعشق #دلانه #همسرانه #زندگی #شعبان #امام_زمان
@YekAsheghaneAheste
*#ماه_شعبان
#اعمال_ماه_مبارک_شعبان 🌙
🌸برنامه روزانه اعمال مشترک ماه مبارک شعبان🌸*
(باصرف حدود یک ربع در روز میتوانید اعمال مشترک ماه شعبان را انجام دهید)
#شعبان
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای
@YekAsheghaneAheste
Fosouli-MiladImamHossein1400[01].mp3
3.7M
خاطرت و هر چی بخوام بازم کمه
وقتی خدا خاطرخوات حسین
❤🌱
#اللھمعجللولیڪالفرج
@YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_54 سرم رو به پنجره تکیه زده بودم و داشتم خیابون هارو میدیدم که گفتم _چند و
꧁༒•بخت سفید•༒꧂
#part_55
از اصراری که داشت کلافه شده بودم...که اخر خودش گفت
_محمد اگر اهل تلافی بود،کارای رفتنت رو جور نمیکرد...
با تعجب گفتم
_اون درست کرد؟
_بله....مسئولش اون بود اصلا...اگه آدرس پایگاه خواهران رو نمیداد تا من باهاشون حرف بزنم که...
با تعجب به صندلی تکیه دادم و رفتم تو فکر..
شاید چون جلو امیر معذب بوده اینکارو کرده!..اخه رسما طرف رو نیم پز کرده بودم! چطوری راضی شد که منم باهاشون مشهد بیام؟
زیر لب گفتم
_حاضری شرط ببندی؟
نیم نگاهی از سر تعجب کرد و گفت
_شرط؟...سره چی؟..
_سره اینکه این رفیق جنابعالی یه جایی سربه هوایی من رو تلافی میکنه...
پوفی کشید و چیزی نگفت...ولی انگار بعد چند دقیقه،عین برق گرفته ها گفت
_واقعا حاضری شرط ببندی؟
با همون حالت خندهام گفتم
_اره...سره هرچی تو بگی...
_هرچی من بگم؟...
با حالت شیطنت نگام کرد و گفت
_خیله خب...خودت خواستی!...اگر من بردم باید یه وعده غذا تو مشهد مهمونم کنی...
با تعجب گفتم
_وای امیر چقدر شکمویی!...فکر کردم میخوای الان بگی شرط بندی خوب نیست و فلان..
_اولا اینکه شرطبندی ما شوخیه و دوستانس...دوما اینه که بیشتر حالت کَل کَلی داره...تو خیالت راحت...
با خیال آسوده و مثل خودش با شیطنت گفتم
_پس حالا که اینطور شد...اگه من بردم،باید ببریم یه پاساژ...از یه مغازه خفن،هرچی خواستم بخری...
اومد اعتراض کنه که سریع گفتم
_نامردی نکن و نزن زیرش...
خندید و چیزی نگفت...دستش رو به نشونه پیمان بستن بالا گرفت که باهاش دست دادم و حالا لحظه شماری میکردم تا اون روز موعود برسه...
...
کپی ممنوع ⛔
@YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_55 از اصراری که داشت کلافه شده بودم...که اخر خودش گفت _محمد اگر اهل تلافی ب
꧁༒•بخت سفید•༒꧂
#part_56
ماشین رو کناری نگه داشت.
با دیدن اطرافم گفتم
_امیر اینجا کجاست؟
_پیاده شو،میفهمی..
چیزی نگفتم و همراهش پیاده شدم.
یکی یکی از کنار مزار ها رد میشدیم،تا اینکه امیر ایستاد و منم کنارش قرار گرفتم...
_اینجا مزار شهدای گمنام!...
با تعجب نیم نگاهی کردم و گفتم
_یعنی چی؟
_یعنی نه اسمی دارن و نه نشونی...گمنام..گمنام
_پدر مادر چی؟
_نمیدونم!...شاید زنده باشن و هنوز چشم انتظار بچشون....شایدم خیلی وقته بهش رسیدن...
با ناراحتی نگاهی به مزار هاشون انداختم..
با دست اشاره زد و گفت
_اونطرف شهدای مدافع حرم هستن...
_مدافع حرم؟...
_اره...یادته چند سال پیش چقدر بالا و پایین میپردیم که برم سوریه؟
_اره...که مامان تو اتاق زندانیت کرد!
لبخند تلخی زد و سرش رو تکون داد و گفت
_اره، شاید اگه میزاشت برم...منم کنار اونا اروم میگرفتم..
با دلخوری به بازوش زدم که با لبخندی تلخ نگام کرد....
_بیا بریم شهیدم رو نشونت بدم...
یه تای ابروم رو انداختم بالا که دستام رو گرفت و من رو به سمت خودش کشوند...
بالا سر مزاری ایستادیم که امیر گفت
_اینم آقا سجاد...رفیق ما...
نیم نگاهی به مزار انداخت و ادامه داد
_آقا سجاد،ایشون هم خواهر عزیز تر از جانم،ریحانه خانم هستن...همون که از شیطنت هاش برات میگفتم..
با تعجب اول نگاهی به امیر و بعد نگاهی به مزار کردم که روش نوشته بود
"شهید مدافع حرم سجاد ایلیایی"
امیر فاتحه ای خوند و با لبخند گفت
_این آقا سجاد رو نبین که اینطوری آرومه....هروقت،هرجا مشکلی برام پیش اومده...مثل برادر به دادم رسیده...
_واقعا؟...هر مشکلی؟
_معلومه....تازه اینقدر باهاش درددل کردم که اگر کنارم بود میگفت بسه چقدر حرف میزنی...
خنده ای کردم و داشتم به حرکات و حرف هایی که امیر زیر لب میزد نگاه میکردم..
از جا بلند شد و گفت
_اونور تر یه مغازه هست...گلاب میفروشه...من تا اونجا میرم سریع میام
سری تکون دادم که رفت و من موندم و شهدایی که برای اولین باره در کنارشون هستم و حس غریبی رو بینشون حس میکردم...
...
کپی ممنوع ⛔
@YekAsheghaneAheste
16159054553543804295829.mp3
5.47M
#سوم_شعبان
مژده ای دل خدای #عشق رسید
شاهدان را لقای عشق رسید
جان به پایش کنید قربانی
#عاشقان خونبهای عشق رسید
#مولوی
#شعبان #میلاد_امام_حسین
@YekAsheghaneAheste