#امام_زمان
شهید چمران میگه:
خدایا! هدایتم کن، که ظلم نکنم،
زیرا میدانم که ظلم
چه گناه نابخشودنی است..
#شهیدمصطفیچمران🪴
• @YekAsheghaneAheste •
زهرا نگاهی به علی انداخت و فرمود:
نَفسی لِنَفسِکَ الوِقاء
فدایت شوم..
جانم سپر جان توست علی!
#فاطمیه
#یا_زهرا
@YekAsheghaneAheste
و
اگر
اُمیدی
در
تو
بمیرد،
خداوند
امید
های
فراوان
دیگری
درونت
زنده
میکند🌱
#اللهجانم
هرجا خدا امتحانت کرد و یک خورده
عقب رفتی، غصه نخور.. این امتحان
لازم بود تا به ناقص بودن خودت پی ببری.
یکمی تلاش میکنی جبران میشود، امتحان
فضل خداست و برای رشد خلق نافع و لازم است!
-میرزااسماعیلدولابی-
#تلنگر
#اندکی_تفکر
_ @YekAsheghaneAheste _
[ Photo ]
‹🖤🌱›
زیارتنامهحضرتزهرا(س)🖤
#صلیاللهعلیکیافاطمةالزهرا
#روز_هشتم_چله
• @YekAsheghaneAheste •
مادر #شھید :
شھید بسیار صادق و راستگو بود .
به همه تا حد توان کمک می کرد .
خوش اخلاق و مهربان بود خوش قول
و خوش خلق و نجیب بود .
واجبات را به نحو احسنت انجام می داد .🌱
-شہیدکمالصادقیآردی🕊
#امام_زمان
@YekAsheghaneAheste
بعضےها هم هستند
نه میخوان سنگ قبری داشته باشند
نه میخوان کسی بالاسر قبرشون وایسه
اینجور آدما رو میگن گمنام مفقودالاثر
یعنی ته ته شھادت...
یعنی #حضرت_زهرا برات ویژه مادری ڪنن... :)🤍
• @YekAsheghaneAheste •
میگفت:
بخداازشهداجلومیزنید
اگهرعایتکنید"دل #امام_زمان نلرزه":)🤍
هـَوايحسِین - %0AT.ME HAVAY_HOSEIN.mp3
4.03M
‹🖤 #فاطمیه 🕊›
مادربهتپشهایدلحیدر..
#محمدحسینپویانفر
#روزشمارشهادتحضرتزهرا⁷
• @YekAsheghaneAheste •
ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
#رمان_مسافر_عاشق❤️ #قسمت_هجدهم _آآآآآآییییییییی محمــــــــد دست نزن بہ دستمممم درد میـکنــــــــــ
#رمان_مسافر_عاشق❤️
#قسمت_نوزدهم
کــیف و سـاک هایـمان را جـمع میکنم قـرار اسـت براے زیــارت آخـر و خـداحافظے بہ پـیش آقا برویـم
پـیراهن چارخـانہ اے با رنـگ هاے تـیره بہ تـن میکنے و شـلوار ڪتان مـشکے رنگت کہ اولـین بار براے تولدت خـریده بودم را میـپوشے
مـن هم روســرے کـاربنے رنـگے را بہ سـبک لبنانے میبندم و چـادر عربے ام را سرم میـگذارم
دسـتم را میـگیرے و بہ سمـت حرم میرویم
از بیــن مغازه هاے پـشت سر هم بازار نزدیڪ حرم یکی یکی بہ ویترین هایشـان نگاه میکنم
یک لحظہ چشـمت بہ مغازه اے میافتد و با عجلہ میگویی : تـو همیـن جا باش الان میام!
نگـاهت میکنم و تا خواستم بہ دنبالت بیایم باز میگـویی : نیـا وایـستا الان میام...
سر جایم می ایستم...پشـت میکنـے و بہ سمـت فروشـگاه میدوے
معـلوم نیسـت چہ فروشـگاهی است آن طرف خـیابان است
زیـر سایہ ے سقف یکے از فروشگاه ها می ایستم و منتظرت میـشوم
چنـد دقیقہ بعد از فروشگاه بیرون مے آیی و پاڪت کوچڪے را داخـل جیبت میگذارے
و بہ سـمتم مے آیی
موشـکافانہ سمتت مے دوم ، دستم را بہ سمـت جیبت می برم و با کـنجکاوے میپـرسم : چے گـرفتے ببـینــــــــــم؟!!
مانع میـشوے و میگویی : فـضولے گل من؟!!
اخمے میکنم و طلبکارانہ میـپرسم : چـے گفـتــــــــــــــــــــے؟؟؟؟؟
با خنده میگـویے : بعـدا نشـونت میدم
دسـتم را میگیرے بہ سـمت حرم می رویم...
رد سایہ مان را دنبال میـکنم با خنـده میگویم : بابا لنگ دراز دیدی اینو؟
بہ سایمان اشـاره میکنم میخندے و میگویی : ایـن دفعه کہ بیایم مـشهد یکے کوچولو ترم اون طرفہ!
ذوق مـیکنم! حتے فکـرش را هم نمی کردم کہ ایـنقدر عاشق بچہ هایی!
@YekAsheghaneAheste