eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ ❤️ 💚 💚 💝 💝 🕊 قطعه ی گمشده ای از پر پرواز کم است 🌼 یازده بار شمردیم یکی باز کم است 💦 این همه آب که جاریست نه اقیانوس است 🥀 عرق شرم زمین است که سرباز کم است تعجیل در ظهور و سلامتی مولامون حضرت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه) پنج 🌸🍃 💐 وقتی بسان خورشید، از گوشه ای برآیی روشن شود جهانی، وقتی که تو بیایی 💐 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
⭕️ سرنوشت دشمنان اهل بیت پس از ظهور ✅ امام محمد باقر علیه السلام: 🔸 «چون قائم (عجل الله تعالی فرجه) قیام کند، ایمان را بر هر ناصبی (دشمن اهلبیت) عرضه می‌کند، اگر به راستی آنرا بپذیرد، از او می‌گذرد، و اگر نپذیرد گردنش را می‌زند.» (۱) 📜 إذا قام القائم عرض الإیمان علی کلّ ناصب، فإن دخل فیه بحقیقه و إلّا ضرب عنقه. ⬅️ روزگار رهایی، ج‌۲، ص: ۶۲۹ بشاره الاسلام صفحه ۲۳۹ و ۲۶۱. 🏷 (عجل الله تعالی فرجه) ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-الومیشه گوشیو بدین امام رضا ... 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
میگفت‌حـَرم‌اَمـٰام‌رضـٰا، جـاییہ‌ڪہ‌هرچۍبِخواےرو، بـَرات‌خـِیرمیڪنن! حتےاگه‌خیرنباشه💔:)!" ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
یا امامي الرضا أحبک کثیرا؛
خدایا منو پرت کن مشهد🧑‍🦯
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
_
استاد پناهیان قشنگ گفت تا قبل از اینکه وارد حرم بشین میگیمومخندیم وقتی وارد شدیم رو به گنبد میگیم آقا من بدبختم من بیچاره ام :)
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
-
و اگر او بخـواهد ، هر غیـر ممڪنی ممڪن می‌شـود✨🌱 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
بیمارم ؛ و دیدارت درمان من است امام رضا🥺❤️‍🩹
طلب‌رزق‌ندارم‌زدربـار‌ڪسی هـرچـه‌دارم‌زآقـا‌ی‌خراسـان‌دارم
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸رمان تلنگری و شهدایی 🍃 🌸قسمت ۱۷ قبل سفرفکرهمه چیزروکرده بودم ازخوراکی گرفته تاچنددست لباس همه روتوساک جمع کردم باتری اضافی هم برای گوشیم برداشتم چون مسیرطولانی بودبایدخودم روسرگرم می کردم. هیچ ذهنیتی ازاین سفرنداشتم فقط می دونستم پرازفضای معنویه که من خیلی احتیاج داشتم. بیشتربچه هاازپایگاه خودمون بودند خوشبختانه خانم محمدی هم باماهمسفرشد موقع اومدن نتونستم بامامان وبابام خداحافظی کنم چون زودترازمن رفته بودند. شایدفکرمی کردنداینطوری بهترتنبیه میشم!بااینکه ازبی محلی ولحن سردشون خیلی ناراحت می شدم اما این دلیلی نمی شد ازاعتقادم وقولی که به خداداده بودم برگردم تنبیه ازاین بدترهم نمی تونست نظرم روعوض کنه. بعد18ساعت تومسیربودن بلاخره به منطقه ای برای اسکان رسیدیم البته بین مسیر توقف داشتیم ولی کوتاه بود. ازخستگی زیادخیلی زود خوابم برد نزدیکای صبح برای اذان بیدارشدم نمازجماعت روکه خوندیم به سمت مناطق عملیاتی رفتیم خانم محمدی از زندگینامه شهید آوینی برامون گفت چیزهایی که برای اولین بارمی شنیدم هنوز تو بهت بودم باهرقدمی که برمیداشتم حس وحال عجیبی پیدامی کردم به قول خانم محمدی شهدایه روزی ازهمین جاعبور کردند باید بدونیم جاپای چه کسانی میذاریم.بعضی هاپابرهنه راه می رفتند وتوحال وهوای خودشون بودند. راوی خیلی قشنگ ازشهدایادمی کرد صدای گریه هابلندشده بود روایتی ازجنگ می گفت که دل ادم به دردمی اومد زمانی که خانوادم توبهترین شرایط درس می خوندند وزندگی می کردند یه عده برای همین ارامش جونشون روکف دستشون میذاشتند ومردونه می جنگیدند. همه جاتاچشم کارمی کردانبوه غبار بود و خاک. روی خاک افتادم ازدرون خالی شدم برای لحظه ای همه تعلقات دنیایی ازدلم رفت من بودم واین زمین پاک واسمان خداکه حالا به من نزدیک تربود... روزبعدبه سمت شلمچه حرکت کردیم شلمچه پرازحرف های نگفته بود تنهااسمی که ازاین سفرزیادشنیده بودم وعطرخوش وحس قشنگی که هنوزنرسیده وجودم روپرکرد باحرف های راوی انگاربه گذشته پرتاب می شدیم تودوره ای که نبودیم اماحالااون لحظه هابرامون زنده میشد... هرکسی گوشه ای باخدای خودش مشغول رازونیازبود عده ای هم مشغول سینه زنی بودندباسربندهای یاحسین،شعرهای قدیمی رومی خوندندوگریه می کردند اینجاهمه یک دل ویک رنگ شده بودندبوی بهشت رومی شداستشمام کرد من هم کفش هام رودراوردم وروی این خاک شوره زاراهسته قدم میزدم یک نفربافاصله زیادی ازبقیه روی خاک هانشسته بود چفیه ای جلوی صورتش گرفته بود چنان گریه می کردکه تمام وجودم لرزید، دیدن این صحنه اون هم دراین فضاطبیعی بنظرمی رسید امانمی دونم چرا توجهم رو جلب کرد نزدیک تررفتم قلبم توسینه بی قراری می کرد..... 🍃ادامه دارد.... 🌸 نویسنده؛ ع_خ 🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸رمان تلنگری و شهدایی 🍃 🌸قسمت ۱۸ سوزی که توصداش بود دلم رولرزوند نزدیکتر که شدم شکی که داشتم به یقین تبدیل شد.... باورم نمی شد خودش باشه.... چه حکمتی داشت که میون این همه ادم پیداش کردم!. بایکم فاصله روی خاک نشستم اهسته نجوامی کرد: _اومدم تا خودتون پادرمیانی کنید برم سوریه، بخدا دیگه نمی تونم بمونم.... گریه هاش پریشونم میکرد حیف که نمی تونستم براش کاری انجام بدم.فک کنم متوجه شدیکی خلوتش روبهم زده سرش رو که اورد بالانگاهش به من افتاد مات ومتحیرموند! باهزارجون کندن گفت: _شما..اینجا..چی کار..می کنید؟!!. _منم ازشهداخواستم پادرمیونی کنند بخاطر همین الان اینجام!. ازحاضرجوابیم شوکه شد یه یاعلی گفت وبلندشد _خیلی خوبه که اومدید برای منم دعاکنید بی تفاوتیش عذابم میداد.چندقدمی بیشترنرفته بودکه گفتم: _کسی که طالب شهادت باشه دل شکستن بلدنیست!. قدم هاش سست شد به طرفم برگشت غم عجیبی تونگاهش بود ازحرفی که زدم پشیمون شدم. نفسش روبیرون داد واهسته گفت: _یه عذرخواهی بهتون بدهکارم امانمی خواستم الکی امیدواربشید شمالیاقتتون بیشترازاین هاست اون شب به حرفام گوش نکردید و قضاوت نادرست کردید،من نمی تونم کسی روخوشبخت کنم چون...موندنی نیستم! منوببخشید. دوباره برگشت این بارهم غرورم روله کرد بلندگفتم: _نمی بخشم! اره امیدوارشدم چون بابقیه فرق داشتید.. گریه مانع حرف زدنم می شد _شبیه ادمای اطرافم نبودید اگه این امیدهم نبود الان اینجا مقابل شمانمی ایستادم وبه همون زندگیم ادامه میدادم. خجالت زده سرش روپایین انداخت. _شماروباوجدانتون تنهامیذارم،حداقل به حرمت شهداهم که شده باخودتون روراست باشید منم قول میدم فراموشتون کنم!!... خالی شدم احساس سبکی میکردم حالا سنگینی این باربه دوش سیدافتاد بااینکه فراموش کردنش برام سخت بود امابایدازپسش برمی اومدم.... ازخاکریزهای طلائیه بالارفتم قطره های باران روح غبارگرفتم رومی شست.برخلاف تصوراتی که قبلاداشتم اینجا فقط مشتی ازخاک نبود حرف های برای گفتن داشت ازدل ادم هایی که پاک وعاشق بودنداروم زیرلب زیارت عاشورارومی خوندم دوربین عکاسیم لحظه هاروثبت می کرد به هرجاکه نگاه می کردی هنوزحال وهوای جنگ روداشت تانک های اوراق، سنگرهای بازسازی شده... نمازمغرب وعشا روکه خوندیم خانم محمدی ازم خواست چیزهایی که تواین مدت تمرین کردم روبخونم! اصلاامادگیش رونداشتم حالاهمه دورم کردندودست بردارنبودند چون روزجمعه بود شعری ازامام زمان به ذهنم اومد که خودم خیلی دوست داشتم 🍃ادامه دارد.... 🌸 نویسنده؛ ع_خ 🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸
سلام خدمت همگی همراهان 🌺 میخوایم برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان ختم ۱۴هزار تا صلوات تا ۴۰شب وهرشب تعدادی که ذکر میکنید اعلام کنید زمان:از اذان مغرب تا اذان صبح هر کدوم از عزیزان همراه تمایل به شرکت در این ختم صلوات را دارند می‌توانند تعداد صلوات های خود را در آیدی زیر ذکر کنند @Modfe313 تا الان چهارده هزار و هشتصد
کسانی هم که گفتن هرشب میگن من تعدادشونو فراموش کردم لطفاً هرشب بهم بگید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلت پروف چریکی میخواد😎^^ بهترررین پستِ نظامی و بسیجی🇮🇷🥷🏻* ⤹.⿻.http://eitaa.com/joinchat/3535077909C3fc68696d2 ورود بروبچ بسیج اجباریه🦦
پاتوق خانم دکترای اینده👩🏻‍⚕ دورهمی کاملا دخترونه چالش و روز مرگی جذاااب😍 http://eitaa.com/joinchat/3300524224C754771c989 فقط جای تو خالیه 😉