eitaa logo
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
2.8هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
3.9هزار ویدیو
39 فایل
بسـم‌الله . شرو؏مـون‌از ‌1401.8.19(: حوالۍِ‌ساعت‌12.30🫀 ‌ ‹تحت‌لوای ِآقای313› -مـحـلی‌بـرای‌تسـکـین‌قـلب‌وروح‌انســان‌✨ | خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @okhte_dash_ebram کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
یک‌نفرتودنیاپیدانمیشه که‌اندازه‌توحال‌منوخوب‌کنه!(: 🫀 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
‌ عاشق شوید . . شبیه علی ؛ مثل ِ فاطمه :)❤️‍🔥 | ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امشب رمان بارگزاری میشه
دوستانی که درخواست کردن رمان های سنجاق شده رو تو کانال بزارم بیان پی وی
💗خانم خبرنگار و آقای طلبه💗 ٣ شروع کردم به گرفتن شماره مهدیه... مشترک مورد نظر خاموش می باشد ای وای بدبخت شدیم رفت گل رس تو سرمون _ممنون برنمیداره احتمالا گم شدیم... حاجی : از کدوم شهر اومدید دخترم _کرمان سیدجواد _با کاروانای زیارتی اومدید؟ _بله سید: پس بیاید من میرسونمتون ترمینال فقط زود باشید چون ممکنه برن _ممنون دستتون درد نکنه ... فاطمه: خدا خیرتون بده ممنون... سید: خواهش میکنم بفرمایید از حاج آقا تشکر کردیم و پشت سر سید راه افتادیم حالا تازه فرصت کردم نگاهش کنم خدای من این طلبه اس بابا الکی میگه... تیپش عین خانواننده هاس با مشتی که فاطمه به پهلوم زد جیغم رفت هوا.. _مگه مشکل داری چرا میزنی فاطمه که رنگش قرمز شده بود اشاره کرد به سید... سید در حالی که کلافه بود گفت: خانوم محترم اگه نگاه کردنتون تموم شد بیاید سوار شید جا می مونید ها... وای خاک تو سرم شرفم افتاد کف پام با فاطمه رفتیم کنار ماشینش یه ۲۰۶ آلبالویی بود در عقب رو که باز کردیم روی صندلی عقب کلی خرت و پرت بود و فقط یه نفر جا میشد فاطمه عقب نشست و منم در جلو رو باز کردم و نشستم یه بسم الله آروم گفت و ماشینو روشن کرد _واااای صبر کنید آقا جواد سید: چیشد.. _دوربینمو از امانت داری نگرفتم ... سید: قبض رو بدید من میرم میگیرم قبض رو به بدبختی از جیب شلوارم در آوردم و دادم دستش،از ماشین پیاده شد و با دو از پله های جلوی ورودی حرم بالا رفت... ادامـہ‌دارد . . .
💗 خانم خبرنگار و آقای طلبه💗 بیرون رفتن آقاجواد از ماشین همانا و ترکیدن فاطمه از خنده هم همانا _کوفت سر قبر شوور نداشتت بخندی الهی فاطمه: این پسره، ناجور تو رو کرده تو دیوار ها اخ اخ دلم تو به پسرا نگاهم نمیکردی _هه من اصلا اینو آدمم حساب نمیکنم هردو ساکت شدیم و نشستیم منتظر آقا اوه اوه فاطیم فهمید چقدر امروز ضایع بازی در آوردم(البته خواننده محترم مدیونی فکر کنی من کلا ضایع هستم دیگه احتیاجی به ضایع بازی نیس)دیگه باید عین آدم رفتار کنم؟ عین یه دختر گل مثل خودم سنگین و رنگین... آقا جوادم بالاخره تشریف مبارکشون رو آوردن و دوربین منم آوردن... _آخی دوربین جوووونم... چقدر دلم برات تنگ شده بود اوه اوه بلند گفتم... برادر جواد داره نگام میکنه _عه چرا منو نگاه میکنیدحرکت کنید دیگه سید: مگه من راننده شخصی جناب عالیم دستورم میده اومدیم ثواب کنیم ها... _اگه میخواید منت بزارید ما همینجا پیاده میشیم دستمو تا گذاشتم روی دستگیره در که بازش کنم سید گفت : لازم نکرده پیاده شید شهر غریب گم میشیدخودم میرسونمتون... تصمیم گرفتم تا ترمینال دیگه حرفی نزنم وااای نه رسیدیم ولی چه رسیدنی ماشین کرمان رفته فاطمه: فائزه بدبخت شدیم چیکار کنیم _نمیدونم سید: از ترمینال قرار بود مستقیم برن کرمان؟ _عه نعععع میرن جمکران چه جو سنگینی حاکم شده هیچ کس حرف نمیزنه راه افتاد سمت جمکران ادامـہ‌دارد . . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌕 فضیلت و ثواب روز بیست و چهارم ماه مبارک رمضان برای روزه داران این روز طبق روایت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم: 🌺 روز بیست و چهارم، هیچ یک از شما از دنیا بیرون نمیرود مگر آن‌که جایگاه خود را در بهشت مى بیند و به هر یک از شما ثواب هزار مریض و ثواب هزار غریب که در راه اطاعت خدا بیرون آمده اند، ارزانى مى دارد و پاداش آزاد کردن هزار برده از فرزندان اسماعیل علیه‌السلام را به شما عطا مى کند. 📚 امالی صدوق /مجلس دوازدهم/ص۴۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣ اول هر صبح قرار دعای ❤️ قرار عاشقی❣