eitaa logo
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
2.8هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
4.3هزار ویدیو
40 فایل
بسـم‌الله . شرو؏مـون‌از ‌1401.8.19(: حوالۍِ‌ساعت‌12.30🫀 ‌ ‹تحت‌لوای ِآقای313› -مـحـلی‌بـرای‌تسـکـین‌قـلب‌وروح‌انســان‌✨ | خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @okhte_dash_ebram کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
7.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«یه جور باش» 🔸 اگر خودتو به امام زمان بسپاری امام زمان دستتو می‌گیره... استاد❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
1.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این الرجبیون! ماه، ماه خودمه! بنده هم بنده ی خودمه! دلم میخواد پنجاه سال اشتباهش و ندید بگیرم... 🎙 ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
•°بیا‌ که‌ رنج ِ‌فراقت ‌برید امان‌ِ‌ مرا به ‌یُمنِ‌ آمدنت ‌تازه ‌کن‌ جهان ِ‌مرا.. ♥️ ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
6.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️امام زمان کشتی نجات انسان ها از گناه هستند. 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
✨💖✨ 🌾ڪـاش دَر صَحراے مَحـشَر وَقتی خُدا پُرسید بَندِه مَن روزِگآرَت رآ چِگونه گُذَراندی مَهدی فآطِمه بَرخیزَد وگویَد 🥀مُنتَظِر مَن بود °•✨الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج✨•° 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
861.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعای امام زمان ارواحناله الفدا برای گناهکاران 💔 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان آنلاین سرزمین‌ عشق 🌹✨ نزدیکای‌غروب‌آماده‌شدم،لباسوپوشیدم، شنلوسرم‌گذاشتم ساناز:ای‌جااانم،،رهاجان‌شنلتوبنداز،قشنگیلباست‌همه‌رفت‌زیرشنل _باشه‌تالاررسیدم‌درمیارم ساناز:الهی‌قربونت‌برم (سانازواسه‌نویدزنگ‌زد) ساناز:الونوید، بیاکه‌عروسمون‌آ‌ماده‌شده باشه.خداحافظ _کی‌میادسانازجون ساناز:گفت‌نیم‌ساعت‌دیگه‌اینجاست _باشه یه‌ربع‌گذشته‌بودومن‌نمیدونستم‌چیکارکنم یه‌دفعه‌یه‌فکری‌به‌ذهنم‌رسید به‌نگارپیام‌دادم‌برام‌زنگ‌بزنه نگارزنگ‌زد _الوسلام‌نویدجان،کجایی؟ نگار:چی‌میگی‌رها -آهاباشه‌عزیزم‌الان‌میام‌پایین نگار:حالت‌خوبه‌رها؟
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ گوشیوبرداشتم‌بلندشدم _سانازجون‌من‌میرم‌پایین،نویدگفته‌برم پایین ساناز:عع‌صبرکن‌منم‌بیام‌پس _عع‌نه‌بابااینجوری‌بااین‌قیافه‌نصفه‌آرایش،فیلمبردارم‌میاد،توفیلم‌بدمیافتی ساناز:باشه،بروپس رفتم‌سمت‌لباسام،لباساموهم‌بردارم ساناز:نمیخوادبابا،من‌خودم‌میارم‌برات‌تالا نتونستم‌چیزی‌بگم فقط‌کیف‌پولموبرداشتم‌ورفتم‌پایین تن‌تن‌ازپله‌هارفتم‌پایین هواتاریک‌شده‌بود شنلموکشیدم‌جلوودوییدم باتمام‌وجودم‌دوییدم ازکوچه‌پس‌کوچه‌هاردشدم‌که‌کسی‌منو نبینه نمیدونستم‌کجابرم ولی‌تاجایی‌که‌میتونستم‌فقط‌دورشدم بااین‌لباسم‌نمیتونستم‌برم‌ترمینال،حتما مشکوک‌میشدن روزتعطیلم‌بودومغازه‌ای‌بازنبودکه‌برم‌لباس‌بخرم گوشیم‌زنگ‌خورد کیف‌پولموبازکردم،گوشی‌روبرداشتم،نگاهکردم‌نویدبود خیلی‌دلم‌میخواست،قیافه‌الانشومیدیدم گوشیموخاموش‌کردم‌تاساعتای۹شبتو خیابوناپرسه‌میزدم نمیتونستم‌واسه‌نگارم‌زنگ‌بزنم‌که‌لباس‌ بیاره‌برام
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ میدونستم‌اولین‌نفری‌که‌نویدمیره‌ سراغش‌نگاره ساعت‌ده‌شده‌بودومن‌دیگه‌نای‌راه‌رفتن‌ نداشتم پاهام‌دیگه‌تاول‌زده‌بودداخل‌کفش کفشوازپام‌درآوردم‌وگرفتم‌تودستم‌وراه‌ میرفتم توی‌راه‌چندتاجوون‌ازروبه‌روم‌میاومدن شنلموکشیدم‌جلوروازکنارشون‌ردشدم یه‌دفعه‌یکی‌ازپسراگفت:عروس‌خانم،دومادپیچوندیاتوپیچوندی؟ یکی‌دیگه‌گفت:نه‌بابا،بااین‌قیافه‌اش‌ پیداست،عروس‌پیچوند &عع‌چه‌خوب‌شده‌پس،عروس‌خانم‌یه‌نگاه‌ به‌مابندازشایدخوشت‌اومدازما همینجورمیگفتنومیاومدن‌پشت‌سرم یه‌لحظه‌احساس‌کردم‌دارن‌‌نزدیک‌میشن منم‌لباسموگرفتم‌بالاکه‌زمین‌نخورم، ودوییدم اوناهم‌پشت‌سرم‌میدویدن! واردخیابون‌اصلی‌شدم‌که‌برم‌اون‌سمت‌ خیابون‌که‌یه‌دفعه‌یه‌ماشین‌جلوم‌ترمززد نگاه‌کردم‌یه‌خانمویه‌آقایی‌داخل‌ماشینن رفتم‌سمت‌خانم _توروخداکمکم‌کنین ازپشت‌پسرارسیدن آقاهه‌ازماشین‌پیاده‌شد اصلابهم‌نگاه‌نکرد رفت‌سمت‌پسرا آقا:چیزی‌شده؟
عزیزان این دو روز نتونستم فعالیت کنم ان شاءالله فردا جبران میکنم