مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
13.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
رمانآنلاین سرزمین عشق 🌹✨
حاجآقاشروعکردبهخوندنخطبهعقد
باراولنرگسگفت:عروسخانمرفتنمدینه.گلبیارن
باردومگفت،عروسخانمرفتنکربلاگلاب
بیارن
ازگفتنحرفاشخوشماومدهبود
دیگه.بارسومرسید
نرگس:آقادومادعروسخانملفظیمیخوانااا
خندمگرفت
بعدآقارضایهجعبهکوچیککادوشدهرو
سمتمنآورد
آقارضا:بفرمایید
-خیلیممنونم
حاجآقا:برایبارسوممیپرسمعروسخانم،
وکیلم؟
_بااجازهپدرومادرمبله
بعضیادستمیزدن،بعضیاصلوات
میفرستادن
بعدحاج.آقاازآقارضاپرسیدوکیلم:بااجازهیآقاامامزمانموعزیزجونمبله
یهلحظهدستیدستمولمسکرد
دستآقارضابود
گرمایدستاشآرومممیکرد
زیرگوشمزمزمهکرد:مبارکباشهخانومم
_خندمگرفت:مبارکشماهمباشهآقا
بعدازتبریکگفتنهایجمع
چشممبهپدرمافتادکهیهگوشهنشسته
رفتمسمتش
روبهروشنشستم
_باباجوننمیخوایواسهخوشبختی
دخترتدعاکنی؟
منکهجزشماکسیوندارم
(بابایهنگاهیبهچشمایاشکبارمکرد،
بادستاشاشکایصورتموپاککرد)
#پارتهدیه_ولادتامامزمانمبارک
رمان آنلاین سرزمین عشق🌹✨
بابا:خوشبختبشیدخترم
(بغلشکردموگریهمیکردم،بعدازمدتی
آقارضاهماومدکنارمون،باباباروبوسی
کردوروکردسمتمن)
آقارضا:خانوممقیافهاتودیدی؟
-نهچیشدهمگه؟
(رفتمسمتنرگس)
نرگس:یاخدااااینچهقیافهایهدرستکردیواسهخودت
-یهآینهبده
نرگس:روسفرهعقدآینههستبرونگاهکن،
حالاموقعآبغورهگرفتنبوددختر
رفتمتواینهخودمونگاهکردم،وااایییآقارضابادیدنمفرارنکردخوببود،لعنتبهمن
آقارضا:اشکالندارهبروداخلسرویس
صورتتوبشور،اینجوریخیلیبهتره
_چشم
آقارضا:چشمتبیبلاخانومم
صورتموشستمدروبازکردم،اقارضادمدربود
نگاهیبهمنانداختولبخندزد
آقارضا:حالاخوشگلشدی
لبخندیزدمورفتیمپیشمهمونا
ماماناومدنزدیکم:رهاجانچنددستلباس
گذاشتمتویهساکدادمبهخواهرشوهرت،کهرفتی،لباستوعوضکنی
_دستتوندردنکنه
مامان:کارینداری،مادیگهبریم
(بغلشکردم):بابتهمهچیممنونم
مامان:انشاء اللهکهخوشبختبشین
یکی.یکیمهموناداشتنمیرفتن
آقارضااومدسمتم
آقارضا:خانوممبریمیهجایی؟
#پارتهدیه_ولادتامامزمانمبارک
رمان آنلاین سرزمین عشق ✨🌹
_بریم
همهخداحافظیکردیمورفتیمسوارماشینشدیم
آقارضاازنایلکسپشتماشینچادرمو
درآورد
آقارضا:عزیزمچادرتوعوضکن
_چشم
آقارضا:چشمتبیبلا
روسریموحجابکردموچادرموسرمکردم
راهافتادیم
تویراهآقارضاهینگاهممیکردومیخندید
_چیشده،هنوزمصورتمسیاهه؟
آقارضا:نهخانومم،دارمازدیدنتلذتمیبرم
(یعنییهقندیتودلمآبشدکهنگو،منم
نگاهشمیکردمولبخندمیزدم)
آقارضا:چیزیشده؟
_دارمازدیدنتلذتمیبرم
هردومونخندیدیم
آقارضا:خیلیدوستتدارمرهاجان
-منم
آقارضا:منمچی؟
_منمدوستتدارم
آقارضا:اینشد،حرفنصفهنداریم
_چشم
آقارضا:الهی.قربون،چشمگفتنتبشم
_آقارضا؟
آقارضا:دیگهآقارضانیستمبانو،رضاجانم
برات
-چشم،رضاجان
#پارتهدیه_ولادتامامزمانمبارک
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨
رضا:جاندلم
-کجاداریممیریم؟
رضا:گلزار،رفتیتاحالا؟
_نهنرفتم
رضا:الانبریعاشقشمیشی
_منفقطعاشقیهنفرم
رضا:اینکهصدالبته،ولیاینعشقبااونعشقفرقدارهبانو
تابرسیم،رضااینقدرحرفایقشنگیمیزد،کهمسافتبراممثلبرقگذشت
رسیدیمبهگلزار،رضادستموگرفتوحرکت
کرد
درکنارشقدمزدنحسخوبیبود،انگار
دنیاروبه.منبخشیدن
چهبرسعبهاینکهدستانم دردستانشگرهخوردهبود
اولرفتیمسرمزاربابایرضا،یهفاتحهای
خوندیمبعدرفتیمسمتگلزار
رویسنگقبرهارومیخوندم،نوشتهبود
شهید،شهید،شهیدگمنام،شهیدمدافعحرم
تازمانیکهرضاایستاد
نشستکنارقبرشهیدگمنام
شروعکردبهحرفزدن
رضا:سلامدوستمن،بارهاخانماومدم،
دستتدردنکنهکهکمکمکردیبهشبرسم
رهاجان،ایندوستشهیدمه
خیلیوقتهکهباهمدوستیم
اولینباریکهتورودیدمهیچحسیبهت
نداشتم،تورومثلنرگسمیدیدم
تاوقتیکهتوشلمچهرویخاکنشسته
بودیوگریهمیکردی،نمیدونستمچی
میخواستیازشهدا
ولیوقتیدیدمت،فهمیدمکهنمیتونم
تورومثلنرگسببینم
هرروزکهگذشتقلبمبیشترمیتپیدبرای
بدستآوردنت
#پارتهدیه_ولادتامامزمانمبارک
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨
نمیدونستمتوقبولمیکنیبامنازدواجکنی
یانه،
ازدوستشهیدمخواستمکهکمکمکنتومال
من.بشی
(رفتمروبهروشنشستم،اشکازچشمام
جاریشد،بادستایقشنگشاشکاموپاک
میکرد)
رضا:دیگه.نبینمچشمایخانوممگریون
باشههااا
_چشم
رضا:چشمتبیبلا
بعدمدتی.یهکمدورزدیمتوخیابونابعدرفتیمسمتخونهعزیزجون
درحیاطوبازکردیم،یهنگاهیبههمانداختیموخندیدیم
رضا:ناسلامتیماعروسودومادبودیماا،چهاستقبالیشدازما
_خوب،توکلیدداشتیدیگه،کسیکهخبر
نداشتماداریممیایم،بهنظرمالانبریمباهم
توخونههمهذوقزدهمیشن
رضا:چشم
_چشمتبیبلا
دروبازکردیمواردخونه.شدیم
همهبادیدنموناولجاخوردنبعدشروعکردنبهدستزدن
نرگس:کجابودینتاحالا
_رفتهبودیمگلزار
نرگس:عععمیگفتینمنممیاومدمدیگه،
خیلیلوسی
_انشاء اللهدفعهبعدهمراهآقامرتضی،۴تاییمیریم
نرگس:هییییسسسسس!لالشیدخترمامانشایناهماینجان
_عععبیادب،عشقادبمازتگرفتههااا
یهدفعهیکیازخانوماگفت:نرگسجان،این
عروسخانموولکنبزارماهمیهکم
ببینیمش
نرگس:ببخشید،رهاجانبرو
#پارتهدیه_ولادتامامزمانمبارک
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨
رضارفتیهاتاقدیگهکهآقایونبودن،خانوماهمیهاتاقدیگهبودیم
بعدازخوردنشامیکییکیرفتن
خیلیخستهبودم
عزیزجون:رهاجان،دخترمبروتواتاقرضا،
خستهشدی
_چشم
نرگس:زنداداش،ساکتهمتواتاقداداش
گذاشتم
_دستتدردنکنهنرگسجون
دراتاقوبازکردم،بازهموناتاق،بازهمون
آرامش
یهدفعهرضاآرومگفت:دنبالکسیمیگردی؟
(خجالتکشیدمبااینحرفش،کهنرگساومد)
نرگس:داداش،دایییوسفکارتداره
رضا:الانمیام
رضارفتومنمچادرموبرداشتم
لباسایراحتیوازداخلساکبیرونآوردم
پوشیدم
موهاموبازکردم
لباساموگذاشتمداخلکمدرضا
بعدرویتختنشستمواینباربادقتبهاطرافمنگاهمیکردم
دراتاقبازشدورضااومدداخل،باچشمام
براندازشمیکردم
اومدکنارمنشست
راستیلفظیسرعقدتوبازکردیببینی
چی.بود؟
-نه
#پارتهدیه_ولادتامامزمانمبارک