eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.8هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
3.7هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
13.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣ اول هر صبح قرار دعای ❤️ قرار عاشقی❣ ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌ 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان‌آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ حاج‌آقاشروع‌کردبه‌خوندن‌خطبه‌عقد باراول‌نرگس‌گفت:عروس‌خانم‌رفتن‌مدینه.گل‌بیارن باردوم‌گفت،عروس‌خانم‌رفتن‌کربلاگلاب‌ بیارن ازگفتن‌حرفاش‌خوشم‌اومده‌بود دیگه.بارسوم‌رسید نرگس:آقادومادعروس‌خانم‌لفظی‌میخوانااا خندم‌گرفت بعدآقارضایه‌جعبه‌کوچیک‌کادوشده‌رو سمت‌من‌آورد آقارضا:بفرمایید -خیلی‌ممنونم حاج‌آقا:برای‌بارسوم‌میپرسم‌عروس‌خانم، وکیلم؟ _بااجازه‌پدرومادرم‌بله بعضیادست‌میزدن،بعضیاصلوات‌ میفرستادن بعدحاج.آقاازآقارضاپرسیدوکیلم:بااجازه‌ی‌آقاامام‌زمانم‌وعزیزجونم‌بله یه‌لحظه‌دستی‌دستمولمس‌کرد دست‌آقارضابود گرمای‌دستاش‌آرومم‌میکرد زیرگوشم‌زمزمه‌کرد:مبارک‌باشه‌خانومم _خندم‌گرفت:مبارک‌شماهم‌باشه‌آقا بعدازتبریک‌گفتن‌های‌جمع چشمم‌به‌پدرم‌افتادکه‌یه‌گوشه‌نشسته رفتم‌سمتش روبه‌روش‌نشستم _باباجون‌نمیخوای‌واسه‌خوشبختی‌ دخترت‌دعاکنی؟ من‌که‌جزشماکسی‌وندارم (بابایه‌نگاهی‌به‌چشمای‌اشک‌بارم‌کرد، بادستاش‌اشکای‌صورتم‌وپاک‌کرد)
رمان‌ آنلاین سرزمین عشق🌹✨ بابا:خوشبخت‌بشی‌دخترم (بغلش‌کردموگریه‌میکردم،بعدازمدتی آقارضاهم‌اومدکنارمون،باباباروبوسی‌ کردوروکردسمت‌من) آقارضا:خانومم‌قیافه‌اتودیدی؟ -نه‌چیشده‌مگه؟ (رفتم‌سمت‌نرگس) نرگس:یاخدااااین‌چه‌قیافه‌ایه‌درست‌کردی‌واسه‌خودت -یه‌آینه‌بده نرگس:روسفره‌عقدآینه‌هست‌برونگاه‌کن، حالاموقع‌آبغوره‌گرفتن‌بوددختر ‍ رفتم‌تواینه‌خودمونگاه‌کردم،واااییی‌آقارضابادیدنم‌فرارنکردخوبب‌ود،لعنت‌به‌من آقارضا:اشکال‌نداره‌بروداخل‌سرویس‌ صورتت‌وبشور،اینجوری‌خیلی‌بهتره _چشم آقارضا:چشمت‌بی‌بلاخانومم صورتم‌وشستم‌دروبازکردم،اقارضادم‌دربود نگاهی‌به‌من‌انداخت‌ولبخندزد آقارضا:حالاخوشگل‌شدی لبخندی‌زدمورفتیم‌پیش‌مهمونا مامان‌اومدنزدیکم:رهاجان‌چنددست‌لباس‌ گذاشتم‌تویه‌ساک‌دادم‌به‌خواهرشوهرت،کهرفتی،لباستوعوض‌کنی _دستتون‌دردنکنه مامان:کاری‌نداری،مادیگه‌بریم (بغلش‌کردم):بابت‌همه‌چی‌ممنونم مامان:انشاء الله‌که‌خوشبخت‌بشین یکی.یکی‌مهموناداشتن‌میرفتن آقارضااومدسمتم آقارضا:خانومم‌بریم‌یه‌جایی؟
رمان آنلاین سرزمین عشق ✨🌹 _بریم همه‌خداحافظی‌کردیم‌ورفتیم‌سوارماشینشدیم آقارضاازنایلکس‌پشت‌ماشین‌چادرمو درآورد آقارضا:عزیزم‌چادرتوعوض‌کن _چشم آقارضا:چشمت‌بی‌بلا روسریموحجاب‌کردم‌وچادرموسرم‌کردم راه‌افتادیم توی‌راه‌آقارضاهی‌نگاهم‌میکردومیخندید _چیشده،هنوزم‌صورتم‌سیاهه؟ آقارضا:نه‌خانومم،دارم‌ازدیدنت‌لذت‌میبرم (یعنی‌یه‌قندی‌تودلم‌آب‌شدکه‌نگو،منم‌ نگاهش‌میکردم‌ولبخندمیزدم) آقارضا:چیزی‌شده؟ _دارم‌ازدیدنت‌لذت‌میبرم هردومون‌خندیدیم آقارضا:خیلی‌دوستت‌دارم‌رهاجان -منم آقارضا:منم‌چی؟ _منم‌دوستت‌دارم آقارضا:این‌شد،حرف‌نصفه‌نداریم _چشم آقارضا:الهی.قربون،چشم‌گفتنت‌بشم _آقارضا؟ آقارضا:دیگه‌آقارضانیستم‌بانو،رضاجانم برات -چشم،رضاجان
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ رضا:جان‌دلم -کجاداریم‌میریم؟ رضا:گلزار،رفتی‌تاحالا؟ _نه‌نرفتم رضا:الان‌بری‌عاشقش‌میشی _من‌فقط‌عاشق‌یه‌نفرم رضا:اینکه‌صدالبته،ولی‌این‌عشق‌بااون‌عشقفرق‌داره‌بانو تابرسیم،رضااینقدرحرفای‌قشنگی‌میزد،که‌مسافت‌برام‌مثل‌برق‌گذشت رسیدیم‌به‌گلزار،رضادستموگرفت‌وحرکت‌ کرد درکنارش‌قدم‌زدن‌حس‌خوبی‌بود،انگار دنیاروبه.من‌بخشیدن چه‌برسع‌به‌اینکه‌دستانم دردستانش‌گره‌خورده‌بود اول‌رفتیم‌سرمزاربابای‌رضا،یه‌فاتحه‌ای خوندیم‌بعدرفتیم‌سمت‌گلزار روی‌سنگ‌قبرهارومیخوندم،نوشته‌بود شهید،شهید،شهیدگمنام،شهیدمدافع‌حرم تازمانی‌که‌رضاایستاد نشست‌کنارقبرشهیدگمنام شروع‌کردبه‌حرف‌زدن رضا:سلام‌دوست‌من،بارهاخانم‌اومدم، دستت‌دردنکنه‌که‌کمکم‌کردی‌بهش‌برسم رهاجان،این‌دوست‌شهیدمه خیلی‌وقته‌که‌باهم‌دوستیم اولین‌باری‌که‌تورودیدم‌هیچ‌حسی‌بهت‌ نداشتم،تورومثل‌نرگس‌میدیدم تاوقتی‌که‌توشلمچه‌روی‌خاک‌نشسته‌ بودی‌وگریه‌میکردی،نمیدونستم‌چی‌ میخواستی‌ازشهدا ولی‌وقتی‌دیدمت،فهمیدم‌که‌نمیتونم‌ تورومثل‌نرگس‌ببینم هرروزکه‌گذشت‌قلبم‌بیشترمی‌تپیدبرای بدست‌آوردنت
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ نمیدونستم‌توقبول‌میکنی‌بامن‌ازدواج‌کنی‌ یانه، ازدوست‌شهیدم‌خواستم‌که‌کمکم‌کن‌تومال‌ من.بشی (رفتم‌روبه‌روش‌نشستم،اشک‌ازچشمام‌ جاری‌شد،بادستای‌قشنگش‌اشکاموپاک‌ میکرد) رضا:دیگه.نبینم‌چشمای‌خانومم‌گریون‌ باشه‌هااا _چشم رضا:چشمت‌بی‌بلا بعدمدتی.یه‌کم‌دورزدیم‌توخیابونابعدرفتیمسمت‌خونه‌عزیزجون درحیاط‌وبازکردیم،یه‌نگاهی‌به‌هم‌انداختیموخندیدیم رضا:ناسلامتی‌ماعروس‌ودومادبودیماا،چهاستقبالی‌شدازما _خوب،توکلیدداشتی‌دیگه،کسی‌که‌خبر نداشت‌ماداریم‌میایم،به‌نظرم‌الان‌بریم‌باهم‌ توخونه‌همه‌ذوق‌زده‌میشن رضا:چشم _چشمت‌بی‌بلا دروبازکردیم‌واردخونه.شدیم همه‌بادیدنمون‌اول‌جاخوردن‌بعدشروع‌کردنبه‌دست‌زدن نرگس:کجابودین‌تاحالا _رفته‌بودیم‌گلزار نرگس:ععع‌میگفتین‌منم‌میاومدم‌دیگه، خیلی‌لوسی _انشاء الله‌دفعه‌بعدهمراه‌آقامرتضی،۴تایی‌میریم نرگس:هییییسسسسس!لال‌شی‌دخترمامانش‌ایناهم‌اینجان‌ _ععع‌بی‌ادب،عشق‌ادبم‌ازت‌گرفته‌هااا یه‌دفعه‌یکی‌ازخانوماگفت:نرگس‌جان،این عروس‌خانموول‌کن‌بزارماهم‌یه‌کم‌ ببینیمش نرگس:ببخشید،رهاجان‌برو
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ رضارفت‌یه‌اتاق‌دیگه‌که‌آقایونبودن،خانوماهم‌یه‌اتاق‌دیگه‌بودیم بعدازخوردن‌شام‌یکی‌یکی‌رفتن خیلی‌خسته‌بودم عزیزجون:رهاجان،دخترم‌بروتواتاق‌رضا، خسته‌شدی _چشم نرگس:زنداداش،ساکت‌هم‌تواتاق‌داداش‌ گذاشتم _دستت‌دردنکنه‌نرگس‌جون دراتاقوبازکردم،بازهمون‌اتاق،بازهمون آرامش یه‌دفعه‌رضاآروم‌گفت:دنبال‌کسی‌میگردی؟ (خجالت‌کشیدم‌بااین‌حرفش،که‌نرگس‌اومد) نرگس:داداش،دایی‌یوسف‌کارت‌داره رضا:الان‌میام رضارفت‌ومنم‌چادرموبرداشتم لباسای‌راحتی‌وازداخل‌ساک‌بیرون‌آوردم‌ پوشیدم موهاموبازکردم لباساموگذاشتم‌داخل‌کمدرضا بعدروی‌تخت‌نشستم‌واینباربادقت‌به‌اطرافمنگاه‌میکردم دراتاق‌بازشدورضااومدداخل،باچشمام‌ براندازش‌میکردم اومدکنارم‌نشست راستی‌لفظی‌سرعقدتوبازکردی‌ببینی‌ چی.بود؟ -نه
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ رضا:عع‌چه‌بی‌ذوق _وقتی‌بهترین‌هدیه‌زندگیم‌بودن‌کنارتوعه،چیزدیگه‌ای‌نمیخوام رضا:ولی‌بازش‌کنی‌بهتره‌هااااا _چشم،الان‌میرم‌میارمش رفتم‌داخل‌کیفم،جعبه‌کوچیک‌کادوشده‌رو آوردم‌کنارش‌نشستم بازش‌کردم،خیره‌شده‌بودم‌بهش باورم‌نمیشد همون‌تسبیح‌فیروزه‌ای‌که‌دیدمش‌توراه‌ شلمچه _ازکجامیدونستی‌من‌اینومیخواستم؟ رضا:اون‌روزکه‌تواون‌مغازه‌بودیم،دیدم‌ چشمت‌بهش‌خیره‌شده‌بود،همون‌روز نخریدمش‌قبل‌اینکه‌بیایم خواستگاری‌رفتم‌خریدم‌وبرگشتم _یعنی‌رفتی‌همون‌جاخریدی؟ رضا:اره _خیلی‌ممنونمممم من‌خوشحالم‌که‌تومال‌من‌شدی‌ومن‌الان‌ اینجام.توی‌اتاق‌تو
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ باصدای‌دربیدارشدم نرگس:رهاخانم،بیدارنمیشی؟ _چیزی‌شده؟ نرگس:خانم‌خانما،من‌مرخصی‌قبل‌عقدبه‌ شمادادم‌نه‌مرخصی‌بعدعقد _وااییی‌نرگس‌توروخدایه‌امروزه‌هم‌ مرخصی‌باشم،قول‌میدم‌ازفرداازتوزودتر بیدارشم،قول‌قول نرگس:مثل‌بچه‌کوچیکاقول‌دادی‌که‌باشه‌ فردا‌نیای‌اخراجی _چشم،رییس‌بداخلاق بارفتن‌نرگس‌گوشیموبرداشتم‌شماره‌رضا روگرفتم _سلام رضا:سلام‌خانومم‌خوبی؟چه‌زودبیدارشدی -مدیرمون‌بیدارم‌کرد رضا:(صدای‌خندهاش‌بلندشد،چقدردلنشین‌ میخندی)نرگس‌ومیگی؟ _اره رضا:هیچی‌خواهرشوهربازیش‌شروع‌شدهپس _توکجارفتی؟ رضا:بامرتضی‌اومدیم‌سپاه‌بعدمیریم‌ کانون _ناهارمیای؟ رضا:برای‌دیدن‌یارحتمامیام رضا:خیلی‌دوستت‌دارم‌رهای‌من -منم‌خیلی‌دوستت‌دارم
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ رضا:برم‌که‌مرتضی‌داره‌صدام‌میزنه _باشه‌مواظب‌خودت‌باش رضا:توهم‌همینطور،یاعلی دیگه‌خوابم‌پریده‌بود،تختومرتب‌کردم رفتم‌ازاتاق‌بیرون دستوصورتموشستم‌ورفتم‌سمت‌ آشپزخونه عزیزجون‌داشت‌غذادرست‌میکرد _سلام عزیزجون:سلام‌به‌روی‌ماهت،بیابشین‌براتچایی‌بریزم _نه‌نمیخوادخودم‌میریزم عزیزجون:باشه (عزیزجون‌سفره‌روپهن‌کردروی‌زمین، وسایل‌صبحانه‌روروی‌سفره‌چید،منم‌یه لیوان‌چایی‌برای‌خودم‌ریختموکنار سفره‌نشستم به‌عزیزجون‌نگاه‌میکردم‌که‌چقدرباعشق‌ داره‌غذادرست‌میکنه) بعدازخوردن‌صبحانه،سفره‌روجمع‌کردم‌ رفتم.توی‌حیاط‌روی‌میزی‌که‌کنارحوض‌بودنشستم وبه‌گلای‌کنارحوض‌نگاه‌میکردم کی‌فکرشومیکردمن‌یه‌روزی‌عروس‌این‌ خونه‌بشم واقعاکسی‌ازحکمت‌خداسردرنمیاره خدایابه‌خاطرهمه‌چی‌شکر عزیزجون:رهامادر _جونم.عزیز عزی‌جون:رهاجان‌گوشیت‌زنگ‌میخوره -چشم‌الان‌میام