تا حالا به معنی ِاباعبدالله فکر کردی ؟
یعنی پدرِ بندگانِ خدا (((((:
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
محرمتم گذشت عزیزدلم ..
چقدر ما بینصیب موندیم
چقدر کم برات گریه کردیم
ببخش آقا ، خودت کم مارو زیاد کن
محرم سال بعدو برا ما بهتر رقم بزن
طوری که بیشتر برات گریه کنیم
بیشتر برات نوکری کنیم ..
اگرم مردیم و نبودیم ، فدای سرت !
فقط تو سرازیری قبر هوامونو بگیر یا حسین ..
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
12.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تلخی چای عراقی رو میخوام💔
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
رمــــان "آنلاین در پناه زهرا 💕" #قسمتهشتادوسوم سوار ماشین شدیم و رفتیم جلو بستنیف
رمــــان
" آنلاین در پناه زهرا 💕"
#قسمتهشتادوچهارم
" از زبان هدیه "
کلید رو انداختم و وارد شدم؛
بابام سر کار بود..
_ســــــــــلام مامان
_وااای مامان یه خونه دیدم قرار هست اجارهاَش کنیم انشاءالله و من هم اومدم جهاز رو کمکم آماده کنیم..
_وااای مامان خونه اونقدررر دوست داشتنی بود که نگوووو..
مامان:
-سلام،یه نفس بگیر دختر
-مبارکه،مثل اینکه زوود دارید میرید سر خونه زندگیتونهااا..!
_آره مامان،
فقط خونه یکذره کوچیک بود؛
شاید نصف جهازم هم نیاز نباشه که بخوام ببرم؛
فقط وسایل لازم رو میبرم انشاءالله..
-پس چیکارشون میکنی؟!
_فکرش رو کردم؛
یه دختری میشناسم که از لحاظ مالی نمیتونند جهاز بگیرن و نصف جهازم رو میدم به ایشون انشاءالله..
-خب مادر شاید بعدا بخواهیشون..!
_خدا میرسونه مامان
بعد از عوضکردن لباسهام رفتم داخل انباری
اونقدر ذوق داشتم که میتونستم همه رو یک روزِ انجام بدم
یک حساب سر انگشتی گرفتم؛
از جهازم یک قالی و یک بخاری و کلی چیز دیگه مخصوصا تزئینی اضافه اومد که جداشون کردم و گذاشتم گوشهی انباری..
تمام وسایل رو گردگیری کردم؛
دیگه توان نداشتم و خودم رو پرت کردم رو تخت..
"گوشیم داره زنگ میخوره"
چشمهام رو باز کردم "مهدیار"
_الو سلام،خوبی؟!
مهدیار:
-سلام
-پاشو خوابالووو وقت نماز شب هست..
_گرفتی من رو؟!
_الان نهایتش ساعت ۱۱ هست..
-خانم رو نگاه از دنیا عقبه
-خانم ساعت چهار بامداد هست..
یهو پریدم نشستم رو تختم:
_الــــــــــــــکـــــــــــــــــــی؟!
-نه والا..
-پاشو پاشو که نماز شب هست..
_باشه ممنون،التماس دعا
_راستی نماز شُکر هم بخون..
-واسه چی؟!
_واسه اینکه خدا دختری مثل من نصیبت کرده
-آره والا،
دختری که پنج،شش ساعت از دنیا عقب هست
_خودت رو مسخره کن؛صبحت هم بخیر
-همچنین
-در پناه حق
"بلند شدم نماز شب و نماز صبح رو به جا آوردم
دعای عهد هم خوندم"
دوباره رفتم به رختخواب..
پیام از طرف مهدیار:
-من امروز کلا شیفت هستم؛
-آخر شب میام،شرمنده بخدا..
"وااای چه بد،"
"اینروزها اونقدر شیفت برمیداره که بتونه پول خوبی جور کنه و مرخصی بیشتر بگیره"
چشمهام رو بستم،سعی کردم بخوابم..
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱
رمــــان
" آنلاین در پناه زهرا 💕"
#قسمتهشتادوپنجم
مامان:
-هدیه،هدیه..!
-خوابالوووووو پاشوووو ناهااااار بخووور
"واای دوباره بیدار شدم؛نمیگذارن بخوابیم اصلا"
به سختی رفتم پای سفره..
بابا:
-برو دست و صورتت رو بشور دختر..
_خوابم میپره؛
میخوام بخورم بعد برم بخوابم..
دو تا قاشق که خوردم؛
رفتم نمازم رو خوندم و دوباره رفتم به رختخواب..
اصلا علاقهی خاصی به رختخوابم داشتم؛
هنوز هم خوابم میاد..
"چرا من اونقدر خوابم میاد؟!"
"واقعااا مریضم!"
باصدای مهدیار بیدار شدم
مهدیار:
-یه دختری هست که خیلی میخوابه.
-خبر دادن بهم یک شبانهروز کلا خواب بوده..
_سلام،خوبی؟!
-ممنون،تو خوبی؟!
_منم خوبم
مهدیار پاشد و جانماز کوچیک خودش رو پهن کرد و رو به سمت من گفت:
-بدووووو اذان هست؛
اگر زود نیای بدبخت این حوریها شوهرت رو میقاپناااا
-اخه نمیدونی که سرم چقدر شلوغه..
_عــــــــــــــــــــــــــه!
_بیجاااا کردن،الان میاااام..
رفتم وضو گرفتم؛
مقنعه سفید و چادر نمازم رو سَر کردم..
_خب بخونیم..!
-به موقع اومدی،
_من موندم که این زبوووون از کجا میاد..
-شاگردیم استاااد
_نمازت رو بخون تا سر و کله حوریها پیدا نشده
پایان نماز✨
"شاید یکی از بهترین نمازهای زندگیم بود"
مهدیار:
-فردا میام دنبالت برای تمیزکاری خونه انشاءالله
_حله سرکارگر
-امروز چند شنبه است؟!
_شنبه
-پنجشبه میریم مشهد که شب جمعه مشهد باشیم انشاءالله..
_وااااای چقدر زووود،دمت گرم عاالیه
-،وظیفمه..
-معلومه چقدر عجله دارم برای عروسی؟!
_خیلییییی
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱