eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.7هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
•°~📗 درمیانِ‌ازدحام‌زندگے درامتدادعبورلحظه‌ها… دررفت‌وآمدقدم‌های‌بی‌تفاوت‌شهر! انگار… آوارمی‌شود‌بردلم… اضطراب‌نبودنت! -ڪجایی‌یوسف‌زهرا؟! ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
‹.🙂💛.› ماواسہ‌امام‌زمانمون‌چقدر سختےڪشیدیم؟ - چقدرازگناه‌دور؎ڪردیم؟ - چقدرسیلےخوردیم؟ - چقدرحرف‌شنیدیم؟ - چقدرجلوزبونمون‌روگرفتیم؟ - چقدرگذشتیم‌ازخواستہ‌هامون؟ اصلاًحواسمون‌بہ‌امام‌زمانمون‌هست؟ چندچندیم‌باخودمون؟!🚶🏿‍♂ ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
مولاےمن من‌دانش‌آموزتنبل‌ڪلاسِ‌انتظارم. پرازغیبت‌هاےناموجّہ… شاگردےڪہ‌مشق‌هایش‌مانده‌ودرس‌هایش‌روے هم‌تلمبارشده… نمرهٔ‌قبولےهم‌مےخواهم💔 . ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
‏+یہ‌اسـتاد‌داشتیم،مۍ‌گفت: _اگہ‌‌درس‌مۍ‌خونید‌بگین‌برا‌ (عــجل الله) اگہ‌مہارٺ‌ڪسب‌مۍ‌ڪنید‌نیتـتوݩ باشہ‌براۍ‌مفیـد‌بودن‌تـ‌و‌دولـت‌ "امام‌زمان‌(عجل الله)" اگہ‌ورزش‌مۍڪنید‌آمادگـے‌براۍ دوییـدݩ‌توحڪومت‌‌ڪریمہ‌آقابآشہ... اینجورۍ‌میـشـیـم‌‌ ↴ ســ‌رباز‌قبل‌از‌ظہور‌❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
2_144129481879890385.mp3
1.76M
چقدر‌منتظر‌امام‌زمان‌هستیم!؟ تو همون اندازه ای که به آب این قمقمه احساس احتیاج میکنی .. اگر همه آنهایی که ادعای تشیع دارند، اگر به اندازه آب های همین قمقمه، جایی در زندگی آنها داشتم، ظهور شکل گرفته بود ..💔 -کلام‌مولامون‌صاحب‌الزمان ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
♥️ آب از سرم گذشتہ صدا میکنے مرا؟ در یڪ قنوٺِ سبز،دعا میکنے مرا؟ این شوقِ پر زدن ڪه بہ جایے نمیرسد بال و پرم شڪستہ،هوا میکنے مرا؟ ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
خیـآلِ‌دیدنـت‌ چـه‌دلپذیربـود..! جوآنی‌اَم‌درایـن‌اُمیـد،پیـرشُـد،، نیامدۍدیـرشُـد💔!' ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
هرڪس‌روز‌جمعہ‌صدبار برمن‌صلوات‌بفرستد خداوند‌شصت‌حاجت‌اورا روامۍ‌ڪند سۍ‌حاجت‌آن‌براۍ‌دنیا وسۍ‌حاجت‌براۍ‌آخرت‌است✨ -پیامبراڪرم'ص ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
خواستَم‌بِگویَم چِـرانَیامَدۍ..؟!💔 دیـدَم‌حق‌داࢪۍ تَعطیل‌ٺَـرازجمعہ، خودِمـاهستیم🚶‍♂😔 بـࢪاۍِ‌ظھۅࢪِش‌چیڪاࢪکَࢪدیم؟✋🏻 • ‍ ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
میان شعله دعایش ظهور مهدی بود - که آه سوختگان ؛ بیشتر اثر دارد💔 ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
قال باقر ( علیه‌السلام ) : - وقتی مهدی‌ عج‌ الله وارد کوفه می‌شود، بر فراز منبر قرار می‌‌گیرد و سخن آغاز می‌کند. این درحالی است که مردم از شدتِ شوقِ دیدارش آنچنان می‌گِریَند که از شدت گریه نمی‌فهمند ایشان چه می‌فرماید! ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
-ای کاش یک ثانیه با ما همنشین باشی سخت است عمری این چنین تنهاترین باشی |
-میگفت: امام‌زمانه،امام‌جمعه‌نیست‌ڪه‌فقط‌ جمعه‌هابه‌فڪرشی..!💔 اَللّٰھُم‌َّ؏َـجِّل‌َلِوَلِیِّڪ‌َالفَࢪَج... ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
امام صادق (ع) در روایتی می فرماید: هر کس چهل صباح دعای ((عهد)) را بخواند از یاوران حضرت مهدی محسوب می شود و اگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد اورا از گور بیرون آورند و در خدمت آن حضرت باشد و حق تعالی به هرکلمه از حسنه او را کرامت فرماید و هزار گناه از او محو کند.. ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
💔......🍂
《اگریڪ روز پاڪ باشید وگناه نڪنیدحتما آقا(عج)رادرخواب می بینی!. واگر۱۰روز پاڪ باشی ،خودحضــرت راخواهــی دید!
2_144134979504519246.mp3
6.87M
جمعه های دلتنگی..+حاج مهدی رسولی:)
حافظ کجای کاری ک؟ فالت غلط در آمد گفتی غمت سرآید مهدی؟ولی نیامد!(:🚶🏻‍♂💔
چشـم‌مݩ‌خیـس‌و‌هـوای‌توبه‌دݪ‌افتـادهـ، اۍرفیـق‌ابدۍ‌حضـرٺ‌آقاسلام✋🏻♥️؛
یا صاحِبَ الزَمان اَغِثنی یا صاحِبَ الزَمان اَدرِکِنی =)
الهـم‌عجـل‌لولـیك‌الفـرج♥️🌻
_آقا جون! نمیای؟!💔🚶🏿‍♂ کاش میشد این جمعه بیای(:
برای خوشحالی آقا امام زمان صلوات:)
برای تعجیل ظهور آقا امام زمان صلوات:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو از تبار مادری🌹✨ _ منو یکم ببین سینه زنیم رو هم ببین ببین که خیس شدم… عرق نوکری ببین… دلم یجوریه.. ولی پراز صبوریه! چقد شهید دارن میارن ازتو سوریه.. چقد…شهید… منم باید برم…. برم … به هق هق میفتی…مگر مرد هم… گویی قلبم رافشار میدهند…باهر هق هق تو!… یک لحظه دردلم میگذرد !… ! اطلب من المهد الی تا به ابد باید این جمله برای همه دستور شود نعمت و کرم زمین را خیس و معطر میکند. هوا رفته رفته سردتر میشود و تو سربه زیر آرام به هق هق افتاده ای.دستهایم راجلوی دهانم میگیرم و ها میکنم،کمی پاهایم را روی زمین تکان تکان میدهم.چیزی به اذان صبح نمانده.بادستهای خودم بازوانم را بغل میگیرم و بیشتر به تو نزدیک میشوم. چنددقیقه که میگذرد با کناره کف دستت اشکهایت را پاک میکنی و میخندی _ فکرشم نمیکردم به این راحتی حاضر شم گریه کردنم رو ببینی… نگاهت میکنم.پس برایت سخت است مرد بودنت را اشک زیر سوال ببرد!؟…دستهایت را بهم میمالی و کمےبخود میلرزی _ هوا یهو چقد سرد شد!! چرا اذان نمیده..؟ این جمله ات تمام نشده صدای الله اکبر در صحن میپیچد.تبسم دل نشینی میکنی.. _ مگه داریم ازین خدا بهتر؟.. و نگاهت را بمن میدوزی.. _ خانوم شما وضو داری؟! … _ اوهوم _ الان بخاطر بارون توحیاط صف نماز بسته نمیشه.باید بریم تو رواقا….ازهم جدا شیم. کمی مکث و حرفت را مزه مزه میکنی _ چطوره همینجا بخونیم؟…. _ اینجا؟..رو زمین؟ ساک دستی کوچیکت را بالا مےآوری،زیپش را باز میکنی و چفیه ات را بیرون میکشی… _ بیا! سجادت خانوم! با شوق نگاه مدافع‌حرم‌و‌چادر‌خانم‌زینب: ت میکنم.دلم نمی آید سرمارا به رویت بیاورم.گردنم را کج میکنم و میگویم _ چشم! همینجا میخونیم توکمی جلوتو می ایستی و من هم پشت سرت.عجب جایی نمازجماعت میخوانیم!!! صحن الرضا،باران عشق و سرمایی که سوزشش از گرماست! گرمای وجود تو! چادرم را روی صورتم میکشم و اذان و اقامه را ارام ارام میگویم.نگاهم خیره به چهارخانه های تیره و خطوط سفید چفیه ی توست.انتظارداشتم اذان و اقامه را تو زمزمه کنی،اما سکوتت انتظارم را میشکند.دستهایم را بالا می آورم تا اقامه ببندم که یکدفعه روی شانه هایم سنگینی میخوابد.گوشه ای از پارچه تیره روی چهره ام راکنار میزنم. سوئـےشرتت راروی شانه هایم انداخته ای و روبه رویم ایستاده ای…. پس فهمیدی سردم شده!فقط خواسته بودی وقتی اینکار راکنی که من حواسم نیست… دستهایت را بالا مےآوری، ڪنارگوشهایت و صدای مردانه ات _ اللـــــــــه اڪبر… یڪ لحظه اقامه بستن رافراموش میکنم و محو ایستادنت مقابل خداوند میشوم.سرت را پایین انداخته ای و باخواهش و نیاز کلمه به کلمه سوره ی حمد را به زبان می آوری.آخر حاجتت را میگیری آقای من! اقامه میبندم _ دورکعت نماز صبح به اقامه عشق به قصد قربت…اللــــــه اکبر
تو از تبار مادری🌹✨ هوای سرد برایم رفته رفته گرم میشود.لباست گرمای خودرا ازلمس وجودت دارد…میدانم شیرینی این نماز زیر دندانم میرود و دیگر مانند این تکرار نمیشود.همه حالات بازمزمه تومیگذرد. رکعت دوم،بعداز سجده اول و جمله ی “استغفرالله ربی و اتوب الیه ” دیگر صدایت را نمیشنوم…حتم دارم سجده اخر را میخواهی باتمام دل و جان بجا بیاوری.سراز مهر برمیدارم و تو هنوز درسجده ای…تشهد و سلامم را میدهم و هنوز هم پیشانی ات درحال بوسه به خاک تربت حسین ع است.چنددقیقه دیگر هم…چقدر طولانی شد! بلند میشوم و چفیه ات را جمع میکنم.نگاهم را سمت سرت میگردانم که وحشت زده ماتم میبرد… تمام زمین اطراف مهرت میدرخشد از خون!!!… پاهایم سست وفریاد درگلویم حبس میشود. دهانم راباز میکنم تاجیغ بکشم اما چیزی جز نفس های خفه شده و اسم تو بیرون نمی آید… _ ع…ع…علے…؟؟ خادمے که دربیست قدمی ما زیر باران رامیرود،میچرخد سمت ما و مکث میکند…دست راستم را که ازترس میلرزد به سختی بالا می آورم و اشاره میکنم.میدود سوی ما و درسه قدمی که میرسد با دیدن زمین و خون اطرافت داد میزند _ یاامام رضا…. سمت راستش را نگاه میکند و صدا میزند _ مشدی محمد بدوبیا بدو… انقدر شوکه شده ام که حتی نمیتوانم گریه کنم… خادم پیر بلندت میکند و پسر جوانی چندلحظه بعد میرسد و با بی سیم درخواست امبولانس میکند. خادم درحالیکه سعی میکند نگهت دارد بمن نگاه میکند و میپرسد _ زنشی؟؟؟… اما من دهانم قفل شده و فقط میلرزم… _ باباجون پرسیدم زنشی؟؟؟؟ سرم رابسختی تکان میدهم و …ازفکر اینکه ” نکند به این زودی تنهایم بگذاری ” روی دوزانو می افتم… باگوشه ی روسری اشک روی گونه ام را پاک میکنم. دکتر سهرابی به برگه ها و عکسهایی که درساک کوچکت پیداکرده ام نگاه میکند.بااشاره خواهش میکندکه روی صندلی بنشینم .من هم بی معطلی  میکند.بااشاره خواهش میکندکه روی صندلی بنشینم .من هم بی معطلی مینشینم و منتظر میمانم.عینکش راروی بینی جابه جامیکند _ امم…خب خانوم..شماهمسرشونید؟ _ بله!…عقدکرده… _ خب پس احتمالش خیلی زیاده که بدونید… _ چیرو؟ بااسترس دستهایم راروی زانوهایم مشت میکنم. _ بلاخره بااطلاع ازبیماریشون حاضربه این پیوند شدید… عرق سرد روی پیشانی و کمرم مینشیند… _ سرطان خون!یکی ازشایع ترین انواع این بیماری…البته متاسفانه برای همسرشما…یکم زیادی پیش رفته! حس میکنم تمام این جمله ها فقط توهم است و بس! یاخوابی که هرلحظه ممکن است تمام شود… لرزش پاهاو رنگ پریده صورتم باعث میشود دکتر سهرابی ازبالای عینکش نگاهی مملو ازسوالش را بمن بدوزد _ مگه اطلاع نداشتید؟ سرم راپایین میندازم ،و به نشان منفی تکانش میدهم.سرم میسوزدو بیشترازآن قلبم. _ یعنی بهتون نگفته بودن؟….چندوقته عقدکردید؟ _ تقریبا دوماه… _ امااین