eitaa logo
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
2.8هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
3.7هزار ویدیو
39 فایل
بسـم‌الله . شرو؏مـون‌از ‌1401.8.19(: حوالۍِ‌ساعت‌12.30🫀 ‌ ‹تحت‌لوای ِآقای313› -مـحـلی‌بـرای‌تسـکـین‌قـلب‌وروح‌انســان‌✨ | خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dore_najaff110 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
2_144189955912610255.mp3
13.85M
آغاز امامتت مبارک آقای زمین و آسمونا😌🤍
به به به چه روزیه امروز😍 تاج گذاری آقا جانمون امام زمان♥️ مبارکا باشه🌸🎉✨️
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
به به به چه روزیه امروز😍 تاج گذاری آقا جانمون امام زمان♥️ مبارکا باشه🌸🎉✨️
تاج زیبـای ولایـت به شــما می‌نازد🎉 علی آن شاه هدایت به شما می‌نازد🌸 مـهدی فاطمه ای منتقم خون حسین🎉 تو امامی و امامت به شـما می‌نازد...🌸
5.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقامبارڪ‌است‌ردای‌امامتت🌸 ای‌غائب‌ازنظربه‌فداےامامتت..💖
میگفت‌وقتی‌دلتنگ‌کسی‌باشی‌و بدونی‌کجاست‌یه‌درده.. وقتی‌دلتنگ‌کسی‌باشی‌و‌ندونی‌کجا بایددنبالش‌بگردی‌یه‌درد‌دیگه! اونوقت‌مدام‌بایدبه‌خودت‌بگی: آن‌سفرکرده‌که‌صدقافله‌دل‌همرَه‌اوست، هرکجاهست‌خدایابه‌سلامت‌دارش♥️..
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
میگفت‌وقتی‌دلتنگ‌کسی‌باشی‌و بدونی‌کجاست‌یه‌درده.. وقتی‌دلتنگ‌کسی‌باشی‌و‌ندونی‌کجا بایددنبالش‌بگردی‌
عیدتون مبارک🌸🎉 ان‌شاءالله این آخرین عیدیه که بدون حضور حضرت مهدی(عج) می‌گیریم... مولا جانم؛ ان‌شاءالله سال دیگه با حضور افتخاری خودتون براتون جشن بگیریم😍🎊🤍
آنچه‌ ما کردیم‌ با‌ خود‌، هیچ‌ نابینا‌ نکرد! در‌ میان‌ِ خانه‌ گُم‌ کردیم‌ صاحب‌‌خانه‌ را
-آقا اجازه؟ کاش شاگرد ‌اول کلاس شما باشیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸رمان آنلاین به خاطر تو🌸 فقط میخواستم آروم بشم... حال همه داشت منقلب میشد. محمد به امین اشاره کرد که منو ببره. امین هم به سختی منو از محمد جدا کرد و برد تو اتاق. روی مبل نشستم.امین هم کنارم نشست. سعی میکرد آرومم کنه ولی من مثل بهت زده ها،هیچ کاری نمیکردم،فقط اشکهام جاری بود.حال خودمم نمیفهمیدم. رو تحمل میکردم... بدون اینکه به امین توجه کنم بلند شدم و نماز خوندم. برای خودم روضه گذاشتم و فقط گریه کردم.یک ساعت طول کشید تا حالم بهتر شد. تمام مدت امین پیش من بود.محمد در زد و اومد تو.رو به روی من نشست. -ضحی مدام سراغتو میگیره. -الان میام داداش. -زهرا نگاهش کردم. -مثل همیشه قوی باش. همه چشمشون به توئه.وقتی تو خوب باشی، همه خوبن.وقتی حالت بد میشه، فکر میکنن خبریه که حتی زهرا هم حالش بده. -چشم داداش.خیالت راحت. نگاهی به امین کرد و رفت سمت در.برگشت و گفت: _خانومم و خانواده ی پدرخانومم اومدن.زودتر بیاین. از سر سجاده بلند شدم و روسری و چادرمو مرتب کردم. باهم رفتیم پیش مهمان ها. با خوشرویی و شوخی با همه رفتار میکردم.امین تمام مدت حواسش به من بود.حرکات و رفتار منو زیر نظر داشت. حتما براش عجیب بود زهرایی که اونطور تواتاق گریه میکرد چطوری الان میخنده. محمد موقع رفتن همه رو به من سپرد و منو به امین.الان دیگه امین معنی حرفش رو خوب میفهمید. با هر جان کندنی بود محمد رفت... مریم و ضحی و رضوان پیش ما موندن. امین آخرین نفری بود که رفت... مثل همیشه شب سختی بود.حضور رضوان نوزاد که نیاز به مراقبت و نگهداری مداوم داشت و ضحی که حالا خانوم شده بود و با وجود دلتنگی بهونه ی بابا نمیگرفت، شرایط درظاهر بهتر از دفعات قبل بود ولی تو قلب بابا و مامان و مریم و من هیچ فرقی با سابق نداشت. فردای اون روز هم امین اومد خونه ما. من و امین،ضحی رو به پارک بردیم. امین گفت: _وقتی سوریه بودم،هر بار که باهات تماس میگرفتم،میگفتی حالت خوبه و از کارهای روزانه ت میگفتی برام عجیب بود.با محمد و علی و بابا هم تماس میگرفتم تا از حال واقعی تو بپرسم.اونا هم میگفتن تو به زندگی عادی که قبلا داشتی مشغولی ولی معلومه که چیزی فرق کرده.یه بار که خیلی پاپی علی شدم،گفت زهرا هر غصه ای داشته باشه توی تنهایی_هاشه. خیلی حرفشو نفهمیدم.تا دیروز که... ادامـہ‌دارد . . .