eitaa logo
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
2.8هزار دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
3.9هزار ویدیو
39 فایل
بسـم‌الله . شرو؏مـون‌از ‌1401.8.19(: حوالۍِ‌ساعت‌12.30🫀 ‌ ‹تحت‌لوای ِآقای313› -مـحـلی‌بـرای‌تسـکـین‌قـلب‌وروح‌انســان‌✨ | خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @okhte_dash_ebram کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌‌ میگفت:وسط‌شهریادامام‌زمان‌بودن،هنراست وگرنه‌درجمکران‌که‌همه‌به‌یادش اند..! -بدون‌تعارف 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
یکی‌ از انواع‌ جهاد هم‌ این‌ است‌ که‌ شما شب‌ تا‌ صبح‌ را‌ روی‌ یک پروژه‌ تحقیقاتی صرف‌ کنید‌ و گذر‌ ساعت‌ را نفهمید:) - مقـٰامِ‌معظم‌رهبری!' 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
هدف چمران از درس‌خواندن🌱 |کتاب نیایش‌ها، چمران| چه خوبه که وقتی دم از شهدا می زنیم، سیره ی زندگی شهدا رو الگوی خودمون قرار بدیم و یک نگاهی هم به وصیت شهدا و سخنان شهدا بیندازیم و ازشون درس بگیریم و بهشون عمل کنیم . 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
درس بخونید. جهادی هم درس بخونید. خودتو ده سال دیگه تصور کن باید کسی باشی برای خودت. تو شیعه علی هستی. یه بچه شیعه هیچوقت توقف نمیکنه. 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
درس میخونی واسه رضای‌خدا؟ پس‌ سردرد و بی‌خوابی‌هاشم قشنگه(:! 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
-‹ یا اَرحَمَ الرّاحِمین › مرا بپذیر پاکیزه بپذیر آنچنان بپذیر که شایسته‌ی دیدارت شوم جز دیدار تو را نمی‌خواهم بهشت من جوارِ توست‌ یا الله! - بخشی از وصیت‌‌ نامه‌ حاج‌قاسم - 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
و از تو درباره عشق پرسند، بگو چیزی شبیه به "حسین" (ع) است🙂💖 ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
نام کتاب : راض بابا📚 نویسنده : خانم طاهره کوه کن✍ انتشارات : شهید کاظمی تعداد صفحات : 120🗒 خلاصه ای از کتاب : کتاب هایی که تا کنون درباره شهید و شهادت نوشته شده اغلب درباره سیر و سلوک و سیره رفتاری مردانیست که در جنگی که حدود ۳۰ سال پیش اتفاق افتاده جانشان را از دست داده اند . راض بابا اما درباره دختر نوجوانی است که در سال ۸۷ در حادثه ای تروریستی در شیراز به شهادت می رسد . کتاب مجموعه ای خاطرات از زبان دوستان و خانواده شهید راضیه کشاورز است که از زمان وقوع انفجاری که باعث زخمی شدن شدید وی شده آغاز می شود و تا زمان به شهادت رسیدن وی ادامه می یابد . این کتاب روایت زندگی و خاطرات شهیده راضیه کشاورز است .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت‌اول وقتی رسیدیم ایوب هم رسیده بود... مادر صفورا دستش را گذاشت روی شانه م و گفت : _خوش امدی برو بالا،الان حاجی را هم میفرستم بنشینید سنگ هایتان را از هم وا کنید دلم شور میزد... نگرانی ک توی چشم های «شهیده و زهرا» می دیدم  دلشوره ام را بیشتر میکرد به مادر گفته بودم با خواهرهایم میرویمدعای کمیل و حالا امده بودیم، خانه دوستم «صفورا»... تقصیر خود مامان بود وقتی گفتم دوست دارم با جانباز کنم یک هفته مریض شد! کلی اه و ناله راه انداخت که تو میخواهی خودت را بدبخت کنی... دختر اول بودم و اولین نوه ی هر دو خانواده همه بزرگتر های فامیل روم تعصب داشتند م از تصمیمم باخبر شد، کارش ب قرص و دوا و دکتر اعصاب کشید وقتی برای دیدنش رفتم با یک ترکه مرا زد و گفت : _اگر خیلی دلت میخواهد کمک کنی ،برو درس بخوان و دکتر بشو به ده بیست نفر از اینها خدمت کن... اما خودت را اسیر یکیشان نکن ک معلوم نیست چقدر زنده است!... چطوری زنده است!... فردا با چهار تا بچه نگذاردت! صفورا در بیمارستان مدرس کمک پرستار شده بود همانجا *ایوب* را دیده بود اورا از برای برای مداوا به ان بیمارستان منتقل کرده بودند صفورا انقدر از خلق و خوی ایوب برای وپدر و مادرش تعریف کرده بود.... که انها هم برای ملاقاتش رفتند بیمارستان ارتباط ایوب با خانواده صفورا حتی بعد از مرگ پدر صفورا هم ادامه داشت این رفت و امد ها باعث شده بود صفورا ایوب را بشناسد و ما را به هم معرفی کند.... رفتم بالا و توی اتاق منتظرش ایستادم اگر می امد و روبرویم مینشست،... آنوقت نگاهمان ب هم می افتاد و این را دوست نداشتم همیشه که می امد،تا مینشست روبرویم ،چیزی ته دلم اطمینان میداد... ایوب امد جلوی در و سلام کرد... صورت قشنگی داشت. یکی از دست هایش یک انگشت نداشت و ان یکی بی حس بود و حرکت نداشت،.. ولی سالم بود وارد شد کمی دورتر از من و کنارم نشست بسم الله گفت و شروع کرد دیوار روبرو را نگاه می کردیم و گاهی گل های قالی را و از اخلاق و رفتار های هم میپرسیدیم بحث را عوض کرد؛ _خانم غیاثوند ، برای من خیلی سند است من_برای من هم _شاید روزی برسد ک بنیاد ب کار من جانباز  نکند، حقوق ندهد دوا ندهد،اصلا مجبور بشویم در کنیم من_میدانید برادر بلندی ،من به بدتر از این هم فکر کرده ام،به روزهایی ک خدای ناکرده انقلاب برگردد ،انقدر می ایستم که حتی بگیرند و کنند... بہ‌قـلم‌‌✍🏻⁩«همسرشہــــــیدبلنـدۍشهلاقیـاثوند🌿»