eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
قَسم به «قافِ» مقاومت؛ قُدس و قآسِــــم… 🇵🇸 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر انقلاب: ما گفتیم ۲۵ سال دیگر را نمی‌بینید خودشان عجله کردند، زودتر میخواهند😂✌🏽🇮🇷 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
رفقا لطفا سوره فیل را ۵ بار تلاوت بفرمایید به نیت پیروزی محورمقاومت و نشربدهید.🌷 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ ﴿۱﴾ أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ ﴿۲﴾ وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبَابِيلَ ﴿۳﴾ تَرْمِيهِمْ بِحِجَارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ ﴿۴﴾ فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ ﴿۵) 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
رهبر انقلاب ۴ روز پیش: رژیم غاصب صهیونیستی، رفتنی است . این سرطان بدست فلسطینیان و نیروهای مقاومت ریشه‌‌کن خواهد شد😎 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
_
نابودی اسرائیل وعده‌ی خداس من فقط وسیله ام :)) طوفان_الأقصى 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
امـروز‌جـوانـان‌و‌نهضـت‌فلسطینـی از‌همیشـه‌سـرحـال‌تـر‌و‌آمـاده‌تـرهستنـد 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
گـر‌پـدر‌،رفـت‌تفنـگ‌پـدری‌هسـت‌هنـوز:) 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
پایان داعش با تو ، پایان صهیون با ما..✌️🏿 ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
این همه ماجرا تازه اول بسم الله بود!😁✌️🏿 _خلاصه که بسم الله.. 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
از سنگ تا تفنگ! ‏این بچه ها دیگه بزرگ شدن 💪🏻🇵🇸 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
אנו סוף חייה של ישראל نحـن‌حكـم‌النهـاية‌لحيـاةإسرائيـل بـر‌عمـراسرائیـل،مـاحکـم‌پایانیـم..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
#معرفی‌کتاب نام کتاب : من میترا نیستم📚 نویسنده : خانم معصومه رامهرمزی✍ انتشارات : آوای کتاب پردازا
نام کتاب : من زنده ام📚 نویسنده : خانم معصومه آباد✍ انتشارات : بروج تعداد صفحات : 638🗒 خلاصه ای از کتاب : این کتاب در حوزه اسارت و بخشی از خاطرات نانوشته 4 بانوی اسیر ایرانی به نگارش در آمده تا پاسخگویی بسیاری از سوالات بدون پاسخ در حوزه اسارت بانوان ایرانی در زندان های رژیم بعثی در دوران هشت سال دفاع مقدس باشد . سی و چند روز بیشتر از حمله ی رژیم بعث به ایران نگذشته بود که چهار نفر از دختران امام خمینی دست نامحرمان اسیر شدند ! بنات الخمینی عنوانی بود که سربازان صدام به چهار بانوی امدادگر ایرانی داده بودند . بعثی ها اول که ماشین شان را محاصره می کنند ، از خوشحالی پایکوبی می کنند و پشت بی سیم به فرماندهان شان اعلام می کنند که دختران خمینی را گرفتیم ! بعدتر برخی دیگر از افسران بازجو به این بانوان غیرنظامی می گویند از نظر ما شما ژنرال های ایرانی هستید . عنوان کتاب که بر روی جلد چاپ شده ، دستخط معصومه آباد است . آن روز که برای فرار از بی خبری مفقودالاثری برای خانواده اش یا هر کسی که می توانست فارسی بخواند نوشته بود : من زنده ام...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت خانه ی پدری ایوب بودیم که برای اولین بار از حال رفتنش را دیدم.... ما اتاق بالا بودیم و ایوب خواب بود. نگاهش می کردم، منتظر بودم با هر نفسی که میکشد، سینه اش بالا و پایین برود... تکان نمی خورد.... ترسیدم. صورتم را جلوی دهانش گرفتم. گرمایی احساس نکردم. کیفم را تکان دادم، آیینه کوچکی بیرون افتاد. جلوی دهانش گرفتم، آیینه بخار نکرد. برای لحظاتی فکر کردم مردی را که حالا همه زندگیم شده است، مرد من،.. تکیه گاهم.،.. از دستش داده ام. بعدها فهمیدم از حال رفتنش، یک جور حمله عصبی و از عوارض است. دیگر برای زنده نگه داشتن ایوب شروع شد. حس می کردم حتی هم مرا می کنند و می گویند: "عاقبت راهی که انتخاب کرده ای، خیر است" یکبار مصرف غذا می خوردیم،... صدای خوردن قاشق و بشقاب به هم باعث می شد حمله عصبی سراغش بیاید. موج که می گرفتش، مردهای خانه و همسایه را خبر می کردم. آنها می آمدند و دست و پای ایوب را می گرفتند. می افتاد به بدنش. بلند می کرد و محکم می کوبیدش به زمین. را می کردم توی دهانش تا زبانش را گاز نگیرد. طوری سفت می شد که حتی مرد ها هم نمی توانستند را از هم باز کنند. لرزشش که تمام می شد، شل و بی حال روی زمین می افتاد. انگشت های خونینم را از بین دندانهایش بیرون می آوردم. نگاه می کردم به مردمک چشمش که زیر پلک ها آرام می گرفت مردِ من آرام می گرفت. مامان و آقاجون می گفتند: "با این حال و روزی ک ایوب دارد، نباید خانه ی مستقل بگیرید، پیش خودمان بمانید." ادامـہ‌دارد . . . بہ‌روایــت✍🏻⁩«همسرشہــــــیدبلنـدۍشهلاقیـاثوند🌿»
✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت مامان را توی یکی از دو اتاق خانه جا داد. دیگر از سر زهرا و شهیده نیفتاد... ایوب خیلی می کرد. وقتی می فهمید از این اتاق می خواهند بروند آن اتاق، را می بست و می گفت: _ "بیایید رد شوید نگاهتان نمی کنم." حالا غیر از آقا جون و مامان، رضا و زهرا و شهیده هم شیفته اش شده بودند و حتی او را از من بیشتر دوست داشتند. صدایش می کردند: "داداش ایوب" خواستم ساکتشان کنم که دیدم ایوب نشسته کنار دیوار و بچه ها دورش نشسته اند. ایوب می خواند: _ "یک حاجی بود، یک گربه داشت." بچه ها دست می زدند و از خنده ریسه می رفتند. و ایوب باز می خواند.. کار مامان شده بود گوش تیز کردن،.. صدای بق بق را که می شنید، بلند می شد و بی سر و صدا از روی پنجره . که می رسیدند سر کوچه، قبل از اینکه توی بلندگو هایشان داد بکشند: "آهن پاره، لوازم برقی...." مامان خودش را به آنها می رساند می گفت: _مریض داریم و آنها را چند کوچه بالاتر می فرستاد. برای بچه های محله هم گذاشته بود. همیشه توی کوچه بود. وقتی مامان دستمالی را از پنجره آویزان می کرد، بچه ها حال ایوب است و می توانند سر و صدا کنند. را که برمی داشت، یعنی ایوب خوابیده یا حالش خوب نیست ادامـہ‌دارد . . بہ‌روایــت✍🏻⁩«همسرشہــــــیدبلنـدۍشهلاقیـاثوند🌿»
نشر حداکثری الفراررررررررررر 🤩🇵🇸✊🏻 ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
ولی خیلی آبروریزیه.. ۵روز پیش بگه اسرائیل رفتنیه بعد پریشب نتاهیو بگه الکی میگه بعد یهو دیروز صبح پاشه ببینه ۲۰۰ کشته و صدها نفر 😂 در بیت المقدس نماز خواهیم خواند... ‹این‌انقلـ🇮🇷ـاب‌وصلہ‌بہ‌ظہوࢪمولا 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•