eitaa logo
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
2.8هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
3.9هزار ویدیو
39 فایل
بسـم‌الله . شرو؏مـون‌از ‌1401.8.19(: حوالۍِ‌ساعت‌12.30🫀 ‌ ‹تحت‌لوای ِآقای313› -مـحـلی‌بـرای‌تسـکـین‌قـلب‌وروح‌انســان‌✨ | خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @okhte_dash_ebram کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
استرسی غیر قابل توصیف تمام وجودمو فرا گرفته🚶
اکثرا یه قول دادن و گفتن ایران ببره عملی میکنن شما ایران ببره چیکار میکنید😂؟ بیاید اینجا بگید جانانه‌به‌گوشیم(:😉😊 https://harfeto.timefriend.net/16672338632371
سلام ۱.شما از کجا میدونید اون خانم واقعا چادری بوده ...؟ ممکنه شخصیتش رو زیر چادر مخفی کرده باشه ...! خیلی از این خانوادهای بسیجی چادری هستن که من میشناسمشون و به پایگاه خودمون رفت و آمد دارند که اصلا خارج پایگاه حجاب رو رعایت نمی‌کنند حتی فرمانده یکی از پایگاها خودش ودخترش با زندگی خونواده گیشون آشنا هستم نه اهل حجابن نه انقلابی هستن حتی فرمانده پایگاه رو تو خیابون دیدم که توی ماه رمضون که با شوهرش جلوی مردم داشتند روزه خواری میکردند! به امام خمینی ره گفتند طلبه ای دزدی کرده فرمودند نگویید طلبه ای دزدی کرده! بگویید دزدی در لباس طلبگی دزدی کرده ۲.چجوری میخوای مارو شیرینی بدی؟😍😁 ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
پس نظرات بقیه اعضا 😢😁😁
به به☺️ پس ماچی؟😢 ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
اینم خوبه ولی اگه مجاز باشه😉 ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
⭕️ قبل از فوتبال امشب این پیام را بخوانید و برای همه ارسال کنید! آیت الله ناصری که از اولیای الهی و از دوستان قدیمی آیت الله بهجت می‌باشند پس از پیروزی تیم ملی ایران مقابل آمریکا، در سخنرانی خود با گریه فراوان فرمودند: شب گذشته در آسمان شور و غوغای عجیبی از دعای اهل زمین به وجود آمده بود... آنگاه پس از گریه شدید، فرمودند: والله اگر مردم فقط یک مرتبه این طور برای فرج امام زمان (عج) دعا میکردند، حضرت می آمدند... 🖌 همزمان با مسابقه فوتبال بین ایران و آمریکا علاوه بر دعای پیروزی ایران دعا برای فرج امام زمان عج فراموش نشود. ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
🔵🔴 لطفا نشر دهید 🔴🔵 امشب فوتبال ایران_آمریکا⇦چه تنهایی فوتبال رو دنبال کنیم چه جمعا باخانواده یا دوستان....حتما حتما هماهنگ بشیم باهم دعای فرج روبخونیم😍 فکرشو بکن چقدر قشنگ میشه همه همزمان برای فرج دعاکنیم😇 هماهنگ کنیم با خانواده‌هامون💞 برای فرج دعا میکنیم کنارش برای بُرد هم دعاکنیم🤝 ⭕️اگر موقع همه برای دعا کنند ان شاءالله محقق میشه↯ 👤 آیت الله ناصری ، از اولیای الهی و از دوستان قدیمی آیت الله بهجت ، پس از پیروزی در سخنرانی خود با گریه فراوان فرمودند : 🔴شب گذشته در آسمان شور و غوغای عجیبی از دعای اهل زمین به وجود آمده بود. 🔵آنگاه پس از گریه شدید ، فرمودند : والله اگر مردم فقط یک مرتبه این طور برای (عج) دعا می کردند حضرت می آمدند... ... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌹جهت تعجیل ظهور آقا صلـوات🌹 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان سفر عشق ❤️ باشنیدن اسم امیر حیدر از زبان طیبه خانم، گوشام رو تیز کردم و خوب به حرفش گوش دادم که رو به مامان گفت: امیر حیدر یه پارچه آقاست! خدیجه خانم می گفت که بعد این ایام قدر، قراره براش به خواستگاری برن، ولی  اینکه کی رو براش در نظر دارن رو دیگه نگفت. قلبم به یکباره از حرکت ایستاد! طیبه خانم سبزی های توی دستش رو توی سبد انداخت و ادامه داد: ولی من یه حدسایی زدم و تقریبا مطمئنم که دختر خواهرش رو براش در نظر داره. با شنیدن این حرف، نفسم بند اومد و با چشمای از حدقه بیرون زده، به مامان نگاه کردم که رو به طیبه خانم پرسید: شما از کجا می دونی؟! طیبه خانم جواب داد: از نگاه خدیجه خانم به مرضیه فهمیدم... همیشه جوری با تحسین نگاهش می کنه که آدم می فهمه یه چیزی زیر سرش داره! بعدشم! معلومه دختر خواهرش رو نمی ذاره و بره سراغ غریبه! مرضیه هم که همه چی تمومه! همه ی اجسام دور و برم شروع به چرخیدن کردن و دیگه نشنیدم طیبه خانم چی می گه! من بدون عشق امیر حیدر هیچی نبودم. با یه حرکت روی پام وایستادم و چادر مشکی مامان که وقتی از بیرون اومده بود، روی بند انداخته بود رو برداشتم و به سمت در حیاط قدمای بلند برداشتم. وقتی به جلوی در رسیدم، چادر رو روی سرم انداختم که مامان با تعجب گفت: ریحانه! کجا داری می ری؟! بدون اینکه بهش نگاه کنم، جواب دادم: می رم پیش سعیده، زود بر می گردم! _ ولی الان نزدیک اذانه... در حیاط رو باز کردم و وسط حرف مامان گفتم: گفتم که! زود بر می گردم... قبل اینکه مامان بخواد چیزی بگه، از حیاط بیرون زدم و به سمت خونه ی سعیده، که سه تا خونه با خونه ی ما فاصله داشت، تقریبا دویدم. من و سعیده از بچگی با هم دوست و هم مدرسه ای بودیم و حالا هم تبدیل شده بودیم به دوستای صمیمی و جون جونی! سعیده از ته و توی ماجرای عشق و عاشقی من خبر داشت و توی این مدت نقش مشاور رو برام بازی می کرد و سنگ صبور دلتنگی ها و گله و شکایت های من از بی توجهی امیر حیدر شده بود. من هم اگه یه روز نمی دیدمش و باهاش درد و دل نمی‌کردم، کلا روزم شب نمی شد! زنگ در خونه ی سعیده رو زدم و مدتی طول کشید تا اینکه خودش در رو باز کرد و با دیدن من، رو بهم گفت: فاطمه زهرا تو حالت خوبه؟! بدون اینکه جوابش رو بدم، اون رو کنار زدم و وارد حیاط کوچکشون شدم و روی پله ی جلوی در خونه شون نشستم. سعیده که مات و مبهوت من رو نگاه می کرد، در حیاط رو بست و بعد اینکه به سمتم اومد، کنارم نشست و گفت: نمی خوای بگی باز چت شده؟! ۲۱ ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌