🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️
❄️🌨❄️🌨❄️🌨
🌨❄️🌨❄️
❄️🌨
🌨
#قصهدلبری
#قسمت_هفتادوهفتم
هیچ وقت به قولش وفا نکرد!😣
نمیدانم دست خودش بود یا نه . می گفت :
« 45 روزه برمی گردم!»
اما سر 57 روز یا 63 روزه برمی گشت🙂💔
بار آخر بهش گفتم :
« تا رکورد صد روز رو نشکنی ، ظاهرا قرار نیست برگردی!»
گفت : « نه ، مطمئن باش زیرصد نگهش میدارم!»
این یکی را زیر قولش نزد . روز نودونهم برگشت ..
ولی چه برگشتنی..!
همان طور که قول داده بود ، یکشنبه برگشت .
اجازه ندادند بیاورمش خانه!💔
وعده دوساعت دیدار شد نیم ساعت!😭
روی پایم بند نبودم برای دیدنش😣
از طرفی نمیدانستم قرار است با چه بدنی روبه رو شوم 😢
می گفتند :
« برای اینکه از زخمش خون نیاد ، بدن رو فیریز کردن💔
اگه گرم بشه ، شروع میکنه به خونریزی و دوباره باید پیکر رو آب بکشن! »
ظاهرا چند ساعتی طول کشیده بود تا«پیکر را برگردانند عقب..
گفتند :
« بیا معراج! »
حاج آقا قول داده بود باهم تنها باشیم ، از طرفی نگران بود حالم بد شود ..
گفتم :
« مگه قرار نبود تنها باشیم ؟ شما نگران نباشین ، من حالم خوبه!»
خیالم راحت شد ، سر به بدن داشت ..
آرزویش بود مثل اربابش بی سر شهید شود😔😭
پیشانی اش مثل یخ بود ..💔
به به!
زینت ارباب شدی! خرج ارباب شدی!
نوش جونت! حقت بود!
اول از همه ابروهایش را مرتب کردم ..
دوست داشت❤️🙂
خوشش می آمد ..
وقتی ابروهایش را نوازش می کردم ، خوابش می برد ..🙂😭
ادامـہدارد . . .
بہقـلم✍🏻«محمدعلۍمحمدۍ🌿»
🌨
❄️🌨
🌨❄️🌨❄️
❄️🌨❄️🌨❄️🌨
🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️
🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️
❄️🌨❄️🌨❄️🌨
🌨❄️🌨❄️
❄️🌨
🌨
#قصهدلبری
#قسمت_هفتادوهشتم
دست کشیدم داخل موهایش🙂
همان موهایی که تازه کاشته بود!
همان موهایی که وقتی با امیرحسین بازی می کرد ، می خندید :
« نکش! میدونی بابت هر تار اینا پونصد هزار تومن پول دادم!» 😂
یکسال هم نشد...
از من پرسیدند :
« کربلا ومکه که رفتید ، لباس آخرت نخریدید ؟ »
گفتم :
« اتفاقأ من چند بار گفتم ، ولی قبول نکرد!»
می گفت :
« من که شهید می شم ، شهید هم که نه غسل داره نه کفن!»
ناراحت بودم که چرا با لباس رزم دفنش نکردند😐☹️
می خواستم بدنش را خوب ببینم!
سالم سالم بود ، فقط بالای گوشش یک تیر خورده بود..
وقتش رسیده بود ..
همه کارهایی را که دوست داشت ، انجام دادم .
همان وصیت هایی که هنگام بازی هایمان می گفت ..
راحت کنارش زانوزدم ، امیرحسین را نشاندم روی سینه اش😭
درست همان طور که خودش می خواست .
بچه دست انداخت به ریش های بلندش :
« یا زینب ، چیزی جز زیبایی نمی بینم! »
گفته بود :
« اگه جنازه ای بود و من رو دیدی ، اول از همه بگونوش جونت!»
بلند بلند می گفتم :
« نوش جونت! نوش جونت!»
می بوسیدمش ، می بوسیدمش ، می بوسیدمش ..😭
این نیم ساعت را فقط بوسیدمش . بهش گفتم :
« بی بی زینب علیهاالسلام هم بدن امام را وقتی از میان نیزه ها پیدا کرد ، در اولین لحظه بوسیدش ... سلام منو به ارباب برسون! »
به شانه هایش دست کشیدم ..
شانه های همیشه گرمش ، سرد سرد شده بود .
چشمش باز شد!
حاج آقا که آمد ، فکر کرد دستم خورده یا وقت بوسیدن و دولا راست شدن باز شده ...
آن قدر غرق بوسیدنش بودم که متوجه چشم بازکردنش نشدم ..
حاج آقا دست کشید روی چشمش ، اما کامل بسته نشد..!
آمدند که
« باید تابوت رو ببریم داخل حسینیه!»
نمی توانستم دل بکنم . بعد از 99 روز دوری ، نیم ساعت که چیزی نبود😭
باز دوباره گفتند :
« پیکر باید فریز بشه! »
داشتم دیوانه میشدم هی که می گفتند فریز ، فریز ، فریز ...
بلند شدن از بالای سر شهید ، قوت زانو می خواست که نداشتم!
حریف نشدم😣
تابوت را بردند داخل حسینیه که رفقا و حاج خانم با او وداع کنند..
زیر لب گفتم :
یا زینب ، باز خداروشکر که جنازه رومیبرن نه من رو!
بعد از معراج ، تا خاکسپاری فقط تابوتش را دیدم .
موقع تشييع خیلی سریع حرکت می کردند .
پشت تابوتش که راه می رفتم ، زمزمه می کردم :
« ای کاروان آهسته ران ، آرام جانم می رود!»😭
این تک مصراع را تکرار می کردم و نمی توانستم به پای جمعیت برسم..💔🚶🏻♀
ادامـہدارد . . .
بہقـلم✍🏻«محمدعلۍمحمدۍ🌿»
🌨
❄️🌨
🌨❄️🌨❄️
❄️🌨❄️🌨❄️🌨
🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️
مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
13.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
#سلام_مهدی_جانم ❤️
#صبحت_بخیر_امام_مهربانم🌹
🌸 تویی امام زمانم، تویی تمام جهانم
🌼 تویی بِه از همه خوبان، بیا گل نرگس
🌸 تویی تمام امیدم، تویی نوا و نویدم
🌼 تویی که جلوه احسان، بیا گل نرگس
#اللهـم_عجـل_لولیـک_الفـرج 🤲
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
5.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 حضور امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) در زندگی ما
🎙حجت الاسلام و المسلمین #عالی
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
🔰#صفات_منتظران
🔹با دل کار کردن:
منتظران به نیّت جلب دوستی و رضایت حضرت کار میکنند و با دل و رضایت و شوق به سراغ عمل میروند و برای همین به زحمت و رنج افتادن، برایشان لذتبخش میباشد و توقف در کار کردن و ناله و شکوه ندارند؛ برای همین در حین کار، از قدرت مضاعفتر و نشاط بیشتری برخوردار هستند و خود انجام این سختیها برایشان جنبۀ تربیتی و ازدیاد محبت و پایداری روحی و برکات بیشماری در پی دارد؛ چون حرکت محبانه در انجام کارها دارند لذا از سرعت باالیی در پایان بردن کارها
برخوردارند و هم کارهایشان کیفیت بالایی دارد و رنگ و بویی الهی پیدا
میکند و هم مقدار کارکردشان بالاست؛ درحالیکه در مقابل افرادی هستند که کار کردن برایشان فقط رنج و زحمت دارد و لذتی از آن نمی
برند.
📚کتاب صفات منتظران،سید علی اکبر صداقت
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل من
تنگ همانی است
که نیست...
#امامزمانم
#اللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلِیکَ_الْفَرَج
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•