● مذاکره با دولت ترامپ #ممنوع است.
○ امام خامنه ای دام ظله: اگر چنانچه یکوقتی هم بر فرض محال قرار بود دولت جمهوری اسلامی با رژیم آمریکا مذاکره هم بکند، با دولت ترامپ هرگز مذاکره نمیکند. لذاست که مذاکره نمیکنیم و ممنوع است؛ همه هم بدانند. ۹۷/۵/۲۲
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
#پارت۱۰۰
#زهراےشهید🥀
:محمـد
امروز روز دومی بود که زهرا تو کماست بچه ها همچنان خونه مادرم هستن
دیگه به خانواده زهرا اطلاع دادیم مادرش که طفلک همش داره گریه میکنه
زینب که هر بار با گریه زنگ میزنه و حال مادرشو میپرسه و از بی تابیه فاطمه برام میگه انگار بچه های خردسالم
افسرده شدن وارد که خونه که میشم وقتی صدای زهرا نمیاد
وقتی نمیبینمش یه خونه تاریک بی سر و صدا بدون یار قدیمیم
برام وحشتناکه
، من نمیتونستم بدون عشق زهرا زندگی کنم ،نمیدونم چطور دووم بیارم ولی هنوزم امیدی هست
عباس امروز میگفت خواب دیده مادرش از دنیا رفته و تا وقتی زهرا نبوده خونمون به تاریکیه شب بود ولی یه
عان مامانشو میبینه انگار همه جا برق وصل کنند روشن میشه
میگفت حالا فهمیدم واقعا مادر چراغ خونست
دلم از همه چیز خونِ
از بیمارستان زدم بیرون
تو کوچه ها بی هدف حرکت میکردم
نمیدونم کجا میرم
"ولی زیر اون بارون صدای روضه رو شنیدم
خدا داره میبینه
که فاطـــــمه مــــگینه
ــــمتر اذیتــش کنید
دخترش میبینه دســـت و پا میـــزنه
کمتر اذیتـــش کنید
....مردی داره با دـــست میزنه
قران فاطمه شد زیر و رو
و سیعلم الذین الظلمو
یا امـام زمان
مقصـد شلاغ ها شده پهلوی زهــــرا
حسین گیر افتاده میون این غوغا
حسن میبینه مادر درد میکشــــــه
اخـــه چیار کنه
اونکه بچسـت
کمتر اذیتـــــش کنید
این هزار چندمین صوت تکبیره
وای از زندگـــــیه بعد ماماان
... رو صورت جای دسته او
"
وقتی به خودم امدم دیدم نشستم روی راه پلهی روبه روی یه هیئت زیر بارون خیس شده بودم و اصلا متوجه
گریه های خودم نشده بودم
من الان بیشتر مولا حیدرو ترک میکنم
زهرای من هم همینطور کتک خورد
یا زهرا
.قلبم داره منفجـر میشه
#پارت۱۰۱
#زهراےشهید🥀
:عباس
نشسته بودم گوشه تخت و اروم و اهسته اشک میریختم مادر من نگفته بود
مرد گریه نمیکنه
گفته بود مـرد نامردی نمیکنه
زینب هم با چادر نمازش رو فرش دراز کشیده بود فرش اتاق سابق بابا
فاطمه هم با عروسکش ور میرفت و اما برادرام اونا ساکت نشسته بودن و کاری نمیکردن
زینب:داداش؟
بله ابجی-
زینب با صدای پر از بغض گفت :یادته مامان یه شعری بهمون یاد داد؟
شعر؟-
زینب:همون که تو گفتی یعنی امام علی چقدر خوب بوده که مامان اینطوری دربارش شعر میخونه اون،موقع بچه
بودیم،ولی مامان همیشه میخوند برامون
یادته چی گفتی؟
اره ...یادم امد-
ارباب من وقتی قدم میزنه
تقدیر من عشق و رقم،میزنه
ارباب من برا محب خودش
میره جهنمو بهم میزنه
این همون نوحه ای بود که مامان و بابا همیشه تکرار میکردن گاهی تو خونه میزاشتن،و خودمون گریه
میکردیم،درست مثله یه هیئت
فاطمه عروسکشو گذاشت زمین
...!فاطمه:یه دل دارم حیدریه؟
!...حسین به فاطمه نگاه کرد متوجه منطورش شد و گفت:عاشق مولا علیه
متوجه شدم هر کدوم واسه یاداوری یه بیتشو بگیم
اینبار من گفتم:من این دلو نداشتم
زینب:از تو بهشت برداشتم
علی:خدا بهم عیدی داد
مرتضی:عشق مولا علی داد
فاطمه:علی وجود هستیه
حسین :دشمن ظلم و پستیه
(:علی ندای بینواس-
زینب:علی تجلیه خداست
علی:علی قران ناطقه
مرتضی:جد امام صادقه
فاطمه:علی که شمشیر خداست
حسین:دست خدا همراه ماست
رو دلامون نوشته-
زینب:مولا علی عشقـہ
;حسین با اه از ته دلش لب زد
.حسین:کاش مامان الان بود
حسین سرشو زیر انداخت شونه هاش تکون میخورد داشت گریه میکرد رفتم کنارشو بغلش کردم
فاطمه :اجی؟
.زینب سرشو برگردوند سمت فاطمه و با غم نگاهش کرد
زینب:جانم
!فاطمه:مامانی کی میاد؟
زینب خودشو کشید پیش فاطمه و سرشو تو اغوش گرفت
زینب:نمیدونم...نمیـدونم
.امانترس توکل بر خدا
تو وجودم پره وحشت بود ازینکه نکنه مامانمو هیچوقت نبینم
زینب که این دوسه روز همش زنگ میزنه بابا و التماس میکنه تا با مامان حرف بزنه
میدونم چطور مامانم اینطوری شده از اون لحظه قسم خوردم یه نظامی قابل بشمو دنیارو از وجود این ادمای
پست پاک کنم
مادر بزرگ:بچه ها شما اینجایین؟
بفرمایید مادر بزرگ-
مادر بزرگ امد داخل
مامان عین دخترش بود براش و اونم خیلی دل نگران بودو کلی نذر و نیاز کرده بود
.مادر بزرگ:بچه ها بیایید پایین یچیزی بخورید دورتون بگردم مریضمیشید
زینب:مامان بزرگ من هیچی نمیخورم
.مادر بزرگ:با اینکار به خودتون اسیب میزنید یادتون رفته حرفای مادرتون
همه سرامونو زیر انداختیم مامان از اینکه بخاطر یه مسئله دنیوی به خودمون اسیب بزنیم بدش میومد و میگفت
هر کس به خودش اسیب برسونه گناه بزرگی کرده اسیب رسوندن به خودمون حرامه و شما حق نداری حرام
...خداروانجام بدید خدا دلگیر میشه
زینب قبل از همه بلند شد دست فاطمه رو گرفت و گفت:پاشید پسرا بریم پایین
زینب پنج دقیقه از من بزرگتر بود
بلند شدم و پسرا هم بلند شدن مادر بزرگ لبخندی زدو رفت ماهم پشت سرش
13.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
#سلام_امام_زمانـم✋
📖 السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا طَالِبَ ثَارِ اَلْأَنْبِيَاءِ وَ أَبْنَاءِ اَلْأَنْبِيَاءِ...
🌱سلام بر تو ای خونخواه فرستادگان خدا...
سلام بر تو و بر روزی که ذوالفقار تو بر گردن دشمنان خدا بنشیند و قلب مظلومان تاریخ را التیام بخشد!
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس
#اَللهُمَعجِلالوَلیِکاَلفرج
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️مثل یوسف و بنیامین!
🔹امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف میخواد پیش خودش نگهت داره، حواست هست؟
استاد#پناهیان
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
منتظر واقعی.mp3
2.9M
🔊 #صوت_مهدوی
📝 #پادکست «انتظار واقعی»
👤 حجت الاسلام #بیآزار_تهرانی
🔺 خیلی از کسانی که دَم از امام زمان میزنند قصشون مثل قصهٔ آبکش هست....
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
-
وقتی کارد به استخون میرسه🙂💔 :)))))
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
449_54852877591559.mp3
9.11M
•🖤🎧•
” قال اوصف الحسين ..
قلت: يحییٰ جسدۍ المتـعـِب🧡 “
‹ #نجوایِعشق ›
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
))
باخیالآستانشعشقبازۍمۍکنیم ،
درحقیقتازنجفبازانِمشهوریمما🤌🏻'🤍°.
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
زیبایۍ دࢪیڪ قاب عڪس :🥹♥️🫰🏼 『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
زیبایۍ دࢪیڪ قاب عڪس :🥹💖✨🫀
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولۍ من الان :
دلم چایۍ حرم امام رضا رو میخواد . . .
#دلـبࢪخـراســٰانۍمــن
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
#پارت۱۰۲
#زهراےشهید🥀
:فرداۍ آن روز,"محمـد
زینب با تلاش زیاد موفق شد بیاد بالا
...ولی بقیه بچه ها اجازه نداشتن بیان بالا
باید بگم زینب از همه بی تاب تر بود ولی نمیدونم چرا
البته نمیدونست زهرا کماست فکر میکرد فقط بیهوشه
ولی امروز دیگه میفهمید اینطور نیست
از پله ها بالا رفتیم
زینب دستمو تکون داد
!زینـب:بابا تورو خدا بگو چیشده مامان زهرا حالش خوبه ؟
چی بگم بهش بگم زهرا رفته کما؟
خدایا خودت به من و این بچه ها صبر بده
نگران نباش زینب چیزی نیست انشاءا مامانت زود خوب میشه-
صدای پرستار باعث شد برگردم
پرستار:تشریف بیارید خانمتون بهوش امدن اوردیمشون آی سی یو
ازخوشحالی دلم میخواست داد بزنم
ذوق از چشم های من و زینب کامل مشخص بود
زینب:من میتونم ببینمش؟
پرستار :نه عزیزم فقط یک نفر
زینب نا امید به من نگاه کرد
اینجا باش دخترم نگران نباش بعد من تو برو-
بچه ها پایین پیش مادرم بودن
فقط زینب اونم بزور امد
لباس مخصوص پوشیدم
رفتم تو اتاق
زهرا بین این همه دستگاه زیاد معلوم نبود
جلوی خودمو میگرفتم اشکم نریزه
:با بغض خش دار لب زدم
زهرا-
چند بار پلک زدو چشماشو باز کرد
میترسیدم برق شهادتو تو چشماش دیدم
.نفس نفس حرف میزد
زهرا:محمد رضا من...قراره..برم
(به من...وعده شـهادت داد..مادر حسـیــن(ع
.قلبم لرزید بخدا اونی که زهرارو زد
جفا کرد در حق خودش
..دیروز اون بی غیرتا دستگیر شدن و فهمیدم زهرا بخاطر امر به معروفی که کرده بود به این روز افتاده بود و حالا
اشکم سرازیر شد
با همه قدرتم حرف زدم
چی میگی زهرا؟"شهادت؟میخوای بری؟-
زهرا:مـ..حمد تو ..توروخدا..ازم...دلگیر نباش
وصیت...نامم تو کشـو......میزمه بخون...ید
.صداش خیلی میلرزیدعزیز زندگیم،خیلی درد میکشید
..زهرا-
;با چشمای نیمه باز گفت
زهرا:با..شه...؟
خانم؟-
زهرا:جـ..جانم
...نمیخواستم بگم ولی گفتم:جان رضا نرو
.به چشماش خیره شدم پلکی زدو قطره ای اشک از چشمش امد
زهرا:به...خدا.. میس...پارمتون
چند لحظه سکوت کردم زینب یادم امد
زینب بیاد ببینتت عزیزم؟-
صدام پره درد بود پره ناله
زهرا:ار...اره اره
بهش نگاه مگینی کردمو و رفتم بیرون با چشمای پر از اشک به زینبم نگاه کردم
وقتی منو دید دویید سمتم
زینب:بابا بابا
رسید بهم
#پارت۱۰۳
#زهراےشهید🥀
:زهـــرا
حالم گرفتہ بود
محمد رضا از جونم برام عزیز تر بود
داشتم دق میکردم وقتی اشکشو دیدم
از خدا میخوام بهش صبر بده
من،از زندگیم،میگذرم تا به یه چیز بهتر برسم
اون باید داغ منو تاب بیاره،رضا باید بتونه باید درک کنه خدا داره منو میخره باید خوشحال باشه از شهادت من
!زینب:ما..مامان؟
خیلی اروم سرمو برگردوندم و با زینبم مواجه شدم
چشمای پر از اشکش یه دنیا حرف داشت دختر ۱۴سالم تو این چند روز چقدر پیر شده
زیر چشماش گود شده بود بمیرم!یعنی جیزی خورده؟
لب باز کردم:جان...جان مامان
زینب از ته اتاق دویید سمتم
بغلم کرد دردم گرفت ولی نخواستم این لذتو ازش بگیرم
. بسختی دستمو رو سرش گذاشتم
سرشو روگذاشته بود و هق هق میکرد
همه وجودم درد شده بود
زینِب....من-
دخترم!
اروم سرشو بلند کرد
زینب:مامان جـونم
اشکاشو پاک کرد لبخند بی جونی زدم
!زینب:حالت خوبه؟
..بهترم،مامان:)تو خوبی ..پس-
نفس عمیقی کشیدم که احساس کردم پهلوم تیر کشید :ااایی
زینب:مامان مامان چیشد مامان حرف نزن بدتر میشی
.زینب رو خوب میفهمیدم چون اگه مادر منم جای خودم بود دق میکردم
باشه عزی...زم-
نامردا خیلی بد زدنم اصلا کی منو اورد بیمارستان خدا ببخشه گناهاشو هر کی بود چون بعد از لطف خدا و کار اون
تونستم دوباره با خانوادم همکلام شم
... زینب:مامان جان راستش من دیشب یه خوابی دیدم که الان میدونم
چشماش بارونی شد و ادامه داد:شهید میشی
!خواب؟"...چـ....چه خوابی؟-
زینب:مامان یه خانم یه خانم سفید پوش و رعنا بودن البته صورتشونو ندیدم چون غرق نور بودن من فقط یک
لحظه قامتشون رو از دور دیدم
بهم فقط یچیزی گفت←فرزندم زینب منتظر مادرته سالهاست که انتظار میکشه،در نبودش به خدا امید داشته باش
و به من توسل کن }بعدش از چشمم رفت مامان
مامان اما من نمیدونم کی بود که بهش توسل کنم
تو اولاد...فاطمه ای .....اون خانم... زهرای مرضیه"س"... بوده و دخترش خانم... زینب-
تو..... ساداتی و هم.. اسم بانوی.... دمشق
...خون زهرا تو ر..گاته اون..طور که بانو... گفتن عمل کن...
زینب:مامان من میمیرم
سعی کردم،بهش دلداری بدم،بعد از زینب،بقیه رو از پشت شیشه دیدم و خوشحال از اینه یبار دیگه عزیزانمو
میبینم ای کاش کنار بیان،با نبودنم
سلام خدمت همگی 😊
تبادل برای امشب با هر آماری داریم🤩
پس تا پر نشده
سریع بیاین پی وی
@Modfe313
مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
13.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
#سلام_امام_زمانم 💚
🌼 ای چاره ساز، مشکل ما را تو چاره کن
💔 برحال خراب عاشقانت، نظاره کن
🌼 پرده ز رخ نمی کشی ای ماه دل، مکش
💚 حرفی بزن به جانب مایک اشاره کن
#اللهـم_عجـل_لولیـک_الفـرج 🤲🌹
#صبحتون_مهدوی🌼 🍃
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
هرکدام در فکر حوائج شخصی خود هستیم و به فکر آن حضرت (امام زمان عجلالله فرجه) که نفعش به همه برمیگردد و از اهمّ ضروریات است، نیستیم!
| آیتالله #بهجت رحمتاللهعلیه |
#امام_زمان
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
🖼 #عکس_نوشته
📌 منبع نور
👤 #رهبر_انقلاب:
🔅 اگر شیعه این عقیده مبارک ظهور را درست بفهمد و با آن درست رفتار کند، برایش یک منبع فیض و یک منبع نور است.
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•