『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
توی این ماه هم میتونی ثواب های زیادو با اعمال کوچیک جمع کنی...!
به این ماه میگن ماه استغفار وقتی اینقد ثواب رو با اعمال کوچیک میتونی جمع کنی مطمئن باش با استغفار توی این ماه میتونی گناه های بزرگی رو پاک کنی!
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
به این ماه میگن ماه استغفار وقتی اینقد ثواب رو با اعمال کوچیک میتونی جمع کنی مطمئن باش با استغفار تو
میدونی ادما چرا استغفار نمیکنن؟
چون به اینکه خدا چقد مهربونه هنوز پی نبردن،خدا توی دعای کمیل میگه سلاح گناه کار اشکِ اشک..!
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
میدونی ادما چرا استغفار نمیکنن؟ چون به اینکه خدا چقد مهربونه هنوز پی نبردن،خدا توی دعای کمیل میگه سل
دیدی بچه کوچیکا موقعی که یچیز میخان گریه میکنن؟ چون میدونن مامانشون اینقد دوستشون داره دلشون نمیخاد گریه رو ببینه!
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
دیدی بچه کوچیکا موقعی که یچیز میخان گریه میکنن؟ چون میدونن مامانشون اینقد دوستشون داره دلشون نمیخاد
خدا مارو از مادر و پدرامون بیشتر دوست دوست داره،حالا دیگه خودت حساب کن اشک چیکار میکنه.....🌿
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
خدا مارو از مادر و پدرامون بیشتر دوست دوست داره،حالا دیگه خودت حساب کن اشک چیکار میکنه.....🌿
یکی از پیر غلاما میگفت میدونی چرا اشک همیشه جوابه؟
بخاطر اینکه آدم موقع ای که اشک میریزه بدون هیچ پرده ای داره با خدا حرف میزنه!
آزمودم دل خود را به هزاران شیوه
هیچچیزش به جز از وصل تو خشنود نکرد:))
_مــولــانا
#حُبمذهبۍ
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
اونجا که سهراب سپهری گفت :
کجاست جای رسيدن
و پهن کردنِ یک فرش
و بیخیال نشستن؟
🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸
💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗
💗🌸💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗🌸💗
💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗
💗🌸💗
🌸💗
🌸#مذهبی_میمانم
📗#پارت13
یه لحظه صدای حدیث پیچید تو سرم
..میشه یکی از دلایلت رو ذکر کنی؟..
من واقعا توی انتخاب خیلی سخت گیر بودم .
حتی تو انتخاب لباس. چه برسه همدم و همسر .
و هیچوقت هم فکر نمیکردم که بشه کسی رو درحدی دوست داشت که ازش خسته نشد. من خیلی زود از بقیه خسته میشدم.
اونجا نشستم و سرم رو تکیه دادم به دیوار و یه لحظه مادربزرگم یادم اومد که روزای اخر مرگش بهم گفته بود که باید باهم بریم مشهد .
مامانبزرگم وقتی من چهارده سالم بود توی خونه ما فوت کرد ومن تو باشگاه بودم .
وقتی دختر خالم یاس اومد دنبالم تعجب کردم که این اینجا چیکار میکنه . چشاش کاملا قرمز بود و من میدونستم چی شده . اومد و تو چشام خیره شد ، منم وسایلامو بداشتم و دستشو گرفتم و گفتم عیبی نداره بیا بریم و بعد دوییدیم سمت ماشین و رفتیم خونه .
میدونستم مامانجون رفته چون وقتی از خونه میومدم بیرون که برم باشگاه مامان تو اتاق خالی داداش نشسته بودو داشت میزد رو پاهاش و گریه میکرد،اون موقع ها داداش تازه رفته بود دانشگاه. همون روز از صبحشم دکتر گفته بود که دیگه چشماش نمیبینه.
مامانجون سرطان داشت و تا آخرین لحظه هم قبول نکرد بره بیمارستان .
مامانمم برای اینکه شاغل بود مامانبزرگ رو تو خونه ی ما نگه میداشت یه چند ماهی بود که خانوادگی در عذاب بودیم .
چون مامانجون داشت هرروز مثل شمع اب میشد . اونم جلوی چشامون و کاری ازمون بر نمیومد.
🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸
💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗
💗🌸💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗🌸💗
💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗
💗🌸💗
🌸💗
🌸#مذهبی_میمانم
📗#پارت15
اون چند روز مثل برق و باد گذشت و برگشتیم.
تابستون بود و ماهم همگی بیکار .
البته من پرمشغله ترین بودم چون یه عالمه باشگاه داشتم که باید میرفتم.من کل هفته سرم شلوغ بود و همیشه ی خدا کار داشتم. یا داشتم پیش خوانی دوازدهمو میکردم، یاهم باشگاه بودم.
من از سیزده سالگی باشگاه رو به صورت جدی شروع کردم و درحد تیم ملی پیش رفتم. خیلی بهش علاقه داشتم و تنها جایی بود که آرامش روحی داشتم.
دو روز مونده بود به محرم
که خانم نهری زنگ زد و گفت که به بچها بگم که برای آماده سازی هیئتِ پایگاه برای محرم بریم کمک.
فرداش قرار بود همدیگه رو توی مدرسه ببینیم چون مراسم پایان سال تحصیلی بود. به همه اشون گفتم و همگی قبول کردن و قرار شد فردا شب یعنی چهارشنبه که هیئت بود زود تر بریم برای کمک کردن.
.
چهارشنبه شب شد و با بچها سر ساعت رفتیم هیئت.
من هیئتمونو خیلی دوست داشتم چون علاوه براینکه حسینیه داشت ، فضای باز هم داشت که اونجا خیلی سرسبز بود و شبای احیا رو اونجا میگذروندیم.
من اولش از طریق داداش امیر اینجا رو پیدا کردم
مدرسه ای که من توش درس میخونم یه موسسه هست و دوتا دبیرستان دخترانه و دوتا دبیرستان پسرانه داره ،و هئیت عقیل بین دانش آموزای موسسه خیلی معروف بود.
داداشم تو شعبه ی پسرانه ی مدرسه ی خودم درس خونده بود ،
و با رفیقاش همیشه میومدن این هیئت.
منم وقتی با بابا اینا میومدیم دنبالش دیده بودم اینجا رو.
ولی داداش اوایل نمیزاشت برم اونجا ، چون اون با رفیقاش میرفت دوست نداشت دوستاش منو ببینن. ولی بعد اینکه رفت دانشگاه من اومدم پایگاه.