eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.7هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
پس نگو که خدا دوستت نداره ... که خدا ناراحت میشه...🚶🏿‍♂🖐🏾!'
میگفت:⇣⇣ میدونی‌تنها‌کوچه‌ای‌که‌بن‌بست نداره.. کوچه‌یِ‌خــداست؟! تو‌برو‌درِ‌خونه‌یِ‌خدارو‌بزن، اگه‌گفت‌: در‌روباز‌نمیکنم.. گردنِ‌من خدای‌بــے‌اندازه‌مهربون‌من🌿!]
میگفت↓ میدونی ڪِی از‌چشم‌ِ خدا‌ میوفتی؟! زمانی ڪه آقا‌ امام‌ زمان‌❗ سرشو‌ بندازه‌ پایین‌ و از‌ گناه‌ ڪردن‌ تو خجالت بڪشه ولی تـو‌ انگار‌ نـه انگار...!
اونوقت از خودت خجالت بکش ...!] نه اونموقعی که از گناه پشیمون شدی و رفتی و تو آغوش خدا ....🙂🌱
ٺوجوشَن‌کبیـریه‌عبـٰارتۍ‌هسٺ‌كہ‌میگہ: "یـٰاکریـم‌الصفـح‌" یعنـۍیہ‌جورۍٺورومیبخشہ‌کہ انگارنہ‌انگارٺوخطـٰایـۍ‌مرتکب‌شدۍ♥️:))'!
ياد خدا عقل را آرامش مى دهد، دل را روشن مى كند و رحمت او را فرود مى آورد. _امام علی
هر كس خداى عزوجل را اطاعت كند خدا را ياد كرده است، هر چند نماز خواندن و روزه گرفتن و قرآن خواندنش اندك باشد. _پیامبر خوبی ها
خدا را بسيار ياد كنيد و هميشه به ياد مرگ باشيد و قرآن زياد بخوانيد _امام حسن عسکری
شـٰاید‌شھادت‌آرزوی‌هَمہ‌باشد اما‌یقیـناً‌جز‌مُخلصیـن کَسـی‌بدان‌نخواهد‌رسـید((: -حاج‌مهدی‌باکِری ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
تـو‌گنـآه‌نڪن‌؛ ببین‌خدا‌‌چجورۍحـٰالتـو‌جا‌میارھ!' زندگیتو‌پر‌از‌وجود‌ِخودش‌میکنہ(:😍🌱 - عصبےشدی؟! +نفس‌بکش‌بگو‌:‌(بیخیال،چیزی‌بگم ؛ اما‌م‌زمان‌‌ناراحت‌میشھ؛☺️ - دلخورٺ‌کردن؟! +بگو‌؛ خدا‌میبخشہ‌منم‌میبخشم‌🌿. پس‌ولش‌کن!!😉 - تهمت‌زدن؟' +آروم‌باش‌و‌‌توضیح‌بدھ‌وَ بگو‌^^! بہ‌ائمہ‌[علیھ‌السلآم]هم‌خیلی‌تھمتـٰازدن - کلیپ‌و‌عکس‌نآمربوط‌خواستی‌ببینی؟! بزن‌بیرون‌از‌صفحه‌بگو📲مولآمھم‌تـرھ! - نامحرم‌نزدیکت‌بود؟!🚶🏻‍♂ +بگو‌‌مھدیِ‌فاطمھ‌خیلےخوشگلترھ😌🖐🏻 بیخیال‌بقیھ ... ! زندگےقشنگ‌تـرمیشھ‌نھ؟! ‍ ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
یخ در بهشت🌨❄ یخ دربهشت❄🌨خوردنی نیست❄:) دیدنی و رفتنیه(:🌨❄🤍 و چه درد بزرگیه مشهدی باشی، یخ در بهشت رو نتونی ببینی(:❄🌨🤍 🤕🤒😷 ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
{•رفیق در سرنوشت تاثیر می‌گذارد 🎙•}
تپلی😁 ❪“😍➻😋”❫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راهپیمایی‌سکوت‌بود اما‌هرجا‌میرسیدیم‌اسمِ محسنو‌فریاد‌میزدیم😐 ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
کدام رهبری در جهان به دستان دختر خردسال بوسه می‌زند؟ کجای جهان مقام زن را انقدر گرامی و با ارزش میدانند؟ ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
🍃💥 حجاب حتی موانع بر سر راه پیشرفت را کنار می‌زند... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
{•رابطہ‌ی‌قلبى‌و‌معنوى‌بین‌آحاد‌مردم‌و‌امام‌زمانیک‌امر‌مستحسن،‌بلکہ‌لازم‌است؛ زیرا‌امیدو‌انتظار‌را‌به‌طور‌دائم‌دردل‌انسان‌زنده‌نگه‌مى‌دارد:)!🎙•} ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
{•عدالت، شعار اصلى و هدف بزرگ انقلاب اسلامى و نظام جمهورى اسلامى بوده و هست🎙•} ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
{•هرکه خدا با اوست او پیروز است🎙•} ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
عزیزان کسی اسم تزیینی علی بهش چی میگن میدونه ؟ لطفاً بیاد پیوی @Modfe313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌این یگان ویژه چرا ما را نمی وله؟ ریختن توی شهر سمیرم و هر چی برفه دارن با خودشون میبرن.😭 دیگه با این کارها نه آدم برفی میتونیم درست کنیم و نه شادی دانش آموزا از تعطیلی مدارس را میبینیم.😂 ✍علی اصغر موذنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو از تبار مادری🌹✨ باچهره ای درهم پشتش روبمن میڪنه و میره سمت نیمڪتےڪه روش نشسته بود.درساق دستم احساس درد میڪنم.نکنه بخیه ها باز بشن؟احساس سوزش میکنم و لب پایینم رو جمع میکنم.مچ پام هم درد گرفته! زیر لب غر میزنم: بـےعصاب! فاطمه سمتم میاد ودرحالیڪه بانگرانےبه دستم نگاه میکنه میگه: _ دیدی گفتم سوار نشیم!؟..خیلی غیرتیه! _ خب هیشکی اینجا نبود! _ ارع نبود.اما دیدی که گفت اگه میومد.. _ خب حالا اگههه…فعلا که نبود! میخندد _ چقد لجبازی تو!….دستت چیزیش نشد؟ _ نه یکم میسوزه فقط همین! _ هوف ان شاءالله که چیزیش نشده.وقتےپاتو کشیدا گفتم الان بامخ میری تو زمین.. با مشت اروم به کتفم میزنه و ادامه میده: _ اما خوب جایـےافتادیا! لبخند تلخےمیزنم.مادرم صدامیزنه: _ دخترا بیاید شام!…اقا علے شمام بیا مادر.اینقد کتاب میخونےخسته نمیشے؟ فاطمه چادرم رومیکشه و برای شام میریم.اون هم پشت سرمون اهسته تر میاد.نگاهم به سجاد میافته!ڪمے قلقلک غیرتت چطوره؟چادرم رواز دست فاطمه بیرون میکشم.کفش هام رو درمیارم.و یکراست میروم کنار سجاد میشینم!نگاهم به نگاه متعجبش گره میخوره.سجادازجاش ذره ای تڪان نمیخوره شاید چون دیدش بمن مثل خواهر کوچکتره!رو به روم میشینه و فاطمه هم کنارش.مادرش شام میکشه و همه مشغول میشیم.زیر چشمےنگاهش میکنم که عصبے با برنج بازی میکنه.لبخند میزنم و ته دیگم رو ازتوی بشقاب برمیدارم و میذارم در ظرف سجاد! _ شما بخورید اگر دوس دارید! _ ممنون!نیازی نیست! _ نه من خیلی دوس ندارم حس کردم شما دوس دارید… و اشاره به تیکه ته دیگی که خودش برداشته بود کردم.لبخند میزنه. _درسته!ممنون! زهراخانوم میگه: _ عزیزدلم!چقد هوای برادر شوهرشو داره…دخترمونی دیگه!مثل خواهر برای بچه هام. مادرم هم تعارف تکه پاره میکنه که: _ عزیزی ازخانواده خودتونه! نگاهش میکنم.عصبی قاشقش رو دردست فشار میده.میدونم حرکتم رو دوست نداره.هرچه باشه برادرت نامحرمه!آخر غذا یک لیوان دوغ میریزم و میذارم جلوی سجاد!یکدفعه دست ازغذا میکشه و تشکر میکنه! تضاد در رفتارش گیج کنندس!اگر دوستم نداری پس چرااینقدر حساسی؟! فاطمه دستهاش رو بهم میماله و باخنده میگه: _ هووورا! امشب ریحان خونه ماست! خیره نگاهش میکنم: _ چرا؟ _ واا خب نمیخوای بعد ده روز بیای خونمون؟..شب بمون باهم فیلم ببینیم… _ اخه مزاحم.. مادرش بین حرفم میپره. _ نه عزیزم!اتفاقا نیای دلخور میشم.اخر هفتس…یذره ام پیش شوهرت بیشتر میمونی دیگه! درضمن امشب نه سجاد خونس.نه باباشون….راحت ترم هستی گیره سرم رو باز میکنم و موهام روی شانه ام میریزه‌ .مجبور شدم لباس ازفاطمه بگیرم.!لبه تختش میشینم.. _ بنظرت علےاکبر خوابید؟ _ نه!مگه بدون زنش میتونه بخوابه؟ _ خب الان چیکارکنیم؟ فیلم میبینے یا من برم اونور؟ _ اگه خوابت نمیاد ببینیم! _ نچ!نمیاد! جیغے ارخوشحالےمیڪشه، لب تابش رو روی میز تحریر میذاره وروشنش میکنه. _ تاتو روشنش کنی من برم پایین کیف و چادرمو بیارم. سرش رو به نشانه ” باشه ” تکان میده.آهسته ازاتاق بیرون میرم و پله هارو پاورچین پاورچین پشت سرمیذارم.تاریکی اطراف وادارم میکنه که دست به دیوار بکشم و جلو بروم.کیفم و چادرم رو در حال گذاشته بودم.چشمهام رو ریز میکنم و روی زمین دنبالش میگردم که حرکت چیزی رو در تاریکی احساس میکنم.دقیق میشم..قد بلند و چهارشانه! تو اینجا چیکار میکنی؟پشت پنجره ایستاده و به حیاط نگاه میکنه.کیفم روروی دوشم میندازم و چادرم راداخلش میچپونم.اهسته سمتش میرم. دست سالمم رو بالا میارم و روی شانه اش میذارم که همون لحظه تورو درحیاط میبینم!!! پس..