دراوجدرگیریهایسوریهباداعش،خودش رابهمراسمهایهیئتروستارساند..🚌
.
گفتم:
«ماکهاینجابودیموانجاموظیفهمےکردیم؛
شماچرادراینشرایطآمدید؟»🙆🏻♂
.
گفت:
«اینروضهها،
بخشےازجنگبادشمناست!🔥»
.
#شهیدقاسمسلیمانی🌱
یكروزگرمتابستان،🌞
مهندسازمحوربهقرارگاهبازگشت..🚗 یکیازبچههاکهتشنگی
شدیداورادید،یكکمپوتگیلاس
خنکبرایایشانبازکرد،🍒
.
مهدیقدریآنرادردستگرفتو
بهنزدیكدهانبرد،کهناگهان❕
چهرهاشتغییرکردوپرسید:
«امروزبهبچههایبسیجی
همکمپوتدادهاید؟»🙄
.
جواب دادند:
«نه،جزءجیرهامروزنبوده.»🤷🏻♂
مهدیباناراحتیپرسید:
«پسچرابرایمنبازکردید؟»🤕
.
گفتند:
«دیدیمشماخیلیخستهوتشنهاید
وگفتیمکیبخوردبهترازشما..»💙
مهدیاینحرفهاراشنید♨️،
باخشمپاسخداد:
«ازمنبهتر،بچههایبسیجیاندکه
بیهیچچشمداشتیمیجنگند
وجانمیدهند!!»😡
.
بهاوگفتند:
«حالابازکردهایم،بخوریدو
بهخودتاناینقدرسختنگیرید..»😑
مهدیباصدایگرفتهایبهآنبرادرپاسخداد:
«خودتبخورتادرآندنیاجوابگوباشی!»🚶🏻♂
.
#شهیدمهدیباکری🌱
.
اگرچهماازحرکتبایستیموازجنگدست
برداریم،خداوندبههرنحوۍدینمقدسش
راحفظخواهدکرد...🔥•°
مسئلهایناستکهمابایدکارۍکنیم
کهازقافلهعقبنمانیم..💯•°
.
#شهیدتوکی🌱
🕊
#طنز_جبهه
😄 😂 خاطره ای زیبا و خنده دار ازجبهه و جنگ...
👤 بین ما یکی بود که چهره ی سیاهی داشت ؛ اسمش عزیز بود؛
توی یه عملیات ترکش به پایش خورد و فرستادنش عقب
بعد از عملیات یهو یادش افتادیم و تصمیم گرفتیم بریم ملاقاتش
🏩با هزار مصیبت آدرس بیمارستانی که توش بستری بود رو پیدا کردیم و با چند تا کمپوت رفتیم سراغش.
پرستار گفت: توی اتاق 110 بستری شده؛
اما توی اتاق 110 سه تا مجروح بودند که دوتاشون غریبه و سومی هم سر تا پایش پانسمان شده و فقط چشمهایش پیدا بود.
دوستم گفت: اینجا که نیست ، بریم شاید اتاق بغلی باشه!
یهو مجروح باندپیچی شده شروع کرد به وول وول خوردن و سروصدا کردن!
گفتم: بچه ها این چرا اینجوری میکنه؟ نکنه موجیه؟!!!
یکی از بچه ها با دلسوزی گفت: بنده خدا حتما زیر تانک مونده که اینقدر درب و داغون شده!
پرستار از راه رسید و گفت: عزیز رو دیدین؟!!!
همگی گفتیم: نه! کجاست؟
:پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره کرد و گفت: مگه دنبال ایشون نمی گردین؟
همه با تعجب گفتیم: چی؟!!! عزیز اینه؟!
رفتیم کنار تختش ؛
عزیز بیچاره به پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر باندهای سفید گم شده بود !
با صدای گرفته و غصه دار گفت: خاک توی سرتان! حالا دیگه منو نمی شناسین؟
یهو همه زدیم زیر خنده
گفتم: تو چرا اینجوری شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که اینقدر دستک و دمبک نمی خواد !
عزیز سر تکان داد و گفت: ترکش خوردن پیشکش. بعدش چنان بلایی سرم اومد که ترکش خوردن پیش اون ناز کشیدنه !!
بچه ها خندیدند. 😄
اونقدر اصرار کردیم که عزیز ماجرای بعد از مجروحیتش رو تعریف کرد:
- وقتی ترکش به پایم خورد ، منو بردند عقب و توی یه سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند تا آمبولانس خبر کنند. توی همین گیر و دار یه سرباز موجی رو آوردند و انداختند توی سنگر. سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و بر نگاهم کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم رو کیسه کردم. یهو سرباز موجی بلند شد و نعره زد: عراقی پَست فطرت می کشمت. چشمتان روز بد نبینه. حمله کرد بهم و تا جان داشت کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمی کنم. حالا من هر چه نعره می زدم و کمک می خواستم ، کسی نمی یومد. اونقدر منو زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ی سنگر و از حال رفت. من هم فقط گریه می کردم...
بس که خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم 😂
دو تا مجروح دیگه هم روی تخت هایشان از خنده روده بُر شده بودند. 😂
عزیز ناله کنان گفت: کوفت و زهر مار هرهر کنان!!! خنده داره؟ تازه بعدش رو بگم:
- یک ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی رو انداختند عقبش. تا رسیدن به اهواز یک گله گوسفند نذر کردم که دوباره قاطی نکنه ... 😂 😂
رسیدیم بیمارستان اهواز. گوش تا گوش بیمارستان آدم وایستاده بود و شعار می دادند و صلوات می فرستادند. دوباره حال سرباز خراب شد. یهو نعره زد: آی مردم! این یه مزدور عراقیه ، دوستای منو کشته. و باز افتاد به جونم. این دفعه چند تا قلچماق دیگه هم اومدند کمکش و دیگه جای سالم توی بدنم نموند. یه لحظه گریه کنان فریاد زدم: بابا من ایرانی ام ! رحم کنین. یهو یه پیرمرد با لهجه ی عربی گفت: ای بی پدر! ایرانی هم بلدی؟ جوونا این منافق رو بیشتر بزنین. دیگه لَشَم رو نجات دادند و آوردند اینجا. حالا هم که حال و روزم رو می بینید!
صدای خنده مون بیمارستان رو برده بود روی هوا. 😂
پرستار اومد و با اخم و تَخم گفت: چه خبره؟ اومدین عیادت یا هِرهِر کردن؟ وقت ملاقات تمومه ، برید بیرون
خواستیم از عزیز خدافظی کنیم که یهو یه نفر با لباس سفید پرید توی اتاق و نعره زد: عراقی مزدور! می کشمت!!!
عزیز ضجه زد: یا امام حسین! بچه ها خودشه ، جان مادرتون منو نجات بدین ... 😂 😂 😂
#شهیدانه 🕊
گفتند #شهید گمنامہ ،
پلاڪ هم نداشٺ..
اصلا هیچ نشونہ ايے نداشٺ ؛
امیدوار بودم روے زیر پیرهنیش
اسمش رو نوشٺہ باشہ🖤
اما نوشٺہ بود:
"اگر براے خداسٺ،بگذار گمنام بمانم"...💔
#شهید_گمنام
••
اگـــــر بسیجے واقعۍ هستۍ؛
اللهم ارزقنا شہادت را
بہ قلبت بچسبان..
نہ پشت موبایل!!
••
#بۍادعاباشیم..
#فدایےعباس؏
یکیدوبار که رفت دیدار امام،
تا چندروز حال عجیبی داشت..🙄
•
مینشست و خیره میشد به
یه نقطه میگفت:
«آدم وقتی امام رو میبینه،
تازه میفهمه اسلام یعنی چه..💙
چقدر مسلمون بودن راحته!
چقدر شیرینه!.» 🍃
•
میگفت:
«دلش مثل دریاس..🌊
هیچچیز نمیتونه آرامششو بهم بزنه🖇
کاش نصف اون صبر و آرامش
توی دل ما بود..🚶🏻♂»
•
#شهیدمهدیزینالدینی
#شهیدانه 🌹🍃
داعش در افغانستان ۷۰ نفر را کشت و زنان و دخترانشان را به اسیری برد . . .
همان لحظه چندین کیلومتر آنطرف تر ، شهید حججی را اسیر کردند !
گرفتی رفیق ؟!
اگه الان هنوز که هنوزه با امنیت سرت و میزاری رو بالشت ، اینم بدون که دین سنگینی رو دوشته . . .
آنها مدافع حرماند تو هم مدافع چادر باش :)
#مدافعینعشق •♥️•
#مثلالماس 💎•°
بہتمام
تازهچــــادرےهابگویید؛
◈فقطیڪنگاهبرایتان
مہمباشد🌱
آنهــمنگاهمادرانہ
حضرتزهرا(سلاماللهعلیها)❥
📙⃟🧡¦⇢ #چادرانہ🧕🏻
📔⃟🌸¦⇢ #منتقمسلیمانے𑁍᭄ꦿ᭄ꦿ