eitaa logo
زِینَــبیـّـوݩ
127 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2هزار ویدیو
203 فایل
°|🦋|° بـہ‌ دلـم‌ پلٰاڪِـہ یآ زیـنَب  #نـفـسـღـم هلاڪـہ یـآ زینب ایـن‌ صداے یڪدل‌ِ شیعہ‌اس •❥ ڪلنآ فِداڪ‌ِ یآ زینب(س) [فدائیان بانوے دمشقـ³¹³ـیم] __♥️__ [ ناشنٰاس پیٰام بدہツ ] 👇https://harfeto.timefriend.net/17316370873676 خادم کانال ✨👇 @Meraatpic
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 📕 ( براساس داستان واقعے ) 🔸 ①④ ماشین رو خاموش کردیم ... شب وسط بیابان سوز سردی می اومد ... صادق خوابش برد و آقا مهدی کتش رو انداخت رو ی پسرش و من، توی اون سکوت و تاریکی... غرق فکر بودم ... یاد آیه قرآن که می فرمود ... چه بسا کاری که ظاهر خوبی داره اما شر شما در اونه - خدایا ... من درخواست اشتباهی داشتم و این گم شدن ... تاوان و بهای اشتباه منه؟ ... یا در این اومدن و گم شدن حکمتیه؟ محو افکار خودم ... که آقا رسول و آقا مهدی ... شروع به صحبت کردن ... از خاطرات جبهه شون و کارهایی که کرده بودن ... و من در حالی که به در تکیه داده بودم ... محو صحبت هاشون شده بودم ... گاهی غرق خنده ... گاهی پر از سوز و اشک ـ آقا مهدی ... تلخ ترین خاطره اون ایام تون چیه؟ هنوزم نمی دونم چی شد که اون شب ... این سوال رو پرسیدم ... یهو از دهنم پرید ... اما جوابش، غیر قابل پیش بینی بود حالتش عوض شد ... توی اون تاریکی هم می شد ... بهم ریختن و خیس شدن چشم هاش رو دید ... ـ تلخ ترین خاطره ام ... مال جبهه نبود ... شنیدنش دل می خواد ... دیدن و تجربه کردنش ساکت شد ـ من دلش رو دارم ... اما اگر گفتنش سخته ... سوالم رو پس می گیرم سکوت عمیقی توی ماشین حاکم شد ...منماز اینکه چنین سوالی پرسیده بودم ... خودم رو سرزنش می کردم ... که - ظهر بود ... بعد از کلی کار ... خسته و کوفته اومدیم نهار بخوریم ... که باهامون تماس گرفتن صداش بدجور شروع کرد به لرزیدن ـ اون ایام ... هر چند جمعیت خیلی از الان کمتر بود ... اما اتوبوس ها تعدادشون فوق العاده کم تر بود ... تهویه هم نداشتن ... هوا که یه ذره گرم می شد ... پنجره ها رو باز می کردیم ... با این وجود توی فشار جمعیت ... بازم هوا کم می اومد ... مردم کتابی می چسبیدن بهم ... سوزن می انداختی زمین نمی اومد ... می شد فشار قبر رو حس کرد ... ظهر بود ... مدرسه ها تعطیل کرده بودن ... که با ما تماس گرفتن ... وقتی رسیدیم به محل اشک، امانش رو برید ـ یه نفر از پنجره ککتل مولوتف انداخته بود تو ... همه شون ایستاده ... حتی نتونسته بودن در رو باز کنن ... توی اون فشار جمعیت ... بدون اینکه حتی بتونن تکان بخورن ... زنده زنده سوخته بودن ... جزغاله شده بودن ... جنازه هاشون چسبیده بود بهم ... بچه ابتدایی هم توی اتوبوس بود خیلی طول کشید تا آروم تر شد ... منم پا به پاشون گریه می کردم.. ـ بوی گوشت سوخته، همه جا رو برداشته بود ... جنازه ها رو در می آوردیم ... دیگه شماره شون از دست مون در رفته بود... دو تا رو میاوردیم بیرون ... محشر به پا می شد ... علی الخصوص اونهایی که صندلی هم آب شده بود و ریخته بود روشون ... یکی از بچه ها حالش خراب شده بود ... با مشت می زد توی سر خودش.. فرداش حکم مأموریت اومد ... بهمون مأموریت دادن، طرف رو پیدا کنیم ... نفس آقا مهدی که هیچ ... دیگه نفس منم در نمی اومد ـ پیداش کردید؟ ... تمام وجودش می لرزید ... ـ پیداش کردیم ... یه دختر بود ... به زور سنش به 16 می رسید ... یکم از تو بزرگ تر نفسم بند اومد ... حس می کردم گردنم خشک شده ... چیزی رو که می شنیدم رو باور نمی کردم ـ خدا شاهده باورم نمی شد ... اون صحنه و جنازه ها می اومد جلوی چشمم ... بهش نگاه می کردم ... نمی تونستم باور کنم ... با همه وجود به زمین و زمان التماس می کردم... اشتباه شده باشه برای بازجویی رفتیم تو ... تا چشمش به ما افتاد ... یهو اون چهره عادی و مظلوم ... حالت وحشیانه ای به خودش گرفت... با یه نفرت عجیبی بهم زل زد و گفت ... اگر من رو تیکه تکیه هم بکنید ... به شما کثافت های آدم کش هیچی نمیگم ... من به آرمان های حزب خیانت نمی کنم می دونی مهران؟ اینکه الان شهرها اینقدر آرومه ... با وجود همه مشکلات و مسائل ... مردم توی امنیت زندگی می کنن ... فقط به خاطر خون شهداست ... شرافت و هویت مردم هر جایی به خاکشه. ولی شرافت این خاک به مردمشه ... جوون های مثل دسته گل ... که از عمر و جوونی شون گذشتن این نامردها، شبانه می ریختن توی یه خونه ... فردا، ما می رفتیم جنازه تکه تکه شده جمع می کردیم ... توی مشهد ... همون اوایل ... ریختن توی یکی از بیمارستان * ... بخش کودکان ... دکتر و پرستار و بچه های کوچیک مریض رو کشتن ... نوزاد تازه به دنیا اومده رو توی دستگاه کشتن ... با ضرب ... سرم رو از توی سر بچه کشیده بودن... پوست سرش با سرم کنده شده بود ... هر چند ، ماجرای مشهد رو فقط عکس هاش رو دیدم ... اما به خدا این خاطرات ... تلخ ترین خاطرات عمر منه ... سخت تر از دیدن شهادت و تکه تکه شدن دوست ها و همرزم ها ... و می دونی سخت تر از همه چیه؟ اینکه پسرت توی صورتت نگاه کنه و بگه: مگه شماها چی کار کردید؟ ... میخواستید نرید ... کی بهتون گفته بود برید؟ ... ▕ @Zeinabiyon313 🌺🍃▕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_389783606555315594.mp3
1.78M
با صدای ؛ استاد فرهمند هــرروز صبح با امام زمانمــ💙 عهد مـےبندم ڪہ .. │ @ZEINABIYON313
[🦋] صبحی از پاییز به رنگ آبان ماهت ؛ بخیر 🍁... | @ZeInabiYon313 |
ذِکرِ إِمروز: 🍃 {إی‌صاحبِ‌جلالت‌و‌کرامت} ۱۰۰مَرتَبِہ...
🌸🍃 وَقَلبڪ‌فےقَلبےیاشهید... :) قشنگہ‌ها‌نہ؟ قلب‌یہ‌شهید‌توقلبت‌باشہ... با‌هاش‌یکے‌شے باهاش‌رفیق‌شے اونقدررفیق‌واونقدر‌عاشق واونقدر‌شبیہ... کہ‌تهش‌مثل‌خودش‌شهید‌شے♥️✨ | @ZeInabiYon313 |
|≡🦋≡| |≡ ≡| گاهے ڪه منطقتــ {🧐}•• ندهد پاسختـــ به دل {💖}•• باید نشستـــ {🤔}•• و دید چه تقدیــر مےشود... {🌹🍃✨}••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ـ ♥"یا عماد من لا عماد لہ"🌱 { اے تڪیہ‌گاه کسـے ڪہ تکیہ‌‌ گاهـے نداردـ ـ ـ} ـ
-میگفت: وَقتی‌تَنهاشُدی‌باخُداباش...🌱 وَقتی‌هَم‌که‌تَنهانَبودی بی‌خُدايى‌نکُن!✋🏻 بی‌خُداباشی‌ضَررمیکُنی...♥((:
زِینَــبیـّـوݩ
🌻در جلسه #خواستگاری چگونه رفتار کنیم؟ #پست_1 ✔️۱۵توصیه برای جلسه خواستگاری 👌۱- گفت و گو پس از انجا
🌻در جلسه چگونه رفتار کنیم؟ ✔️۱۵توصیه برای جلسه خواستگاری 👌۹- فاصله مجاز را رعایت كنید. نه آنقدر از یكدیگر دور بنشینید كه مجبور باشید بلند صحبت كنید و نه آنقدر نزدیك كه جسور به نظر برسید. فاصله مناسب، ارتباط عاطفی را قوی تر خواهد نمود. 👌۱۰- جهت نشستن مهم است. كاملا روبروی هم نباشید. كمی متمایل باشید طوری كه وقتی خواستید یكدیگر را ببینید مجبور باشید كمی سرتان را برگردانید. البته نه آنقدر كه از دایره دید بیرون باشید و چهره یكدیگر را كامل نبینید. خوب است اگر صندلی ها فاصله یا جهت مناسبی ندارد، آنها را تنظیم كنید. 👌۱۱- خوب بشنوید و زیبا بگویید. هنگام صحبت كردن فرد مورد نظرتان، سراپا گوش باشید، دقت لازم را به عمل آورید تا مطالب گفته شده را بهتر بتوانید به خاطر بسپارید و گاهی با بیان عباراتی چون «بله»، «عجب»، «چه جالب» و ... متناسب با صحبت های او، نشان دهید كه به حرف هایش دقت دارید. هنگامی كه خودتان صحبت می كنید نیز سعی كنید سنجیده حرف بزنید. از این شاخه به آن شاخه نپرید و روده درازی را كنار بگذارید. 👌۱۲- ساده آغاز كنید. بهتر است به عنوان اولین سۆال از فرد مقابل بخواهید خودش را كامل معرفی كند. به عبارت دیگر از او بخواهید خلاصه ای از گذشته زندگیش برای شما بگوید. خوب است بدانید او بر نكاتی تكیه خواهد كرد كه برایش مهم است. خودتان نیز متقابلاً خلاصه ای از سرگذشت خود را مطرح نمایید. 👈سرگذشت و بیوگرافی شامل این موارد می شود: معرفی كامل نام و نام خانوادگی، ، سن، شغل پدر و مادر، میزان تحصیلات هر یك از آنها، وضعیت شغلی و تحصیلی و سنی دیگر افراد خانواده، و این كه شما در چه خانواده ای و با چه شرایطی بزرگ شدید و مسائل خاص زندگی شما در گذشته چگونه بوده است. دروغ نگویید اما لازم نیست هرچیزی را هم بگویید. 👌۱۳- فقط روی مفاهیم كلی بحث نشود و به نمودها، مصادیق و مثال های عینی آن توجه شود. سعی كنید با مثال هایی، طرف مقابل را در موقعیت های عینی و واقعی قرار دهید. 👌۱۴- از آنجا كه هر كس مطابق با ذهنیت و تصورات به سۆالات جواب می دهد و چه بسا ممكن است برداشت دیگران از یك مفهوم، با برداشت شما مغایرت داشته باشد و عدم توجه به این نكته، در آینده مشكلاتی را برای شما ایجاد نماید و حمل بر نداشتن صداقت شود لذا بهتر است در چنین مواردی قبل از طرح سوال مورد نظر، ابتدا از طرف مقابلتان، در مورد این گونه مفاهیم توضیح خواسته و سپس سۆال اصلی را مطرح كنید. 👌۱۵- دقت داشته باشید كه اصل جواب ها و كیفیت آنها، نشان دهنده نوع شخصیت و دیدگاه های طرف مقابل شما و نیز نشان دهنده میزان رشد فكری و عقلی اوست. ❣ ❣ | @ZeInabiYon313 |