ذِکرِ إِمروز:
#یاأرْحَمَالرّاحِمینْ🍃
{إیرَحمکنندهٔرَحمکنندگان}
۱۰۰مَرتَبِہ...
زِینَــبیـّـوݩ
میگفت:
"سر نماز مثل حرم امام رضاست،"
کفشاتو میدۍ به کفشداری تا برۍ
#زیارت، بدونِ فکرِ کفش، برۍ دیدار!
[فَاخلَع نَعلَیک]
سر نماز کفشاتو یعنـے
#غصههاۍ دنیاتو از ذهنت دربیار
بده به #خدا💙، فقط دیــــدار!
بعد از نماز میبینی خدا کفشاتو واکس
زده بهت تحویل داده!
#استادپناهیـــان
| @ZEINABIYON313 |
#لحظہاےباشهدا🕊✨
جدیگرفتہایمزندگےِدنیایےرا
وشوخےگرفتیم
قیامترا...
کاشقبلازاینکہبیدارمانکنند
بیدارشویم...(:💔!
◍شهیدحسینمعزغلامے
| @ZEINABIYON313 |
زِینَــبیـّـوݩ
#لحظہاےباشهدا🕊✨ جدیگرفتہایمزندگےِدنیایےرا وشوخےگرفتیم قیامترا... کاشقبلازاینکہبیدارما
داداش دعام کن صدام کن نگام کن 😔💔
⭕️ شرمندهایم که...
🔻 شما رگ غیرتتان رو برای حفظ ناموس گذاشتین، ولی سلبریتیهایی که وقت و بیوقت هشتگی رو بالا میارن، اینجا زبان و قلمشان کار نمیکنه
#شهدای_امر_به_معروف
#عند_ربهم_یرزقون
| @ZEINABIYON313 |
زِینَــبیـّـوݩ
.
ابراهیم میگفت :
هرکسی ظرفیت مشهور شدن رو نداره!
از مشهور شدن مهم تر اینه که آدم بشیم:)❤️
.
| @ZEINABIYON313 |
📕 #نسل_سوخته
( براساس داستان واقعے )
#قسمت_بیست_یڪم①②
💭مامان با ناراحتی اومد سراغم ...
- نکن مهران ... اینقدر ادای بزرگ ترها رو در نیار ... آخر یه بلایی سر خودت میاری ...
- مامان، من ادا در نمیارم ... 14 سالمه ... دیگه بچه نیستم... فوقش اینها می سوزه ... یا داغون میشه قابل خوردن نیست ...
هر چند از اینکه جمله بابا رو بهم گفت دلم سوخت ... اما می دونستم توی حال خودش نیست ...
یهو حالتش عوض شد ... بدجور بهم ریخت ...
- آره ... تو هم یه کاری کن داغت بمونه رو دلم ...
و از آشپزخونه رفت بیرون ... چند لحظه موندم چی کار کنم... شک به دلم افتاد ... نکنه خطا رفتم ... و چیزی که به دل و ذهنم افتاد ... و بهش عمل کردم ... الهام نبوده باشه ... تردید و دو دلی تمام وجودم رو پر کرد ...
- اینطوری مشخص نمیشه ... باید تا تهش برم ... خدایا ... اگر الهام بود ... و این کارم حرف و هدایت تو ... تا آخرش خودت حواست بهم باشه ... و مثل قبل ... چیزی رو که نمی دونم بهم یاد بده و غلطم رو بگیر ... اگرم خطوات بود ... نجاتم بده ...
قبلا توی مسیر اصلاح و اخلاقم ... توی مسیر شناخت خدا و حرکت به سمتش ... کمک گرفته بودم و استادم بود... اما این بار ...
پدر ... یه ساعت و نیم بعد برگشت ... از در نیومده محکم زد توی گوشم ...
- گوساله ... اگر همون موقع و سر وقتش رفته بودی ... این همه معطل خریدن چند تا غذا نمی شدم ...
اما حکمت معطلی پدرم چیز دیگه ای بود ... خدا برای من زمان خریده بود ... سفره رو انداختیم کنار تخت بی بی ... غذای من حاضر شده بود ...
مادرم عین همیشه ... دست برد سمت غذا ... تا اول از همه برای بی بی بکشه ... مادربزرگ زیرچشمی به من و بقیه نگاه کرد ...
- من از غذای مهران می خورم ...
#ادامه_دارد ...
| @ZEINABIYON313 🌺🍃|
📕 #نسل_سوخته
( براساس داستان واقعے )
#قسمت_بیست_دوم②②
💭همه جا خوردن ... دایی برگشت به شوخی گفت ...
- مادر من ... خودکشی حرامه ... مخصوصا اینطوری ... ما می خوایم حالا حالاها سایه ات روی سرمون باشه ...
بی بی پرید وسط حرفش ...
- دست دائم الوضوی پسرم بهش خورده ... چه غذایی بهتر از این ... منم که عاشق خورشت کدو ...
و مادرم با تردید برای مادربزرگ غذا کشید ... زن دایی ابراهیم... دومین نفری بود که بعد از من ... دستش رفت سمت خورشت ...
- به به ... آسیه خانم ... ماشاء الله پسرت عجب دست پختی داره ... اصلا بهش نمی اومد اینقدر کاری باشه ...
دلم قرص شده بود ... اون فکر و حس ... خطوات شیطان نبود ... من خوشحال از این اتفاق ... و مادرم با حالت معناداری بهم نگاه می کرد ... موقع جمع کردن سفره، من رو کشید کنار ...
- مهران ... پسرم ... نگهداری از آدمی توی شرایط بی بی ... فقط درست کردن غذا نیست ... این یه مریضی ساده نیست... بزرگ تر از تو زیر این کار، کمر خم می کنن ...
- منم تنها نیستم ... یه نفر باید دائم کنار بی بی باشه که تنها نباشه ... و اگر کاری داشت واسش انجام بده ... و الا خاله معصومه و دایی محسن هستن ... فقط یه مراقب 24 ساعته می خوان ...
و توی دلم گفتم ...
- مهمتر از همه ... خدا هست ...
- این کار اصلا به این راحتی نیست ... تو هنوز متوجه عمق ماجرا نیستی ... گذشته از اینها تو مدرسه داری ...
این رو گفت و رفت ... اما من یه قدم به هدفم نزدیک تر شده بودم ... هر چند ... هنوز راه سختی در پیش بود ...
- خدایا ... اگر رضای تو و صلاح من ... به موندن منه ... من همه تلاشم رو می کنم ... اما خودت نگهم دار ... من دلم نمی خواد این ماه های آخر ... از بی بی جدا شم ...
نیمه های مرداد نزدیک بود ... و هر چی جلوتر می رفتیم ... استیصال جمع بیشتر می شد ... هر کی سعی می کرد یه طوری وقتش رو خالی یا تنظیم کنه ... شرایطش یه طوری تغییر می کرد و گره توی کارش می افتاد ...
استیصال به حدی شده بود ... که بدون حرف زدن مجدد من... مادرم، خودش به پیشنهادم فکر کرد ... رفت حرم ... و وقتی برگشت موضوع رو با پدرم و بقیه مطرح کرد ... همه مخالفت کردن ...
- یه بچه پسر ... که امسال میره کلاس اول دبیرستان ... تنها ... توی یه شهر دیگه ... دور از پدر و مادرش و سرپرست... تازه مراقب یه بیمار رو به موت ... با اون وضعیت باشه؟ ...
از چشم های مادرم مشخص بود ... تمام اون حرف ها رو قبول داره ... اما بین زمین و آسمون ... دلش به جواب استخاره خوش بود ...
و پدرم ... نمی دونم این بار ... دشمنی همیشگیش بود ومی خواست از شرم خلاص شه ... یا ...
محکم ایستاد ...
- مهران بچه نیست ... دویست نفر آدم رو هم بسپاری بهش... مدیریت شون می کنه ... خیال تون از اینهاش راحت باشه ...
و در نهایت ... در بین شک و مخالفت ها ... خودش باهام برگشت ... فقط من و پدرم ...
برگشتم و ساکم رو جمع کردیم ... و هر چیز دیگه ای که فکر می کردم توی این مدت ...ممکنه به دردم بخوره ... پرونده ام رو هم به هزار مکافات از مدرسه گرفتیم ...
دایی محسن هم توی اون فاصله ... با مدیر دبیرستانی که پسرهای خاله معصومه حرف زده بود ... اول کار، مدیر حاضر به ثبت نام من نبود ... با وجود اینکه معدل کارنامه ام 19/5 شده بود ... یه بچه بی سرپرست ...
ده دقیقه ای که با هم حرف زدیم ... با لبخند از جاش بلند شد و موقع خداحافظی باهام دست داد ...
- پسرم ... فقط مراقب باش از درس عقب نیوفتی ...
شهریور از راه رسید ... دو روز به تولد 15 سالگی من ... پسر دایی محسن ... دو هفته ای زودتر به دنیا اومد ... و مادربزرگ، آخرین نوه اش رو دید ...
مادرم با اشک رفت ... اشک هاش دلم رو می لرزوند ... اما ایمان داشتم کاری که می کنم درسته ... و رضا و تایید خدا روشه ... و همین، برای من کافی بود ...
#ادامه_دارد...
| @ZEINABIYON313 🌺🍃|
بااستغفارڪردن؛خودرامعطّرو
خوشبوڪنيدتارايحہگناھ؛
شمارامفتضحنَنمايد !
-ضامنآهو؏
جامعاحاديثالشيعہ🌱'•
#ثواب_یهویے🎈
-همینالانبہاندازهشارژِموبایلتواسہسلامتیامامزمان[؏ج]
صلواتبرفسـ !🌸🍃
سر صبح بردن نام #حسین﴿؏﴾ بن علے میچسبد:✨🌸
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ،
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
🕌
هر صبح سـلام به آقا🌤
{🥀}السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه✋🏻
{🌼}السلام علیک یا حجه الله فی ارضه✋🏻
{🌸}السلام علیک یا الحجه الله الثانی عشر✋🏻
{🌹}السلام علیک یا نور الله فی الظلمات الارض✋🏻
{🌿}السلام علیک یا مولای یا صاحب الزمان✋🏻
{🌺}السلام علیک یا فارس الحجاز✋🏻
{☘️}السلام علیک یا خلیفه الرحمن و یا شریک القرآن و یا امام الانس و الجان✋🏻
#صبحت_بخیر آقای من...!✋🏻💔
بہجهانخرمازآنمکہجهانخرمازاوست عاشقمبرهمہعالمکہهمہعالمازاوست!🌱'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روشنگــرے💡
🎥با"سـطح فهـم" رییس جمـهور جهان اسلام درباره امام حـسین
علیه السـلام و واقعـہ ڪربلا آشنا شوید‼️
👤روحانــے(مــنــافـــقــ):
درسعاشورابهمـادرسمذاکرهبود ...
جوابکوبندهرهبرانقـلاب
امامخامنهای💚بهحـسنروحانی🔥
❇️اینکلیـپروببینیدومنتـشرکنید📢
#شهید_محمد_محمدی🏴💔
|@ZEINABIYON313 |
زِینَــبیـّـوݩ
لندننشینهـا هم الان مشغول پیدا
ڪردن یه پرونده ورزشی چیزی برا
قاتلایشهید هستن کهچندروز دیگه
هشتگِ #اعدام_نکنید بزنن فقط برا
تخریبِ نظام...😐\: