👌 تنها چیزی که موقع ازدواج برای من اهمیت داشت؛ صداقت و شرافت طرف مقابلم بود، وقتی برای اولین بار با صادق روبهرو شدم، احساس عجیبی در تمام وجودم رخنه کرد.
🌟 حس خیلی خوبی نسبت بهش داشتم و یقین داشتم که سخنان براساس صداقت است.
✅ بعدها هر چقدر راجع به وی تحقیق کردیم بیشتر به این صداقت و پاکی پی بردم.
🌟 همچنین صادق بسیار شخصیت آرام و سادهای داشت و این چیزی بود که خیلی توجه من را به خودش جلب کرد.
💕 سال ۹۱ عقد کردیم و همسرم بهار ۹۵ به فیض شهادت نائل آمد. حاصل این زندگی کوتاه، یک هدیه از جانب خداوند به نام «یسنا» بود. یسناخانم ۲۰ آذر ماه ۹۵، سه ساله شد».
🌷 همسرم همچون باقی شهدا؛ از ویژگیهای خوب انسانی بهره مند بود که در واقع نمیشود آنها را با کلمات توصیف کرد.
🔸 اقامه نماز اول وقت، صداقت، راستگویی، درک بالا، خوش قولی، خوش اخلاقی و احترام به بزرگترها، از جمله ویژگیهای برجسته صادق بود.
💐 صادق در نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران (نوهد) مشغول به خدمت بود.
🔻 با توجه به اینکه برادر و همسرِ خواهرم هم نظامی بودند، از خطرات و دشواریهای کاریاش آگاهی داشتم که #شهادت نیز جزئی از این مشکلات بود.
🔰 با دانش بر اینکه از تکاوران #ارتش است، جواب «بله» را گفتم. به داشتن همسری که تمام زندگیاش را وقف دفاع از وطن و دین کرده است، افتخار میکردم.
🎊 نخستین عید فطر بعد از ازدواج، همسرم ماموریت بود. 😔 احساس دلتنگی می کردم. همان روز تماس گرفت و مثل همیشه، احساسم را از لرزش صدایم حس کرد. هر قدر سعی کردم عادی صحبت کنم، نشد.
😍🎈 نیمه شب پیامک داد که تا چند ساعت دیگر به خانه میآیم. برای عید خودش را به خانه رساند و شیرینی آن عید برای همیشه در ذهنم ماندگار شد.
🏡 از آنجایی که دور از خانواده زندگی میکردیم، بسیار مراعات حال مرا میکرد. در انجام کار خانه و نگهداری از فرزندمان کمک حالم بود.
👌 علیرغم اینکه خسته بود؛ اما همیشه با خوشرویی و مهربانی با من برخورد میکرد. آنقدر غرق در خوشبختی بودم که هیچ وقت نبودش را تصور نمیکردم.
🌷 چندین مرتبه با لحن شوخی از شهادت صحبت کرد؛ اما آن زمان جدی نگرفتم. از آنجایی که میدانست من طاقت دوری اش را ندارم، به طور جدی موضوع شهادت را مطرح نمیکرد.
🎊 قرار بود که ایام نوروز را در کنار خانواده همسرم سپری کنیم. حین سفر به من گفت که بعد از ایام نوروز به ماموریت می روم و در این مدت در کنار خانوادهام بمان.
✅ همچنین در قالب شوخی میگفت که عملیات برون مرزی است.
😔 به جهت اینکه تا تاریخ اعزام مدت طولانی مانده بود و ایشان هم، همیشه از این شوخیها میکرد، من جدی نگرفتم.
🔰 از مدتها پیش از اعزام، مقدمات حضور در سوریه را آماده کرده بود. شوق و ذوق حضور در ماموریت را در وجودش حس میکردم.
😔 در لحظات آخری که از خانه خارج شدیم، حسی در من میگفت برگشتی در کار نیست. 💔
👌 از مقصد عملیات اطلاع نداشتم، اما از مطالعات پیش از اعزام و روحیاتش حس نگرانی به من دست داد. میدانستم که ماموریت سختی در پیش دارد؛ چون دورههای سختی را میگذراند.
😭 در مسیر گریه کردم و گفتم که حس خوبی ندارم، اما هر بار با شوخی فضا را تغییر میداد. میگفت :
😉✊ «تو یک شیرزن هستی و من یقین دارم که همسرم از هیچ چیزی هراس ندارد.»
💠 در دوران ماموریت هر روز به مدت ۵ دقیقه تلفنی با یکدیگر صحبت میکردیم. حتی در این مدت هم نمیدانستم ماموریتش کجاست.
😒 ابتدا از این پنهان کاری ناراحت بودم، اما وقتی یاد عشق ورزی و محبت همسرم افتادم،
💝 دریافتم که برای جلوگیری از تشنج در خانواده این موضوع را پنهان کرده است.
🌹 این کارش را نشانه عشق او به خانواده دانستم. از این رو ناراحتی را فراموش کردم.
🕊 دو شب قبل از شهادتش خوابی دیدم که به یقین رسیدم صادق برنمی گردد. صبح آن روز تلفنی خوابم را برایش تعریف کردم. باز هم با شوخی و خنده سعی کرد تا من را از نگرانی برهاند.
😨 فردای آن روز هرچه منتظر تماسش ماندم، خبری نشد تا اینکه روز بعد عموی همسرم با من تماس گرفت و پرسید که آیا از حضور صادق در سوریه اطلاع دارم؟
پاسخ منفی دادم. آن زمان هم خبر شهادتش را به من نداد.
😭 خبر شهادت صادق را در کانال #ارتش خواندم. یک لحظه احساس فلج شدن به من دست داد. دست همسرم همانجا برایم رو شد.
خواهرم میگفت : «شاید شایعه باشد.»
📞 با پادگان تماس گرفتیم. ابتدا خبر را تکذیب کردند، اما بعد از یک ساعت فرد دیگری تماس گرفت و خبر شهادتش را تایید کرد. در آن لحظه خوابم را از ذهن گذراندم و آخرین کلماتی که به زبان آورد، را در ذهنم مرور کردم...
❤️ هر بار که دلتنگش میشوم، یاد آخرین مکالتمان، همت بلند و هدف ارزشمندش میافتم و آرام میشوم.
✅ این موارد باعث میشود که بیش از پیش به دامن اهل بیت (ع) پناه ببرم. آرامشی هم که امروز دارم عنایت خداوند و اهل بیت (ع) بوده است.
🕊 بعد از شهادت همسرم، از سوی #ارتش به سفر زیارتی #مشهد_مقدس رفتم. این سفر مصادف شد با میلاد امام رضا (ع) که به جهت جمعیت کثیر، زیارت آقایان و خانمها براساس ساعت برنامهریزی شد.
✅ آخرین روز اقامت ما در مشهد مقدس به همراه یَسنا برای زیارت به حرم رفتیم. یکی از خدام گفت که زمان نظافت است و اجازه زیارت داده نمیشود.
😔 خطاب به خادم گفتم که روز آخر اقامت ما است و یسنا تا به حال زیارت نیامده است. خادم بعد از دقایقی مکث، اجازه ورود داد.
🎊 در حرم هیچ کس به جز من و یسنا نبود. برایم اتفاق عجیبی بود. آن شب همسرم به خواب خواهرم آمده و گفته بود که تمام مدت زیارت، در کنار یسنا بودم.
💐 بعد از شنیدن این خواب، ایمان یافتم که آن زیارت به کمک شهید اتفاق افتاده و همسرم همیشه همراه ما هست.