چند روز قبل از شهادت علیرضا من که در خارج از کشور بودم، خواب عجیبی دیدم. درخواب دیدم که تمام کوچهمان را چراغانی کرده و دیوارهایش را از پرچم پوشاندهاند.
❤️ خانم فاطمه زهرا (س) جلوی در خانه ایستادهاند و مردم بین خودشان نقل پخش میکنند. دریافتم که شاید برای علیرضا اتفاقی افتاده است و همینطور هم بود.
🌹 چند روز بعد همسرم از ایران تماس گرفتند و خبر شهادت او را به من رساند...
😔 سیزدهم مرداد سال ۱۳۶۲ و عملیات والفجر ۲ بود. علیرضا که زخمی شده بود، در آخرین لحظات به سختی خودش را به بیسیم عراقیها رسانده، سیم آن را با دندان جوید تا مانع ارتباط آنان با عقبه گردد.
😢 پس از قطع سیم که دشمن متوجه این کار علی شد، او را به رگبار بسته، راهی دیار بهشت گرداند . پیکرش، همانطور که آرزو داشت پس از مدتها، به وطن باز گشت و در گلزار شهدا به خاک سپرده شد.
خاطره ای از همرزم شهید
❤️ استجابت آنی دعا
شهید موحد دانش یکی از خاطراتش را برای یکی از همرزمانش اینگونه تعریف کرده است:
بعد از عملیات «بازی دراز» با دلی شکسته رو به خدا کردم و گفتم : «پروردگارا! ما که توفیق شهادت نداشتیم، قسمت کن در همین جوانی کعبهات را، حرم رسولت را، غریبی بقیعت را زیارت کنم…»
😔 مشغول دعا و در خواست از درگاه پر از لطف خداوند بودم که شهید پیچک آمد.
دستی به شانهام زد و گفت: «حاج علی، مکه میروی؟!» یکدفعه جا خوردم و با تعجب پرسیدم: «چطور مگر؟» خندید و ادامه داد:
«برایم یک سفر جور شده است اما من به دلیل تدارک عملیات نمیتوانم بروم.
با خود گفتم شاید شما دوست داشته باشید به مکه بروید!»
💫 سر به آسمان بلند کردم. دلم میخواست با تمام وجود فریاد بکشم: «خدایا شکرت…»
از شهید علی رضا موحد دانش، نخستین فرمانده لشکر سیدالشهدا (ع) دو وصیت نامه باقی مانده است.
🔹 اولینش را دو سال پیش از شهادت و در شب آغاز عملیات فتح المبین به رشته تحریر درآورده است. در آن زمان او جانشین فرماندهی گردان حبیب ابن مظاهر(ع) به شمار می رفت.
🌹 علی رضا دومین وصیت نامه اش را حدود شش ماه قبل از پروازش نوشت. در آن زمان او شش ماه بود که به فرماندهی تیپ سید الشهدا (ع) منصوب شده بود.
#وصیت_نامه دوم #شهید_علیرضا_موحد_دانش
سلام علیکم، در زمانی قلم به نیت وصیت بر کاغذ می لغزانم که هیچ گونه لیاقت شهادت را در خود نمی بینم. وقتی به قلم رجوع می کنم، غیر از سیاهی و تباهی و معصیت چیزی نمی یابم و به همین دلیل است که از پروردگار توانا عاجزانه می خواهم که تا مرا نیامرزیده است، از دنیا نبرد.
❤️ پروردگارا با گناهی زیاد از تو که لطف و کرمت را نهایتی نیست، تقاضای عفو و بخشش دارم. الهی بنده ای که تحمل از دست دادن یک دست را ندارد چگونه بر آتش دوزخ توان دارد؟
🌹 خدایا توبه ام را بپذیر و از گناهانم در گذر که غیر از تو کسی را ندارم و غیر از تو امیدی ندارم.
🔴 مردم بدانید راهی را که در آن گام نهاده ایم که همانا راه حسین (ع) است به اختیار انتخاب کرده و تا آخرین نفس و آخرین رمقی که به تن داریم در سنگر رضای خدا خواهیم ماند و به دشمن زبون کافر خواهیم فهماند که ملتی که پشتیبانش خداست و پیشاپیش امام زمان در مقابل تمامی کفر خواهد ایستاد و اِن شاءالله پیروز خواهد شد.
💖 پدر و مادر عزیزم! همان گونه که در شهادت برادرم صبر کردید و استقامت ورزیدید، اکنون نیز صبر پیشه کنید. در حدیث است که هرگاه پدر و مادر در مرگ دو فرزندشان استقامت کنند، خداوند کریم اجری عظیم نصیبشان می کند.
👌 شما خوب می دانید که شهید عزادار نمی خواهد، رهرو می خواهد همان طور که من رهرو خون برادرم بودم شما هم با قلم و زبانتان پشتیبان انقلاب و امام عزیز باشید.
مادر عزیزم به مادران بگو مبادا از رفتن فرزندان تان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمی توانید جواب زینب (س) را بدهید که تحمل 72 شهید را نمود.
😔 پدر و مادر عزیز! به خاطر تمام بدی ها و ناسپاسیها که به شما کرده ام مرا ببخشید و حلالم کنید و از همه برای من حلالیت بخواهید. از همسرم که امانتی است از من نزد شما خوب محافظت کنید که مونس آخرین روزهایم بود.
برادران عزیز، برادری داشتم که در راه خدا شهید شد، قبلا در وصیت نامه ام با او صحبت و درد دل می کردم اکنون به شما توصیه می کنم که برادران عزیزم نکند در رختخواب ذلت بمیرید، که حسین (ع) در میدان نبرد شهید شد. مبادا در غفلت بمیرید، که علی (ع) در محراب عبادت شهید شد و مبادا در بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر حسین در راه حسین (ع) و با هدف شهید شد.
🚨 پدر و مادر و همسر عزیزم، مراقبت کنید آنان که پیرو خط سرخ امام خمینی نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند بر من نگریند و بر جنازه من حاضر نشوند در زنده بودنمان که نتوانستیم در آنها اثری بگذاریم شاید در مرگمان فرجی باشد و بر وجدان بی انصافشان اثر گذارد.
علی ما اهل شیطنت بود و یکی دو بار هم من را قال گذاشت. در عملیات والفجر مقدماتی من را به منطقه برد و سه شب آنجا بودم بدون اینکه نان و آبی به من بدهد و از خودش هم خبری نبود. تازه من را موقع عملیات به منطقه برده بود. بعد از سه روز پیدایش شد و گفتم: چرا من را اینجا تنها گذاشتی؟ گفت: پدر تو را آوردم تا از وضعیتم مطلع بشوی.
😔 بعد از ظهری بود که در خانه نشسته بودم. سیدحسن رسولی، حسین خالقی، اکبر نوجوان و ابراهیم شفیعی به منزل ما آمدند. ابراهیم پرسید:
🌹 از حاج علی چه خبر؟ من هم دو تا متلک بهشان انداختم و گفتم نمیخواهد چیزی بگویید، خودم میدانم چه شده است.
گفتند: ما در تمام راه به این فکر میکردیم که چگونه به شما خبر بدهیم حالا شما به ما تو ذوقی میزنید؟
من روز به روز که میگذرد بیشتر به فرزندانم افتخار میکنم. علی و محمد به من گفته بودند که اگر سنگ قبر ما را عوض کنی با ما طرف هستی؛ خوب ما هم میگفتیم چشم.
تو چه میکنی، این میانه ی خون برادرم برای بیداری ما...؟!
آخ...
یادم رفته بود...
شهید بیدار میکند....
شهید دستت را میگیرد.....
شهید بلندت میکند...
شهید...
شهیدت میکند...😔
📸 از راست شهید سلمان طروقی-شهید علیرضا موحد دانش فرمانده لشکر 10 سیدالشهدا (ع) - شهید غلام حسین حاجی عبادی-شهید میر علی رئیسی اسکویی
http://eitaa.com/joinchat/410386450C8b9bf08181
خب آقا علیرضا
امشب قبول کردی و مهمان ما شدی
قدم بر چشم ما گذاشتی و خوشحال شدیم از حضورت برادر گرامی...
فراوان احتیاج به دعای شما داریم علی آقا...
شفاعتمان رو بکن🌹🌹🌹😔😔
شادی روح شهدای گلگون کفن عملیات #بیت_المقدس در سال ۶۱ که الان در سالگردش هستیم که منجر به آزادسازی خرمشهر و چند جای دیگر شد، و شهید امشب گروه، #شهید_علیرضا_موحد_دانش شهید دفاع مقدس، فاتحه و صلواتی ختم کنیم. 🌹🌹🌹🌸🌸🌸