3.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت شهید معماریان شهیدی که مادرش را شفا داد..
#شهیدان_زنده_اند🌷
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
☀️☀️☀️
🎤 #خطبه_۱۹۲ قسمت هشتم
💠13.علل پيروزى و شكست ملّت ها
از كيفرهايى كه بر اثر كردار بد و كارهاى ناپسند بر امّت هاى پيشين فرود آمد خود را حفظ كنيد، و حالات گذشتگان را در خوبى ها و سختى ها به ياد آوريد، و بترسيد كه همانند آنها باشيد پس آنگاه كه در زندگى گذشتگان مطالعه و انديشه مى كنيد، عهده دار چيزى باشيد كه عامل عزّت آنان بود، و دشمنان را از سر راهشان برداشت، و سلامت و عافيت زندگى آنان را فراهم كرد، و نعمت هاى فراوان را در اختيارشان گذاشت، و كرامت و شخصيّت به آنان بخشيد، كه از تفرقه و جدايى اجتناب كردند، و بر وحدت و همدلى همّت گماشتند، و يكديگر را به وحدت واداشته به آن سفارش كردند. و از كارهايى كه پشت آنها را شكست، و قدرت آنها را در هم كوبيد، چون كينه توزى با يكديگر، پركردن دلها از بخل و حسد، به يكديگر پشت كردن و از هم بريدن، و دست از يارى هم كشيدن، بپرهيزيد، و در احوالات مؤمنان پيشين انديشه كنيد، كه چگونه در حال آزمايش
و امتحان به سر بردند، آيا بيش از همه مشكلات بر دوش آنها نبود و آيا بيش از همه مردم در سختى و زحمت نبودند و آيا از همه مردم جهان بيشتر در تنگنا قرار نداشتند فرعون هاى زمان، آنها را به بردگى كشاندند، و همواره بدترين شكنجه ها را بر آنان وارد كردند، و انواع تلخى ها را به كامشان ريختند، كه اين دوران ذلّت و هلاكت و مغلوب بودن، تداوم يافت نه راهى وجود داشت كه سرپيچى كنند، و نه چاره اى كه از خود دفاع نمايند، تا آن كه خداوند، تلاش و استقامت و بردبارى در برابر ناملايمات آنها را، در راه دوستى خود، و قدرت تحمّل ناراحتى ها را براى ترس از خويش، مشاهده فرمود:. آنان را از تنگناهاى بلا و سختى ها نجات داد، و ذلّت آنان را به عزّت و بزرگوارى، و ترس آنها را به امنيّت تبديل فرمود و آنها را حاكم و زمامدار و پيشواى انسانها قرار داد، و آن قدر كرامت و بزرگى از طرف خدا به آنها رسيد كه خيال آن را نيز در سر نمى پروراندند. پس انديشه كنيد كه چگونه بودند آنگاه كه: وحدت اجتماعى داشتند، خواسته هاى آنان يكى، قلب هاى آنان يكسان، و دست هاى آنان مدد كار يكديگر، شمشيرها يارى كننده، نگاه ها به يك سو دوخته، و اراده ها واحد و همسو بود آيا در آن حال مالك و سرپرست سراسر زمين نبودند و رهبر و پيشواى همه دنيا نشدند پس به پايان كار آنها نيز بنگريد در آن هنگام كه به تفرقه و پراكندگى روى آوردند، و مهربانى و دوستى آنان از بين رفت، و سخن ها و دل هايشان گوناگون شد، از هم جدا شدند، به حزب ها و گروه ها پيوستند، خداوند لباس كرامت خود را از تنشان بيرون آورد، و نعمت هاى فراوان شيرين را از آنها گرفت، و داستان آنها در ميان شما عبرت انگيز باقى ماند. از حالات زندگى فرزندان اسماعيل پيامبر، و فرزندان اسحاق پيامبر، فرزندان اسراييل «يعقوب» (كه درود بر آنان باد) عبرت گيريد، راستى چقدر حالات ملّتها با هم يكسان، و در صفات و رفتارشان با يكديگر همانند است در احوالات آنها روزگارى كه از هم جدا و پراكنده بودند انديشه كنيد، زمانى كه پادشاهان كسرى و قيصر بر آنان حكومت مى كردند ، و آنها را از سرزمين هاى آباد، از كناره هاى دجله و فرات، و از محيطهاى سر سبز و خرّم دور كردند، و به صحراهاى كم گياه، و بى آب و علف، محل وزش بادها، و سرزمين هايى كه زندگى در آنجاها مشكل بود تبعيد كردند،
آنان را درمڪانهاے نامناسب و مسڪین وفقیرهمنشین شتران ساختند، خانه هاشان پست ترين خانه ملّت ها، و سرزمين زندگيشان خشك ترين بيابان ها بود، نه دعوت حقّى وجود داشت كه به آن روى آورند و پناهنده شوند، و نه سايه محبّتى وجود داشت كه در عزّت آن زندگى كنند. حالات آنان دگرگون، و قدرت آنان پراكنده، و جمعيّت انبوهشان متفرّق بود. در بلايى سخت، و در جهالتى فراگير فرو رفته بودند، دختران را زنده به گور، و بت ها را پرستش مى كردند، و قطع رابطه با خويشاوندان، و غارتگرى هاى پياپى در ميانشان رواج يافته بود
🌴🌴🌴
3.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاش بتونیم ذره ای از تلاش و ازخود گذشتگی که این روزها برای مردم این سرزمین میکنید رو جبران کنیم،شما چهره واقعی انسانیت و مهربانی در این روزهای سخت هستید.
با تمام وجود و به احترام شما ایستاده و بخاطر این همه بزرگی از همتون تشکر میکنم.
امیدوارم من و مردم سرزمینم ایران،هیچوقت این روزها و زحمات شمارو فراموش نکنیم.
با آرزوی سلامتی و حال خوب،رسیدن بهار ۱۳۹۹ رو به شما و به تمام مردم عزیز این سرزمین بزرگ تبریک عرض میکنم.❤️
باتشکر سرباز فدایی عمار
در این سفر کوتاه به قیامت نگاه من به شهید و شهادت تغییر کرد.علت آن هم چند ماجرا بود:
یکی از معلمین شهر ما در مسجد محل تلاش فوق العاده ای داشت که بچه ها رو جذب مسجد و هیئت کند.او خالصانه فعالیت میکرد و در مسجدی شدن ما هم خیلی تاثیر داشت.این مرد خدا یکبار که با ماشین در حرکت بود از چراغ قرمز عبور کرد و سانحه ای شدید رخ داد و ایشان مرحوم شد.
من این بنده خدا رو در عالم برزخ دیدم که در میان شهدا و هم درجه آنها بود.تونستم با او صحبت کنم.ایشان به خاطر اعمال خوبی که در مسجد و محل داشت و رعایت دستورات دین به مقام شهدا دست یافته بود.
اما سوالی که در ذهن من بود تصادف او و عدم رعایت قانون و مرگش بود
خودش گفت :من برای جهاد به جبهه نرفتم.من به دنبال کاسبی و خرید و فروش بودم که برای خرید جنس به مناطق مرزی رفتم که آنجا بمباران شد.بدن ما با شهدای رزمنده به شهر منتقل شد و فکر کردن من رزمنده ام..
اما مهمترین مطلبی که از شهدا دیدم، مربوط به یکی از همسایگان ما بود.خوب به یاد داشتم که در دوره دبستان بیشتر شبها در مسجد محل ، کلاس و جلسه قران و یا هیئت داشتیم.
از همان بچگی شیطنت داشتم.با برخی از بچه ها زنگ خانه مردم را میزدیم و سریع فرار میکردیم.
یک شب من دیرتر از بقیه دوستانم از مسجد راه افتادم.وسط همان کوچه بودم که دیدم رفقای من که زودتر از کوچه رد شدند، یک چسب را به زنگ یک خانه چسباندند !صدای زنگ قطع نمیشد
ایشان به من گفت: من در پشت فرمان ماشین سکته کردم و از دنیا رفتم و سپس با ماشین مقابل برخورد کردم.هیچ چیزی از صحنه تصادف دست من نبود.
در جایی دیگر یکی از دوستان پدرم که اوایل جنگ شهید شده بود و در گلزار شهدای شهرمان به خاک سپرده شده بود اورا دیدم.اما او خیلی گرفتار بود و اصلا در رتبه شهدا قرار نداشت.تعجب کردم.تشییع اورا به یاد داشتم که در تابوت شهدا بود و...اما چرا؟؟
یکباره پسر صاحبخانه که از بسیجیان مسجد محل بود بیرون اومد.چسب رو از روی زنگ جدا کردو نگاهش به من افتاد.
او شنیده بود که من قبلا از این کارها کرده ام، برای همین جلو آمد و مچ دستم رو گرفت 😟 و گفت :باید به پدرت بگم چیکار میکنی!
هرچی اصرار کردم که من نبودم...بی فایده بود.او مرا به مقابل منزلمان برد و پدرم را صدا زد.
آن شب همسایه ما عروسی داشت.توی خیابان و جلوی منزل ما شلوغ بود.پدرم وقتی این مطلب رو شنید عصبانی شد و جلوی چشم همه حسابی منو کتک زد.این بسیجی که در اینجا قضاوت اشتباهی داشت چند سال بعد و در روزهای پایانی دفاع مقدس به شهادت رسید
این ماجرا و کتک خوردن به ناحق من، در نامه اعمال نوشته شده بود.به جوان پشت میز گفتم من چطور باید حقم رو از آن شهید بگیرم؟او در مورد من زود قضاوت کرد.
او گفت: لازم نیست که آن شهید به اینجا بیاید.من اجازه دارم آنقدر از گناهان تو ببخشم تا از آن شهید راضی شوی.
بعد یکباره دیدم که صفحات نامه اعمال من ورق خورد! گناهان هرصفحه پاک میشد و اعمال خوب آن می ماند.
خیلی خوشحال شدم.ذوق زده شده بودم.حدود یکی دو سال از اعمال من اینطور طی شد.جوان پشت میز گفت راضی شدی؟
گفتم :بله. عالیه.البته پشیمان شدم.چرا نگذاشتم تمام اعمال بدم را پاک کند.
اما باز بد نبود.همان لحظه دیدم آن شهید آمد و سلام و روبوسی کرد.خیلی از دیدنش خوشحال شدم.
گفت: با اینکه لازم نبود ، اما گفتم بیایم و از شما حلالیت بطلبم.هرچند شما هم به خاطر کارهای گذشته در آن ماجرا بی تقصیر نبودی...
ادامـہ دارد..