هدایت شده از شهادت زیباسـت
❤️💔🍃
بخیر می شود
این صبــح های دلتنگی . . .
رفت تا دامنش از
گردِ زمین پاک بماند ،
آسمانی تر از آن بود
که در خاک بماند ...🍃
🌷 #شهـیدحامدجوانی 🌷
سلام ،صبحتون شهــدایی ☺️✋
🆔 @loveshohada28
ڪانال شهادت زیباست🍃👆
کوچ کردند رفیقان و رسیدند به مقصد
بی نصیبم من بیچاره که در خانه خزیدم
🔷 معرفی شهید #مدافع_حرم #شهید_سجاد_عفتی
✅ ارائه : خانم خادم شهدا
محل شهادت : حلب، سوریه
🌹 مزار پاک شهید : تهران - شهریار
#تاریخ_ولادت : ۶۴/۰۴/۳۰
#تاریخ_شهادت : ۹۴/۰۹/۲۹
📆 پنج شنبه ۲۹ آذر ۹۷
⏰ ساعت ۲۱:۰۰
💠 گروه مدافعین حریم حضرت زینب (س)
http://eitaa.com/joinchat/2134573067Cf807406a4f
✅ اطلاع رسانی کنید...
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊
سلام و عرض ادب خدمت همراهان گرامی، مهمانان شهدا
ضمن تبریک فرارسیدن شب یلدا
امشب در خدمت یکی از شهدای مدافع حرم، شهید سجاد عفتی هستیم. این شهید بزرگوار امروز سالگرد شهادتشون هم هست.
امیدوارم از مهمان عزیز گروهمون حاجاتتون رو بگیرید اِن شاءالله
📚 برداشت مطالب از وب سایت و وبلاگ های مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)، وبسایت نوید شاهد، وبسایت ابر و باد و وبسایت آسمانی.نت
🌹 سجاد 30 تیر سال 1364 به دنیا آمد. پدرش در دو مرحله در جبهه جانباز شد. یکی به دست منافقین در درگیری چالوس در سال 60 و یکی عملیات محرم. سجاد از همان زمان وقتی پنج سال داشت عاشق چیزهای جنگی بود.
🔫 اسباب بازی هایش بیشتر اسلحه بود. حدود سه سالی که در اطراف شهر رشت زندگی می کردند، سجاد برای بازی به باغ می رفت دو تکه چوب بر می داشت با آنها تفنگ درست می کرد. و همین روحیه را داشت تا اینکه بزرگ شد.
🎒 سجاد کلاس پنجم بود که در شهریار ساکن شدند. آن زمان هنوز مسجدی ساخته نشده بود. یک کانتینر بود که بچه ها در آنجا نماز می خواندند و جمع می شدند، کلاس های قرآن و ورزش می گذاشتند تا اینکه کم کم به لطف حاج آقا بهرامی مسجد تأسیس شد و بچه های شهرک مثل شهید آژند و جانباز امیرحسین حاج نصیری که به تازگی جانباز شدند (از مدافعین حرم) کنار هم جمع شدند.
☺️ این بچه ها از همان دوران باهم جوانی و نوجوانی شان را گذراندند. بچه درس خوانی بود، بدون تجدیدی قبول می شد. با این که بیشتر اوقات در بسیج بود، اما نمرات خوبی می گرفت. درسش را در همان مدرسه می گرفت چون در خانه وقت درس خواندن نداشت. بیشتر وقتش در بسیج بود.
💠 در کانتینرهایی که پایگاه بچه ها بود کلاس قرآن دایر می کردند. شیطانی های سجاد شیرین بود. مثل تنها دخترش که عین پدرش است. شیطان و شر به معنایی که در ذهن عموم است نه، ولی برای ضد انقلاب و اشرار می توانم بگویم عیناً شر بود، یعنی از هیچ چیزی نمی ترسید.
😔 سجاد یک بار تصادف کرد. یک بار در باشگاه کشتی رقیبش به او چاقو زد.
✅ تا سال 82 که راه کربلا باز شد و سجاد به همراه چندتن از دوستانش برای زیارت به عراق رفتند.
عاشورای همان سال بمب گذاری شد و سجاد در کربلا بود همه نگران سجاد بودند. روزهای بسیاری بدی برای خانواده بود، نه تلفن، نه هیچ راه ارتباطی دیگری.
📆 سال 89 یا 90 یک دوره ای دانشگاه اصفهان رفت. مدیریت بازرگانی دوباره انصراف داد و رشته حسابداری دانشگاه تنکابن رفت. گفت مسیر اصفهان دور است.
📝 دوباره آزمون داد و تنکابن قبول شد. چند ترمی درس خواند، بعد هم ازدواج کرد. بعد از سال 82 چندبار دیگر به عراق رفت. دو مرحله برای جنگ با داعش و یک بار برای رفتن به سوریه.
8 آذر ماه سال 94 بود که خیلی تلاش کرد به سوریه برود و توانست از راه لبنان وارد سوریه شود.
💕 همسفری سجاد همسر شهید :
من و سجاد دخترخاله پسرخاله بوديم. سجاد از نظر ادب، نزاكت و وقار بی نظير بود. روحيه پهلوانی داشت و كشتی گير بود. به خاطر صفات پسنديده اش قبول كردم با او ازدواج كنم. سال 86 عقد كرديم.
💍 نزدیک عروسی مان بود. دو سال بعد سال 88 سوم مرداد شب ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) مراسم عروسی مان بود از اغتشاشات که تعریف می کرد همه می گفتند کمتر برو. قبول می کرد، ولی وقتی برمی گشت زیر چشمش ورم کرده بود.
😶 به این حرف ها گوش نمی داد، واقعاً یک دل نترسی داشت. تا 9 دی سجاد و دوستانش وسط معرکه بودند. بلافاصله يك هفته بعد از ازدواج در سپاه استخدام شد. حاصل ازدواج مان «سنا» است. 19اردیبهشت سال 1390.
💫 شب خانه خاله ام بودیم. فردا صبح با خاله ام و خود سجاد رفتیم بیمارستان. آزمایش ها را انجام دادیم گفتند :
باید برای زایمان سریع بستری شود.
🌹 سجاد یک شور و شوق خاصی داشت. سه نفری رفتیم بیمارستان. پشت در اتاق عمل سجاد و خاله ام منتظر بودیم و دعا می خواندند. اذان ظهر بوده و خاله ام در حال دعا خواندن که سجاد او را بغل می کند و می گوید : مامان بچه ام به دنیا آمد. قرار شد آن شب را خاله ام پیش من بماند.