eitaa logo
زنده باد یاد شهدا
219 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
4.1هزار ویدیو
164 فایل
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست *مقام معظم رهبری* yazeinab14 به یاد شهید مدافع حرم حامد جوانی 🌷⚘🌺 وشهید دفاع مقدس مرتضی طلایی 🌷🌺🌹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شهادت زیباسـت
❤️💔🍃 بخیر می شود این صبــح های دلتنگی . . . رفت تا دامنش از گردِ زمین پاک بماند ، آسمانی تر از آن بود که در خاک بماند ...🍃 🌷 #شهـیدحامدجوانی 🌷 سلام ،صبحتون شهــدایی ☺️✋ 🆔 @loveshohada28 ڪانال شهادت زیباست🍃👆
کوچ کردند رفیقان و رسیدند به مقصد بی نصیبم من بیچاره که در خانه خزیدم 🔷 معرفی شهید #مدافع_حرم #شهید_سجاد_عفتی ✅ ارائه : خانم خادم شهدا محل شهادت : حلب، سوریه 🌹 مزار پاک شهید : تهران - شهریار #تاریخ_ولادت : ۶۴/۰۴/۳۰ #تاریخ_شهادت : ۹۴/۰۹/۲۹ 📆 پنج شنبه ۲۹ آذر ۹۷ ⏰ ساعت ۲۱:۰۰ 💠 گروه مدافعین حریم حضرت زینب (س) http://eitaa.com/joinchat/2134573067Cf807406a4f ✅ اطلاع رسانی کنید...
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊 سلام و عرض ادب خدمت همراهان گرامی، مهمانان شهدا ضمن تبریک فرارسیدن شب یلدا امشب در خدمت یکی از شهدای مدافع حرم، شهید سجاد عفتی هستیم. این شهید بزرگوار امروز سالگرد شهادتشون هم هست. امیدوارم از مهمان عزیز گروهمون حاجاتتون رو بگیرید اِن شاءالله 📚 برداشت مطالب از وب سایت و وبلاگ های مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)، وبسایت نوید شاهد، وبسایت ابر و باد و وبسایت آسمانی.نت
🌹 سجاد 30 تیر سال 1364 به دنیا آمد. پدرش در دو مرحله در جبهه جانباز شد. یکی به دست منافقین در درگیری چالوس در سال 60 و یکی عملیات محرم. سجاد از همان زمان وقتی پنج سال داشت عاشق چیزهای جنگی بود. 🔫 اسباب بازی هایش بیشتر اسلحه بود. حدود سه سالی که در اطراف شهر رشت زندگی می کردند، سجاد برای بازی به باغ می رفت دو تکه چوب بر می داشت با آنها تفنگ درست می کرد. و همین روحیه را داشت تا اینکه بزرگ شد.
🎒 سجاد کلاس پنجم بود که در شهریار ساکن شدند. آن زمان هنوز مسجدی ساخته نشده بود. یک کانتینر بود که بچه ها در آنجا نماز می خواندند و جمع می شدند، کلاس های قرآن و ورزش می گذاشتند تا اینکه کم کم به لطف حاج آقا بهرامی مسجد تأسیس شد و بچه های شهرک مثل شهید آژند و جانباز امیرحسین حاج نصیری که به تازگی جانباز شدند (از مدافعین حرم) کنار هم جمع شدند. ☺️ این بچه ها از همان دوران باهم جوانی و نوجوانی شان را گذراندند. بچه درس خوانی بود، بدون تجدیدی قبول می شد. با این که بیشتر اوقات در بسیج بود، اما نمرات خوبی می گرفت. درسش را در همان مدرسه می گرفت چون در خانه وقت درس خواندن نداشت. بیشتر وقتش در بسیج بود. 💠 در کانتینرهایی که پایگاه بچه ها بود کلاس قرآن دایر می کردند. شیطانی های سجاد شیرین بود. مثل تنها دخترش که عین پدرش است. شیطان و شر به معنایی که در ذهن عموم است نه، ولی برای ضد انقلاب و اشرار می توانم بگویم عیناً شر بود، یعنی از هیچ چیزی نمی ترسید.
😔 سجاد یک بار تصادف کرد. یک بار در باشگاه کشتی رقیبش به او چاقو زد. ✅ تا سال 82 که راه کربلا باز شد و سجاد به همراه چندتن از دوستانش برای زیارت به عراق رفتند. عاشورای همان سال بمب گذاری شد و سجاد در کربلا بود همه نگران سجاد بودند. روزهای بسیاری بدی برای خانواده بود، نه تلفن، نه هیچ راه ارتباطی دیگری.
📆 سال 89 یا 90 یک دوره ای دانشگاه اصفهان رفت. مدیریت بازرگانی دوباره انصراف داد و رشته حسابداری دانشگاه تنکابن رفت. گفت مسیر اصفهان دور است. 📝 دوباره آزمون داد و تنکابن قبول شد. چند ترمی درس خواند، بعد هم ازدواج کرد. بعد از سال 82 چندبار دیگر به عراق رفت. دو مرحله برای جنگ با داعش و یک بار برای رفتن به سوریه. 8 آذر ماه سال 94 بود که خیلی تلاش کرد به سوریه برود و توانست از راه لبنان وارد سوریه شود.
💕 همسفری سجاد همسر شهید : من و سجاد دخترخاله پسرخاله بوديم. سجاد از نظر ادب، نزاكت و وقار بی نظير بود. روحيه پهلوانی داشت و كشتی گير بود. به خاطر صفات پسنديده اش قبول كردم با او ازدواج كنم. سال 86 عقد كرديم. 💍 نزدیک عروسی مان بود. دو سال بعد سال 88 سوم مرداد شب ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) مراسم عروسی مان بود از اغتشاشات که تعریف می کرد همه می گفتند کمتر برو. قبول می کرد، ولی وقتی برمی گشت زیر چشمش ورم کرده بود. 😶 به این حرف ها گوش نمی داد، واقعاً یک دل نترسی داشت. تا 9 دی سجاد و دوستانش وسط معرکه بودند. بلافاصله يك هفته بعد از ازدواج در سپاه استخدام شد. حاصل ازدواج مان «سنا» است. 19اردیبهشت سال 1390. 💫 شب خانه خاله ام بودیم. فردا صبح با خاله ام و خود سجاد رفتیم بیمارستان. آزمایش ها را انجام دادیم گفتند : باید برای زایمان سریع بستری شود. 🌹 سجاد یک شور و شوق خاصی داشت. سه نفری رفتیم بیمارستان. پشت در اتاق عمل سجاد و خاله ام منتظر بودیم و دعا می خواندند. اذان ظهر بوده و خاله ام در حال دعا خواندن که سجاد او را بغل می کند و می گوید : مامان بچه ام به دنیا آمد. قرار شد آن شب را خاله ام پیش من بماند.
دختر کوچولوی شهید عفتی، سنا
😅 سجاد مدام به بهانه های مختلف تماس می گرفت. اینکه بچه شبیه کیه؟ چه جوریه؟ 😊 از لحاظ اخلاقی تفاهم زيادی داشتيم. هميشه به من احترام می گذاشت و نظر نهايی را از من می خواست. فقط گاهی به خواسته های سنا زياد توجه می كرد كه مخالفت می كردم. چون می خواستم دخترم قوی و محكم بزرگ شود. 🌹 سجاد هميشه با خانواده بود. اولين فرصت را پيدا می كرد می آمد و بيرون می رفتيم. ❤️ زيارت مزار شهدای گمنام زياد می رفتيم. همیشه در صحبت هایش می گفت : خوش به حال پدرم که زمان جنگ بوده. چقدر خوب می شود فرصتی پیش بیاید ما هم برویم. ✅ بعد که موضوع عراق و داعش پیش آمد مدام در تلاش بود که به هر نحوی اعزام شود...
مدافع حرم شدن سجاد 🌹 سجاد سال 93 برای دفاع و جنگ با داعش به عراق رفته بود. با شهيد صدرزاده و جانباز اميرحسين خيلی رفاقت نزديكی داشت. قرار بود با هم اعزام شوند. ⏱ زمان اعزام شان تا صبح فرودگاه بودند، اما سجاد اعزام نشد و برگشت. وقتی برگشت كوله پشتی اش را تا 40 روز باز نكرد. 😔 خبر شهادت مصطفی را كه شنيد بيقراری اش بيشتر شد و دو هفته روزه گرفت تا اعزامش به مشكلی نخورد. چند روز بعد از چهلم مصطفی اعزام شد. شبی كه آقا مصطفی صدرزاده شهيد شده بود سجاد زنگ زد و گفت : دوست عزيزم رفت ديگر نمی توانم بمانم. می گفت : لازم باشد مستقيم می روم از حاج قاسم اجازه رفتن می گيرم.
آن قدر بی تاب رفتن بود كه اصرار می كرد منزل مادرش باشيم تا برای اعزام تماس گرفتند فاصله نزديك باشد و زود برود. ✅ وقتی پيام هايی را كه در مدت مأموريتش داده بود، می خوانم می فهمم كه می خواسته مرا براي همچین روزی آماده كند. 😢 گفته بود هر موقع دلت تنگ شد ياسين بخوان. هرموقع بی تاب شدی آيه الكرسی بخوان. دلت را با ياد بی بی آرام كن او كوه صبر است خودش دلت را آرام می كند. می گفت سنا را هم به خانم حضرت رقيه (س) سفارش كردم تا او را آرام كند. می گفت : ❤️ سعيده جان شهيد خيلی مدد می دهد تا نروم شهيد نشوم متوجه نمی شوی. اگر شهيد شوم تفاوت را احساس می كنی كه بيشتر با شما هستم!