نگاهش می کنم 😔 شاید به سمتم سَر بگردانَد 💔
سر 😞 او برنمیگردد 🍂 مگر تقدیر برگردد...
دلنوشته ی سنا برای پدر شهیدش
بابای عزیزتر از جانم
هر صبح با یادت چشم میگشاییم
وقتی...
خورشید همچون دستان نوازشگرت
صورتم را بوسه باران میکند...
و من....
به خیال گرمای نفس هایت چشم میگشایم!
حالا که نیستی...
چیزی جز خیال بودنت ، التیام بخش لحظه های تنهاییم نیست !
تو نیستی، ولی!
یادت همیشه با من است!
تو نیستی، ولی!
خیالت گرمابخش لحظه های تنهاییم است!
تو نیستی، ولی!
تو نیستی....!!!!
✍ خاطره ای از همرزم شهید
چند روز قبل از شهادت ابراهیم (نام جهادی سجاد عفتی) تو منطقه حلب روستای خان طومان درگیری بین ما و نیروهای داعش خیلی شدید بود، پشت دیوار کمین کرده بودیم از در و دیوار تیر به سمتمون میومد که متوجه شدم یه موتور سوار از جاده اصلی داره بسمتمون میاد که نیروهای تکفیری به سمتش تیر شلیک میکردن، یکم که دقت کردم دیدم ابراهیمه، اومد سمتمون برگشتم بهش گفتم پسر خوب این چه کاریه نمیگی میزننت، آروم زیر لب خندید گفت :
اگه قسمتم باشه بهم میخوره.
دیدم حال و روزش زیاد خوب نیست، بهش گفتم چرا انقدر بهم ریخته ای، یهو زد زیر گریه، گفتم چی شده، گفت همین الان مقدار زیادی مواد غذایی بهم برسون.
گفتم خب بگو چی شده، برگشت گفت داشتم تو مسیر میومدم که یه پدر دختر و که روستاشون تازه از محاصره داعش در اومده بود، دیدم دخترش داره گریه میکنه، از پدرش پرسیدم چی شده (پدرش دست و پا شکسته ایرانی بلد بود) ، گفت روستامون چند روزه از محاصره داعش در اومده و خونواده و زندگیمون همه از بین رفتن مردم اون روستا بیشتر از چند روز میشه که غذا نخوردن ...
😭 ابراهیم همینطور گریه میکردو تعریف میکرد، برگشت بهم گفت هر جور شده بهم غذا برسون بهشون کمک کنم. برگشتم بهش گفتم درسته اونجا از محاصره در اومده ولی هنوز زیر آتیش دشمنه نمیشه با ماشین رفت اونجا، بهم گفت تو به من ماشین و غذا برسون باقیش با من.
هوا کم کم داشت تاریک میشد درگیریمون کمتر شده بود، ترک موتورش نشستم برگشتیم عقب، ماشینو برداشتم رفتیم در انبار، پشت ماشینو پر کردیم مواد غذایی و به سمت روستا رفتیم و مواد غذایی و تو روستا پخش کردیم.
✅ دیگه هر شب کارش شده بود این با بچه ها سهمیه غذاشونو نصف میکردن و شب به شب میبرد تو روستا پخش میکرد. چند روز بعد تو درگیری به درجه شهادت نائل گردید، وقتی پیکر مبارکشو آوردیم عقب بچه ها دورش جمع شدن گریه میکردن و میگفتن ابراهیم یه یادگاری و یه رسم خوب برامون گذاشت. از همون شب بچه ها بخاطر اینکه یاد ابراهیم و زنده نگه دارن به هم قول دادن که به یاد ابراهیم هر شب مقداری از سهمیه مواد غذایی خودشونو تو مناطق محروم پخش کنن. 😔
🌹 شهید مصطفی صدرزاده به شهید سجاد عفتی قول داده بود که اگر شهید شد او را هم با خود ببرد و پس از مصطفی سجاد عفتی هم در سوریه در یکی از عملیاتها چند گلوله میخورد و هنگامی که او را با آمبولانس به مرکز درمانی میبردند از امدادگر درخواست کرده بود کمک کند تا در جایش بنشیند، سپس دست بر سینه گذاشته و میگوید :
❤️ «السلام علیک یا اباعبدالله»
و به شهادت میرسد...
📜 وصیتنامه شهید سجاد عفتی
مرگ پلی است به سوی جهان ابدیت و اِنشالله این پل با شهادت رقم بخورد، صبر در مصیبت اجر عظیم الهی را دارد، در مصیبتها، فقط برای امام حسین (ع) گریه کنید.
✅ 2 روز روزه بدهکارم. یک سال از مالم برای روزه و نماز صرف شود، یک سوم مال قانونی بنده صرف ایتام، هیاتهای سیدالشهدا، فقرا و امور خیریه شود.
💫 در قبرم تربت سیدالشهدا، شب اول قبر، نماز وحشت، زیارت عاشورا را فراموش تان نشود.
از همه اقوام، دوستان، همسایگان و آشنایان طلب حلالیت دارم.
💝 پدر و مادر عزیز هیچ وقت نتوانستم خدمتی به شما بکنم، حلالم کنید.
💕 همسر عزیزم که همیشه رنج دادهام شما را، حلالم کنید.
❤️ فرزند عزیزم را به درس خواندن، تقوای الهی، نماز و #حجاب توصیه میکنم. حلالم کن.
خواهرانم و برادرم حلالم کنید. رهبر عزیزم را که راه امام عصر (عج) را ادامه میدهد، فراموش نکنید و یاریش نمایید.
از ٩۴/۴/١٨ خمس مالم را حساب کنید.
🔴 در صورت امکان آشنایان ١ روز برایم نماز قضا بخوانید، بدهکاری هایم در سررسید موجود است.
وکیل پدرم میباشد (در کلیه امور پولی).
ضمن تشکر از همراهی شما عزیزان، امیدوارم از مهمان گروهمون حاجت بگیرید.
آقا سجاد سالروز آسمانی شدنت مبارک...
شادی روح شهدای گلگون کفن و بخصوص شهید #مدافع_حرم #شهید_سجاد_عفتی فاتحه مع الصلوات 🌹🌸🌷
الهی فطرمان را فاطر، ایمانمان را فاخر،روحما ن را طاهرو امام زمانمان را ظاهر بگردان(آمین)