🍃شهیددودختربه نام فاطمه وحنانه دارد.۱۲مهر۹۴روزتولدفاطمه جون بودوبرادرم برایش جشن تولدگرفته بودوهمه فامیل هارادعوت کرده بود.آن روزشوروشوق عجیبی داشت.غروب آن روزباهم به شیرینی سرارفتیم تاکیک تولدفاطمه جون رابگیریم.من دراین زمان کم فقط نگاهش میکردم حس کردم میخواهدچیزی بگویدولی نمیتواند.ازاوپرسیدم چیزی میخواهی بگی گفت نه چیزمهمی نیست.
تاموقع خواندن کادوهایک نگاه به دخترانش کردانگارمیدانست که این جشن تولدآخرین جشن تولدیست که دربین ماودخترانش هست.این رامیشدازچشماش ونگاه هایش متوجه شدوآن جشن بهترین خاطره برای بچه هایش شد.
انگیزه ورودشون به شغل و کارشون که یک شغل نظامی هم بود چه بود خواهر گرامی؟
ازکودکی عاشق لباس سبزپاسداری بودوقتی که پدربه ماموریت می رفتندخیلی دوست داشت که همراه پدرم باشدچون پدرم خودشان پاسداربودندودوست داشت که جایگزین پدرشودوازهمان کودکی وقتی که پدربرای ماموریت به اروندمیرفتندبرادرم راباخودبردندوشهیدعلمدارلباس پاسداری به اندازه برادرم درست کردندوبرتن اوپوشیدندوازهمان کودکی دوست داشت که واردسپاه شود
زمان و نحوه اعزامشون به منطقه و مدت زمان حضور شهید در سوریه رو اگر امکانش هست بفرمایید.