۵۲
قرار گذاشته بودیم امسال باهم به عنوان خادم به مناطق عملیاتی جنوب برویم ولی حمید سه روز قبل به دلیل ماموریتی که پیش آمده بود برنامه آمدنش کنسل شد،ساکم را برداشتم و ترک موتور حمیدسوارشدم،بااینکه عجله داشتیم ولی حمید مثل همیشه باحوصله رانندگی میکرد،حتی وقت هایی که من سوارموتورش نبودم آرام میرفت، جوری که رفقایش سوارموتورش نمی شدند، میگفتندحمیدتوخیلی آروم میری،ترک موتور تو سواربشیم غروب هم نمی رسیم!.روی موتوری مجلس کامل از اهنگ های مختلف را اجرا کردیم،کمی حمیدمداحی کرد،جاهای خلوت که کسی نبود من شعرهای هم آوایی که از اردوهای جنوب حفظ بودم را می خواندم و حمید همراهی میکرد:السلام ای زمین خدایی،توقدمگاه پاک رضایی،ای شلمچه دیارشهیدان،غرق عطر خوش کربلایی....
۵۴
اواسط اردیبهشت ماه بود،حمید از سرکار مستقیم برای مربیگری رفته بود،خانه که رسیداز شدت خستگی ده نشده خوابید،نیم ساعتی خوابیده بودکه گوشی حمید زنگ خورد،از محل کارحمید تماس گرفته بودند،دودل بودم که بیدارش کنم یانه،درنهایت گفتم شاید کار مهمی داشته باشند برای همین بیدارش کردم.گوشی راکه جواب داد فهمیدم حمید رافراخوان کرده اند،باید به محل پادگان میرفت،سریع آماده شد،موقع خداحافظی پرسیدم:کی برمیگردی؟گفت:مشخص نیست!.تا ساعت دوازده شب منتظرش ماندم خبری نشد، نصف شب از خواب پریدم،گوشی را نگاه کردم پیامک داده:خانوم من میرم بندرعباس،مشخص نیست کی برمیگردم مراقب خودت باش.
آفتاب که زد رفتم دانشگاه تا ظهر کلاس داشتم که بابازنگ زد،گفت حمیدرفته سردشت شمابیا پیش ما،باتعجب گفتم سردشت؟حمید که گفت بندرعباس!بابافهمیدکه حمید نخواسته واقعیت را به من بگویدتامن نگران نشم.
۵۳
وقتی پشت چراغ قرمز رسیدیم ایستاد،بعضی از راننده هابی توجه به قرمز بودن چراغ از چهار راه رد شدند،حمیدگفت:خیلی بده که چون الان صبحه ومامور نیست بعضی هاقانون رو رعایت نمیکنن، قانون برای همه کس و همه جاست،اول صبح و آخر شب نداره،از مسئول بالادست گرفته تا کارگر همه باید قانون رو رعایت کنیم.
فردای روزی که ازسفربرگشتم برای خرید عیدبه بازاررفتیم،ازجاهای شلوغ و پاساژهای امروزی خوشش نمی آمد،دوست نداشت درجایی باشد که حجاب رعایت نمیشد،اصلااهل چک وچانه زدن نبود،وقتی پرسیدم چراچانه نمیزنی؟گفت:چونه زدن کراهت داره بهتره به حرف فروشنده اعتماد داشته باشیم.
۵۴
اواسط اردیبهشت ماه بود،حمید از سرکار مستقیم برای مربیگری رفته بود،خانه که رسیداز شدت خستگی ده نشده خوابید،نیم ساعتی خوابیده بودکه گوشی حمید زنگ خورد،از محل کارحمید تماس گرفته بودند،دودل بودم که بیدارش کنم یانه،درنهایت گفتم شاید کار مهمی داشته باشند برای همین بیدارش کردم.گوشی راکه جواب داد فهمیدم حمید رافراخوان کرده اند،باید به محل پادگان میرفت،سریع آماده شد،موقع خداحافظی پرسیدم:کی برمیگردی؟گفت:مشخص نیست!.تا ساعت دوازده شب منتظرش ماندم خبری نشد، نصف شب از خواب پریدم،گوشی را نگاه کردم پیامک داده:خانوم من میرم بندرعباس،مشخص نیست کی برمیگردم مراقب خودت باش.
آفتاب که زد رفتم دانشگاه تا ظهر کلاس داشتم که بابازنگ زد،گفت حمیدرفته سردشت شمابیا پیش ما،باتعجب گفتم سردشت؟حمید که گفت بندرعباس!بابافهمیدکه حمید نخواسته واقعیت را به من بگویدتامن نگران نشم.
۵۵
وقتی حمیدرادیدم نفس راحتی کشیدم باناراحتی روی مبل نشسته بود،من هم به شوخی گفتم: میگی بندرعباس سراز سردشت در میاری!بعد هم که یکروزه برمیگردی!معلوم هست چی میکنی آقا؟باباخنده اش گرفت گفت:هیچ کدوم نبوده داشتند میرفتند سامرا که فعلا پروازشون عقب افتاده، شنیدن این خبر برایم سنگین بود، خیلی ناراحت شدم،گفتم:حمید من باهر ماموریتی که رفتی مخالفت نکردم،نباید بدونم تو داری میری کشور غریبه،عراق انتخاب خودش بود، دوست داشت مدافع حرم پدر امام زمان (عج)درسامراباشد.
۵۶
بین خانواده خودمن هم حمید خیلی باحجب و حیابود،بااینکه پدرمن دایی حمیدمیشد رفتارش خیلی با احترام بود،تازه موتور راشسته بودیم که گوشی حمیدزنگ خورد،بازهم فراخوان بود،جوری شده بودوقتی اسم فراخوان را می شنیدم حالم خراب میشدبنددلم پاره میشد،احساس خطر رااز کیلومترها دورتر احساس میکردم،حمید آماده شد رفت.به مادرم گفتم:این بارسوریه است،شک ندارم
چند ساعتی گذشت،حوالی ساعت ده شب بود که برگشت،به شدت ناراحت بود،ودرلاک خودش رفته بودگه گاهی باپدرم زیرگوشی حرف میزدند،جوری که من متوجه نشوم.برایشان میوه بردم گفتم:شما دوتاچی به هم میگین؟میخوای بری سوریه؟پدرم خندیدوگفت:حمیدجان دخترمن زرنگترازاین حرفا ست،نمیشه ازش چیزی پنهون کرد.
۵۷
حمیدباسرحرف پدرم راتاییدکردوبه من گفت:اره درست حدس زدی،اعزام سوریه داریم،همه رفقای من میخوان برن،ولی اسم من توی قرعه کشی در نیومد،باتعجب گفتم:مگه سوریه رفتن هم قرعه کشی میخواد؟،پدرم گفت چون تعدادداوطلب ها خیلی زیاده ولی ظرفیت اعزام محدود،برای همین قرعه کشی میکنن که هرسری تعدادی اعزام بشن، حمیدباپدرم حرف میزد که واسطه بشه برای رفتنش،میگفت:الان وقت موندن نیست، اگربمونم تا عمر دارم شرمنده حضرت زهرا(س)میشم.
به حدی ازاین جاماندگی ناراحت بود که نمی شد طرف حمیدبرم،این طورمواقع ترجیح میدادم مزاحم خلوت و تنهایی هایش نباشم.
۵۸
یک هفته ای ازاین ماجرانگذشته بود که تلویزیون اعلام کردحاج حسین همدانی درسوریه به شهادت رسیده است،وقتی حمیدخبر شهادت راشنیدجلوی تلویزیون ایستاده گریه میکرد،خیلی خوب سردار همدانی رامیشناخت چون درچندین دوره آموزشی که درتهران برگزارشده بودبااین شهیدبرخورد داشت،با حسرت گفت:حاج حسین حیف بود،ما واقعابه حضورش نیازداشتیم.
حمیدخانه که می آمدمیگفت:به خانم های رفقایی که رفتن سوریه زنگ بزن وحالشون رو بپرس،بگو اگه چیزی نیاز دارن یاکاری دارن تعارف نکنن.
پایان فصل هشتم👆👆👆
🔉 تند خوانی قرآن کریم
سی جزء استاد معتز آقایی
🕰 هر جزء حدود ٣۰ دقیقه
جزء1⬇
https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1396/3/7/6285539_275.mp3
جزء2⬇
https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1396/3/7/6285540_745.mp3
جزء3⬇
https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1396/3/7/6285541_661.mp3
جزء4⬇
https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1396/3/7/6285542_351.mp3
جزء5⬇
https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1396/3/7/6285543_749.mp3
جزء6⬇
https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1396/3/7/6285544_656.mp3
جزء7⬇
https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1396/3/7/6285548_574.mp3
جزء8⬇
https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1396/3/7/6285551_766.mp3
جزء9⬇
https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1396/3/7/6285552_826.mp3
جزء10⬇
https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1396/3/7/6285558_786.mp3
جزء11⬇
https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1396/3/7/6285560_172.mp3
جزء12⬇
https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1396/3/7/6285563_190.mp3
جزء13⬇
https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1396/3/7/6285568_178.mp3
جزء14⬇
https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1396/3/7/6285569_730.mp3
جزء15⬇
https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1396/3/7/6285573_188.mp3
جزء16⬇
https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1396/3/7/6285574_166.mp3
جزء17⬇
https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1396/3/7/6285577_599.mp3
جزء18⬇
https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1396/3/7/6285581_143.mp3
جزء19⬇
https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1396/3/7/6285582_950.mp3
جزء20⬇
https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1396/3/7/6285583_135.mp3
جزء21⬇
https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1396/3/7/6285586_326.mp3
جزء22⬇
https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1396/3/7/6285590_869.mp3
جزء23⬇
https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1396/3/7/6285591_355.mp3
جزء24⬇
https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1396/3/7/6285596_782.mp3
جزء25⬇
https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1396/3/7/6285599_652.mp3
جزء26⬇
https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1396/3/7/6285600_155.mp3
جزء27⬇
https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1396/3/7/6285603_122.mp3
جزء28⬇
https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1396/3/7/6285604_645.mp3
جزء29⬇
https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1396/3/7/6285605_664.mp3
جزء30⬇
https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1396/3/7/6285614_322.mp3
همه مردم آموزگاران شما هستند :
•••آدمهای خشمگین به شما آرامش می آموزند.
•••آدمهای ریاکار به شما یکرنگی می آموزند.
•••آدمهای سرسخت به شما نرمش می آموزند.
•••آدمهای وحشت زده به شما شهامت می آموزند.
√ همیشه در رابطه با آدمهایی که وارد زندگیتان میشوند از خود بپرسید: این شخص برای آموزش چه چیزی به من فرستاده شده √√√
💕💕💕
هدایت شده از 🇮🇷غواصها بوی نعنا میدهند🇮🇷
طفل بوَد، در نظر پیر عشق
هرکه نگردد سپر تیر عشق
🌷معرفی شهید #دفاع_مقدس #زمینه_ساز_ظهور #شهيد_اسماعيل_فرخی_نژاد
🎂زمینی شدن : 1341.11.25 در استان خوزستان شهر آبادان
🕊آسمانی شدن : 1365.10.20 عمليات کربلای 5 در منطقه شلمچه
💠ارائه : جناب جامانده شهدا
📆چهارشنبه 99.02.17
⏰ساعت 22:00
🕊گروه به یاد شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84
کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃
eitaa.com/booyenaena
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات