مجروحیت و مصدومیت شهید در صورت بودن بفرمایید، مسئولیتهای شهید تو سوریه رو اگر اطلاع داشتید بفرمایید.
شهیدعبدالرحیم صبح برای حمله به تکفیری ها قبل از نماز حرکت کردن که در راه نماز صبح را خواندن بعد از درگیری ونشان دادن رشادتهایی از خود توسط تک تیراندازه تکفیری از پشت گردن مورد اصابت گلوله قرار گرفت که ساعت 5.30 دقیقه صبح بودودر از گذشت زمانی طولانی به بیمارستان منتقل شدند وساعت 8.30 دقیقه دکترها نمی توانستند برایش کاری بکنن به درجه رفیع شهادت نائل شد
🍃شهید۱۰الی۱۵روزقبل ازشهادتشان برایم زنگ زدند چون شماره ناشناس بودجواب ندادم بعدازسه بارزنگ زدن گوشی رابرداشتم وقتی صدای برادرم راازپشت تلفن شنیدم بغضم گرفته بودولی جلوی خودم راگرفتم وباخونسردی باهم سلام واحوال پرسی کردیم.بعدازکمی صحبت کردن بهم گفته بودیه خواهشی ازتودارم زن وبچه من راتنهانزاریدبهشان سربزنیدهوای زن وبچه هایم راداشته باشید.آنهارااول به خدابعدبه شمامیسپارم.
🍃فرازی ازوصیت نامه شهیدعبدالرحیم فیروزآبادی:
اگر جهان خواران بخواهند در مقابل دین ما بایستند ما در مقابل آنان خواهیم ایستاد و تا نابودی کامل آنها از پای نخواهیم نشست یا همه آزاد میشویم یا از مرگ شرافتمندانه استقبال خواهیم کرد اما در هر حال پیروزی با ما خواهد بود و ای مردم مسلمان ما برای خاک نمیجنگیم برای اسلام عزیز میجنگیم. من تا امروز مرده بودم و در این لحظه آغاز جهاد و شهادت گویی تازه متولد شدم و زندگی جاوید خود را آغاز کردم. شهادت انسان را به درجه اعلای ملکوتی میرساند و این فدا شدن در راه خدا چقدر زیباست.»
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
من ساکن بندرگزهستم روزسه شنبه ازصبح یه استرس عجیبی داشتم دلم شورمیزدومنتظریک خبرازبرادرم بودم تااینکه غروب یکی ازدوستانمان به خانه ماآمدازصبح شوهرم به دوستم اطلاع داده بودکه خبرشهادت برادرم رابه من بگویدامانتوانست.تااینکه شوهرم ازسرکاربه خانه آمدمانده بودچطوری خبرشهادت برادرم رابه من بگویدبهم گفت بیاین امشب باهم به خانه باباشان برویم.من موافقت نکرده بودم چون بچه هام فرداش امتحان داشتندوبایددرس هایشان رامیخواندند.تااینکه یک دفعه دیدم شوهرم داردگریه میکندترسیدم گفتم چی شده؟برای داداشم اتفاق افتاده؟ دیدم جواب نمیدهد.دوستم گفت آروم باش برادرت زخمی شده دارنداورابه تهران می آورند.اشک هایم شدت گرفت گفتم برادرم واقعامجروح شده؟.نفهمیدم چطوری وسایل هایمان راجمع کردم وبه سرعت سوارماشین شدیم وبه سمت نکاحرکت کردیم.درحین مسافت راه باخودم میگفتم اگربرادرم زخمی شده بایدامشب به تهران بروم وببینمش وقتی به نکارسیدیم دیدم شوهرم ازسمت کمربندی نکامارابه سمت خانه پدرم میبرد.چون داخل شهرعکس های برادرم پربود.
وقتی سرکوچه رسیدیم باحجله وعکس برادرم مواجه شدم وسایل هارادست دخترم دادم وباعجله به سمت خانه پدرم رفتم وخودرابه مادرم رساندم دیدم مادرم که همیشه گریه میکردونگران برادرم بودحالااوباصبوریت داردماراآرام میکندتعجب کرده بودم.خانه پرازجمعیت بودبه سمت زنداداشم رفتم واورادرآغوش گرفتم وشهادت برادرم رابه اوتبریک گفتم چون تنهاآرزوی برادرم شهادت درراه خدابود.